English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
interplanetary spaces فضاهای میان سیارگان
Other Matches
voids فضاهای خالی
cofferdam فضاهای خالی
medoterranean واقع در میان چند زمین میان زمینی
cross country خارج از جاده وشارع اصلی در فضاهای بازدهات صحرایی
routine برنامهای که داده را به صورت فضاهای کوچک بسته بندی میکند
packing برنامهای که داده را در فضاهای ذخیره سازی کوچک قرار میدهد
routines برنامهای که داده را به صورت فضاهای کوچک بسته بندی میکند
routinely برنامهای که داده را به صورت فضاهای کوچک بسته بندی میکند
packing قرار دادن حجم زیاده داده در فضاهای ذخیره سازی کوچک
futtock میان چوب میان تیر
intervenient در میان اینده واقع در میان
intercharacter spacing خصوصیت کلمه پرداز که حاوی فضاهای متغیر بین کلمات است تا خط در وسط قرار گیرد
photoresist روش تبدیل تصاویر فتوگرافیک پس از تغییر فضاهای مقاوم نسبت به نور. در مسافت PCB به کار می رود
formats 1-مشابه 4354 2-مشخص کردن فضاهای دیسک که برای داده و کنترل در نظر گرفته شده است
format 1-مشابه 4354 2-مشخص کردن فضاهای دیسک که برای داده و کنترل در نظر گرفته شده است
erasers در یک برنامه گرافیک تابعی که به فضاهای تصویر اجازه پاک شدن میدهد و یا اینکه با رنگ شب صفحه یکسان شود
eraser در یک برنامه گرافیک تابعی که به فضاهای تصویر اجازه پاک شدن میدهد و یا اینکه با رنگ شب صفحه یکسان شود
scattered design طرح افشان [طرحی مخلوط و پرکار از انواع نگاره ها که بسیار پر کار بوده و تمام فضاهای متن فرش را می پوشاند.]
blankest 1-رشته خالی . 2-رشتهای که دارای فضاهای خالی است
blank 1-رشته خالی . 2-رشتهای که دارای فضاهای خالی است
window پنجرهای در سیستم گرافیکی که متن ها در فضاهای کوچک صفحه قرار گرفته اند پیش از آنکه به محل نهایی اختصاص داده شوند
wands دستگاه ورودی خواندن برچسبهای رمزی شمش نوری به وسیله حس کردن الگوهای نوری فضاهای تیره و روشن
wand دستگاه ورودی خواندن برچسبهای رمزی شمش نوری به وسیله حس کردن الگوهای نوری فضاهای تیره و روشن
expansion slots شکاف ها یا فضاهای خالی درون کامپیوتر اصلی برای اتصال تخته مدارهای کوچک به تخته مدار اصلی بکار می روند
psychophysics علم روابط میان روان وتن علم روابط میان روان شناسی وفیزیک
shortcut میان بر
middling میان
diameter میان بر
mean water میان اب
mean line خط میان
diameters میان بر
amongst در میان
centred میان
centers میان
intershoot در میان
centered میان
centre میان
per از میان
thru از میان
middles میان
mongst میان
omphalos میان
overthwart از میان
into در میان
between میان
through از میان
middle part میان
amid در میان
staggers یک در میان
staggering یک در میان
stagger یک در میان
among میان
waists میان
waist میان
mesocarp میان بر
midrib رگ میان
middle میان
crosscut میان بر
in our midst در میان ما
in the midden of در میان
cross country میان بر
half back میان
waistline میان
waistlines میان
center میان
intercurrent در میان اینده
mesothorax میان سیه
interjacency وقوع در میان
interpolations میان یابی
halt back میان بازی کن
interjacency میان بودن
interindividual میان فردی
intergroup میان گروهی
halfback میان بازیکن
interpersonal میان فردی
entracte میان پرده
interfluves میان دو رود
half back میان بازی کن
floret of the disk گلچه میان
intercurreace در میان امدن
interpolation میان یابی
heart wood میان چوب
interposing پا به میان گذاردن
middle weight میان وزن
interposes پا به میان گذاردن
middle sized میان اندازه
interjected در میان اوردن
middle finger انگشت میان
midcourse میان راه
inter nos در میان خودمان
midbrain میان مغز
inter se میان خودشان
midships در میان کشتی
midweek میان هفته
inter vivos در میان زنده ها
intercellular میان یاختهای
heartwood میان چوب
middlemost میان ترین
mesosphere میان- سپهر
duramen میان درخت
interlucent میان تاب
cross cultural میان فرهنگی
cross-cultural میان فرهنگی
insuperable از میان برنداشتنی
intermontane میان کوه
intervascular واقع در میان رگ ها
intertrial میان کوششی
intermural میان دیواری
internode میان گره
centration میان گرایی
ambiequal میان حال
ambiversion میان گرایی
ambivert میان گرا
an a days یک روز در میان
interposition پا میان گذاری
blow in حمله از میان خط
mediastinum میان پرده
medius انگشت میان
merlon میان دو تیرکش
double space یک سطر در میان
interjectory در میان اورده
interjectory در میان انداخته
mesosphere میان کره
interlay در میان گذاردن
diaphrgam میان پرده
enclosure میان بار
interlocate در میان گذاردن
enclosures میان بار
mesoderm میان پوست
decussate یکی در میان
mesencephalon میان مغز
cut of a corner میان بر کردن
cut across میان بر کردن
cutoff راه میان بر
interdisciplinary میان رشتهای
intersegmental میان قطعهای
of middle a میان سال
to gird up one's loins میان بستن
short cuts راه میان بر
short cut راه میان بر
to make mincemeat of از میان بردن
hollow <adj.> میان تهی
triple space دو سطر در میان
to cut off a corner میان برکردن
the means and the extremes دو میان و دو کرانه
medium term میان مدت
middle-aged میان سال
meant میان مشترک
shortcut راه میان بر
shortcut میان برکردن
osculant در میان چندچیز
slim jim لاغر میان
mezzo-sopranos میان صدا
extra-mural میان دانشگاهی
mezzo-soprano میان صدا
hollows میان تهی
mezzo soprano میان صدا
staggered riveting پرچکاری یک در میان
hollow میان تهی
via میان راه
high-pitched میان فراز
parenthetical میان دو کمانک
With a slender waist. میان با ریک
middle age میان سال
intervenes در میان امدن
bummer چرخ میان
spotty چنددر میان
middleweight میان وزن
midrange میان دامنه
intervened در میان امدن
abrogate از میان برده
abrogates از میان برده
interject در میان اوردن
midsection میان بخش
interjecting در میان اوردن
interjects در میان اوردن
among each other <adv.> میان خودشان
intervene در میان امدن
meddle میان وسط
waists میان تنه
interposed پا به میان گذاردن
midmost میان ترین
diaphragm میان پرده
short circuiting میان بر زدن
navels میان وسط
navel میان وسط
middle aged میان سال
middleware میان افزار
meddled میان وسط
midrib رگ میان برگ
interpose پا به میان گذاردن
diaphragms میان پرده
meddles میان وسط
waist میان تنه
interdigitate واقع در میان انگشتان
interaxal واقع در میان دو کوه
interamnian واقع در میان دو رودخانه
interjacent در میان واقع شونده
interjacent میانی در میان افتاده
interaxial واقع در میان دو کوه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com