Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
auxiliary activity
فعالیت فرعی
Other Matches
subspecies
قسم فرعی جنس فرعی از یک نژاد
by pass
بای پاس کردن پل زدن راه فرعی ساختن اتصال کوتاه کردن مجرای فرعی
by pass
گذرگاه فرعی مسیر فرعی
ecotype
بخش فرعی از نوع مستقل جانور یا گیاه که افراد ان باهم اختلاط و امتزاج نموده و بخش واحد فرعی تشکیل میدهند
stbtitle
عنوان فرعی عنوان فرعی مقاله
activities
فعالیت
functions
فعالیت
functioned
فعالیت
function
فعالیت
activation
فعالیت
stir
فعالیت
stirred
فعالیت
stirrings
فعالیت
stirs
فعالیت
actuality
فعالیت
acting
فعالیت
activeness
فعالیت
activity
فعالیت
exercises
فعالیت
exercised
فعالیت
exercise
فعالیت
ventured
فعالیت اقتصادی
venture
فعالیت اقتصادی
hey day
روز پر فعالیت
low activity
فعالیت پایین
off year
سال کم فعالیت
on stream
درحال فعالیت
inaction
بدون فعالیت
somatotonia
فعالیت گرایی
operant
فعالیت کننده
operating level
سطح فعالیت
activity coefficient
ضریب فعالیت
operational environment
محیط فعالیت
optical activity
فعالیت نوری
reactivation
فعالیت مجدد
random activity
فعالیت تصادفی
ventures
فعالیت اقتصادی
venturing
فعالیت اقتصادی
activity rate
نرخ فعالیت
activity quotient
بهر فعالیت
activity light
چراغ فعالیت
activity analysis
تحلیل فعالیت
activity chart
نمودار فعالیت
activity cycle
چرخه فعالیت
activity of soil
فعالیت خاک
activity ratio
نسبت فعالیت
activity time
زمان هر فعالیت
activation
به فعالیت دراوردن
event
عمل یا فعالیت
events
عمل یا فعالیت
critical activity
فعالیت بحرانی
cerebration
فعالیت مغزی
advertising campaign
فعالیت تبلیغاتی
business activity
فعالیت بازرگانی
activity wheel
گردونه فعالیت
publicity drive
فعالیت تبلیغاتی
activity drive
سائق فعالیت
politicking
فعالیت سیاسی
somatotonic
فعالیت گرا
inactivity
عدم فعالیت
turn over
عایدی فعالیت
activate
به فعالیت پرداختن
activating
به فعالیت پرداختن
activates
به فعالیت پرداختن
activated
به فعالیت پرداختن
sublease
اجاره فرعی دادن حق اجاره بمستاجر فرعی دادن
gross motor activity
فعالیت حرکت عمده
in the swim
<idiom>
درکاری فعالیت داشتن
efficiency
فعالیت مفید بازده
activity sampling
نمونه گیری از فعالیت
orbited
دور حدود فعالیت
orbit
دور حدود فعالیت
orbits
دور حدود فعالیت
form
سابقه فعالیت اسب
formed
سابقه فعالیت اسب
deactivating group
گروه کم کننده فعالیت
electioneer
فعالیت انتخاباتی کردن
forms
سابقه فعالیت اسب
business cycle
دور فعالیت بازرگانی
class i activity
فعالیت امادی طبقه 1
muzzling
مانع فعالیت شدن
muzzles
مانع فعالیت شدن
activity group therapy
درمان با فعالیت گروهی
pickup
تجدید فعالیت چیدن
class ii activity
فعالیت امادی طبقه 2
slump
کاهش فعالیت رکود
keep the ball rolling
<idiom>
اجازه فعالیت دادن
trade cycle
دوره فعالیت تجاری
backgrounds
فعالیت ارتباط دادهای
background
فعالیت ارتباط دادهای
seismism
فعالیت لزرشی وارتعاشی
self activity
فعالیت خود بخود
muzzled
مانع فعالیت شدن
slumped
کاهش فعالیت رکود
byway
کار یا فعالیت جنبی
byways
کار یا فعالیت جنبی
muzzle
مانع فعالیت شدن
file activity ratio
نسبت فعالیت پرونده
spheres
مرتبه حدود فعالیت
sphere
مرتبه حدود فعالیت
slumps
کاهش فعالیت رکود
slumping
کاهش فعالیت رکود
hyperactive
دارای فعالیت بیش ازاندازه
activation
کنش ور سازی ایجاد فعالیت
activity designator
شاخص فعالیت یکان یا قسمت
abuzz
<adj.>
پر از سرو صدا، فعالیت و هیجان
activating effect of functional group
گروه زیاد کننده فعالیت
