English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (40 milliseconds)
English Persian
cerebrate فعالیت مغزی را نشان دادن فکر کردن
Other Matches
cerebration فعالیت مغزی
ground resolution قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
to set out نشان دادن تعیین کردن
represented بیان کردن نشان دادن
represents بیان کردن نشان دادن
represent بیان کردن نشان دادن
displays نشان دادن ابراز کردن
projects فاهر کردن نشان دادن
display نشان دادن ابراز کردن
projected فاهر کردن نشان دادن
earmark نشان کردن اختصاص دادن
displayed نشان دادن ابراز کردن
project فاهر کردن نشان دادن
earmarks نشان کردن اختصاص دادن
displaying نشان دادن ابراز کردن
simulating تقلید نشان دادن وانمود کردن
demonstrating نشان دادن تظاهر به عمل کردن
belying خیانت کردن به عوضی نشان دادن
simulates تقلید نشان دادن وانمود کردن
demonstrated نشان دادن تظاهر به عمل کردن
demonstrates نشان دادن تظاهر به عمل کردن
brazen بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
brazenly بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
feature نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
featured نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
demonstrate نشان دادن تظاهر به عمل کردن
features نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
featuring نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
belies خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belied خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belie خیانت کردن به عوضی نشان دادن
to give publicity to بعموم نشان دادن یا معرفی کردن
simulate تقلید نشان دادن وانمود کردن
brainwash تلقین عقاید ومسلک تازهای شستشوی مغزی دادن
brainwashes تلقین عقاید ومسلک تازهای شستشوی مغزی دادن
brainwashed تلقین عقاید ومسلک تازهای شستشوی مغزی دادن
keep the ball rolling <idiom> اجازه فعالیت دادن
introduced وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduce وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introducing وارد کردن نشان دادن داخل کردن
to prove oneself نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
hyphens علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
religionize دینداری زیاد نشان دادن مذهبی یا مذهب دار کردن
hyphen علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
flag یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flags یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
autos توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
auto توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
target materials مواد و وسایل بردن هدفهاروی نقشه یا نشان دادن ومشخص کردن انها روی طرحها
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
images نقش کردن تصویر کردن نشان دادن تصویر
prefigure قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigured قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigures قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefiguring قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
flags 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flag 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
electioneer فعالیت انتخاباتی کردن
introducing نشان دادن
introduce نشان دادن
imbody نشان دادن
introduces نشان دادن
indicate نشان دادن
introduced نشان دادن
runs نشان دادن
indicates نشان دادن
indicated نشان دادن
run نشان دادن
visions یا نشان دادن
vision یا نشان دادن
point نشان دادن
registering نشان دادن
register نشان دادن
exerting نشان دادن
exerted نشان دادن
demonstrates نشان دادن
ante نشان دادن
exert نشان دادن
showŠetc نشان دادن
demonstrating نشان دادن
registers نشان دادن
exerts نشان دادن
shows نشان دادن
showed نشان دادن
adumbrate نشان دادن
show نشان دادن
demonstrated نشان دادن
to show up نشان دادن
demonstrate نشان دادن
actuate نشان دادن
evincing نشان دادن
evince نشان دادن
to put forth نشان دادن
evinced نشان دادن
evinces نشان دادن
flashes روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashed روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
showdowns نمونه نشان دادن
squirmed ناراحتی نشان دادن
marshaled به ترتیب نشان دادن
marshaling به ترتیب نشان دادن
to play fast and loose بی ثباتی نشان دادن
marshalled به ترتیب نشان دادن
exemplifying بانمونه نشان دادن
emblem با علایم نشان دادن
exemplify بانمونه نشان دادن
exemplifies بانمونه نشان دادن
marshals به ترتیب نشان دادن
showdown نمونه نشان دادن
reacted واکنش نشان دادن
To assert oneself . To display ones merit . خودی را نشان دادن
emote هیجان نشان دادن
marshal به ترتیب نشان دادن
squirming ناراحتی نشان دادن
televising با تلویزیون نشان دادن
forcing خشونت نشان دادن
image نشان دادن تصویر
react واکنش نشان دادن
forces خشونت نشان دادن
emblems با علایم نشان دادن
exemplified بانمونه نشان دادن
hang back بی میلی نشان دادن
force خشونت نشان دادن
reacting واکنش نشان دادن
squirm ناراحتی نشان دادن
reacts واکنش نشان دادن
squirms ناراحتی نشان دادن
to hang back بیمیلی نشان دادن
by show of hands با نشان دادن دست
cough up <idiom> بی تمایلی نشان دادن
televise با تلویزیون نشان دادن
responds واکنش نشان دادن
keep at something پشتکار نشان دادن
playoffs نشان دادن فیلم
prefiguring از پیش نشان دادن
decorating نشان یامدال دادن به
responded واکنش نشان دادن
graph با نمودار نشان دادن
displays نشان دادن اطلاعات
pragmatize واقعی نشان دادن
to be illustrative of با عکس نشان دادن
pretypify قبلا نشان دادن
decorates نشان یامدال دادن به
displayed نشان دادن اطلاعات
display نشان دادن اطلاعات
playoff نشان دادن فیلم
measure اندازه نشان دادن
displaying نشان دادن اطلاعات
graphs با نمودار نشان دادن
decorate نشان یامدال دادن به
televised با تلویزیون نشان دادن
impassibly بی نشان دادن عاطفه
blaze باتصویر نشان دادن
prefigure از پیش نشان دادن
foreshown از پیش نشان دادن
louts نفهمی نشان دادن
lout نفهمی نشان دادن
televises با تلویزیون نشان دادن
prefigured از پیش نشان دادن
prefigures از پیش نشان دادن
for crying out loud <idiom> نشان دادن عصبانیت
adumbration نشان دادن خلاصه
rubricate قرمز نشان دادن
respond واکنش نشان دادن
rubricize قرمز نشان دادن
blazes باتصویر نشان دادن
blazed باتصویر نشان دادن
clip someone's wings <idiom> محدود کردن فعالیت یاامکانات شخصی
canvassed برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
canvass برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
to phase out their activities فعالیت های خود را به تدریج قطع کردن
canvasses برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
canvassing برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
chart بر روی نقشه نشان دادن
overreacted بیخود واکنش نشان دادن
picturing سینما با عکس نشان دادن
overreacting بیخود واکنش نشان دادن
chronogram نشان دادن سنوات تاریخی
picture سینما با عکس نشان دادن
pictures سینما با عکس نشان دادن
to keep one's temper متین بودن نشان دادن
overreact بیخود واکنش نشان دادن
turtledoves عزیز محبت نشان دادن
turtledove عزیز محبت نشان دادن
index نشان دادن بصورت الفبایی
To show ones mettle . غیرت خود را نشان دادن
indexed نشان دادن بصورت الفبایی
you don't say <idiom> نشان دادن تعجب ازشنیدهها
show one round همه جا را به کسی نشان دادن
wear one's heart on one's sleeve <idiom> نشان دادن تمام احساسات
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com