biological half time
زمان فعالیت یک عامل میکروبی
biogenic
محصول فعالیت موجودات زنده
precipitance
شتابزدگی عمل یا فعالیت رسوبی
precipitancy
شتابزدگی عمل یا فعالیت رسوبی
early start
زودترین زمان شروع یک فعالیت
early finish
زودترین زمان ختم یک فعالیت
latest finish time
دیرترین زمان ختم یک فعالیت
hyperthyroid
ازدیاد فعالیت غذه درقی
work in
با فعالیت و کوشش راه بازکردن
scope for one's energies
میدان برای ابراز فعالیت
take the bull by the horns
<idiom>
چند نوع فعالیت داشتن
force activity designator
شماره ترتیب فعالیت یکان
gastrovascular
دارای فعالیت درمعده ورگها
to work at a high pressure
با فشار یا فعالیت زیاد کارکردن
extra-curricular
فعالیت جنسی خارج از ازدواج
home range
جای محدود برای فعالیت حیوانات
pyroclastic
تشکیل شده در اثر فعالیت اتشفشانی
pyrochemical
وابسته به فعالیت شیمیایی درگرمای زیاد
biological half time
زمان امکان فعالیت عامل میکربی
hardball
فعالیت سخت و عاری از ملاحظه و مروت
clip someone's wings
<idiom>
محدود کردن فعالیت یاامکانات شخصی
thermodynamics
مبحث فعالیت مکانیکی ورابطه ان باحرارت
canvasses
برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
canvass
برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
canvassing
برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
duration
براوردی از زمان لازم جهت انجام یک فعالیت
canvassed
برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
dog days
چله تابستان دوران رکود و عدم فعالیت
dies non
روزی که فعالیت اقتصادی دران انجام نگیرد
cerebrate
فعالیت مغزی را نشان دادن فکر کردن
academia
حیطه ای از فعالیت ها و کار مرتبط با تحصیل در دانشگاه
to phase out their activities
فعالیت های خود را به تدریج قطع کردن
euthenics
مبجث رفاه و زندگی برای فعالیت صحیح
depressant
دژم ساز عامل کاهش دهنده فعالیت بدنی
downtime
پریودی که تجهیزات موردنظردراثر نقص فنی از فعالیت بازمانده است
Appetite comes with eating.
<proverb>
با پیش رفت فعالیت تمایل افزایش می یابد.
[ضرب المثل]
parabiosis
برگشت ووقفه فعالیت حیاتی موجود فرونشستگی احساسات یافعالیت
front de liberation national
فعالیت می کرد و در حال حاضر تنها حزب سیاسی الجزایر است
succursal
فرعی
fall-out
[side effect]
اثر فرعی
spillover effect
اثر فرعی
second class
فرعی
secondary effect
اثر فرعی
extrinsic
فرعی
half deck
پل فرعی
sub dam
سد فرعی
adverse reaction
اثر فرعی
by-effect
اثر فرعی
byeffect
اثر فرعی
accessorial
فرعی
min
فرعی
minor
فرعی
secondary
فرعی
inferior
فرعی
subaltern
فرعی
derivative
فرعی
inferiors
فرعی
derivatives
فرعی
subalterns
فرعی
lateral
فرعی
incidents
فرعی
branch line
خط فرعی
by
فرعی
incident
فرعی
adjuncts
فرعی
ancillary
فرعی
adjunct
فرعی
petty
فرعی
tributary
فرعی
tributaries
فرعی
branch lines
خط فرعی
subsidiaries
فرعی
subsidiary
فرعی
accessory
فرعی
hands-on
تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
hands on
تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
incidental effect
اثر فرعی
incidentals
اقلام فرعی
intercardinal headings
جهات فرعی
minor league
لیگ فرعی
intercardinal points
جهات فرعی
byways
راه فرعی
subcontracts
قرارداد فرعی
minor elements
عناصر فرعی
minor constituent
عنصر فرعی
lay shaft
میله فرعی
minor arts
هنرهای فرعی
link road
راه فرعی
subdivision
بخش فرعی
subdivisions
بخش فرعی
subordinate clause
جملهوارهی فرعی
diverticulum
جاده فرعی
side-effects
اثر فرعی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com