English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
undefined entry فقره تعریف نشده
Other Matches
undefined تعریف نشده
undefined label برچسب تعریف نشده
ambiguity آنچه به روشنی تعریف نشده است
ambiguities آنچه به روشنی تعریف نشده است
defaults مقداری که به صورت خودکار توسط کامپیوتر استفاده میشود اگر مقدار دیگری تعریف نشده باشد
default مقداری که به صورت خودکار توسط کامپیوتر استفاده میشود اگر مقدار دیگری تعریف نشده باشد
defaulting مقداری که به صورت خودکار توسط کامپیوتر استفاده میشود اگر مقدار دیگری تعریف نشده باشد
defaulted مقداری که به صورت خودکار توسط کامپیوتر استفاده میشود اگر مقدار دیگری تعریف نشده باشد
default در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
defaulted در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
defaulting در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
defaults در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
unpremediated پیش بینی نشده الهام نشده غیر منتظره
unborn هنوز زاده نشده هنوززاده نشده
undisciplined تربیت نشده تادیب نشده بی انتظام
unbroke رام نشده سوقان گیری نشده
unobligated اعتبارتعهد نشده تعهدات پرداخت نشده
unbaoked سوار نشده رام نشده بی پشتیبان
unresolved تصمیم نگرفته حل نشده تصفیه نشده
uncommitted غیر متعهد نشده تعهد نشده
unpicked نچیده گزین نشده انتخاب نشده
pieces فقره
items فقره
item فقره
piece فقره
vertebrate فقره
episode فقره
episodes فقره
pericope فقره
vertebra فقره
paticular فقره
vertebrates فقره
paragraphic فقره فقره
spondyl فقره
entry فقره
vertebration فقره بندی
item یک فقره جزء
passages عبارت فقره
items یک فقره جزء
passage عبارت فقره
vertebral مهره فقره
paragraph فقره ماده
piece de resistance فقره برجسته
paragraphs فقره ماده
particular redemption متوجه فقره
it is a passage from gulistan فقره یا عبارتی از گلستان است
untried امتحان نشده محاکمه نشده
undirected رهبری نشده راهنمایی نشده
unset جایگزین نشده جاانداخته نشده
unredeemed جبران نشده سبک نشده
unsifted الک نشده رسیدگی نشده
irredenta انجام نشده جبران نشده
unsought جستجو نشده کشف نشده
uncharged محسوب نشده رسمامتهم نشده
inconsummate تکمیل نشده انجام نشده
unasked خواسته نشده پرسیده نشده
i saw this p in the scripture این فقره را در کتاب مقدس دیدم
staple فقره اصلی طبقه بندی یا جور کردن
stapled فقره اصلی طبقه بندی یا جور کردن
stapling فقره اصلی طبقه بندی یا جور کردن
unintended saving پس انداز برنامه ریزی نشده پس انداز پیش بینی نشده
incomplete انجام نشده پر نشده
unintended investment سرمایه گذاری برنامه ریزی نشده سرمایه گذاری پیش بینی نشده
rool crush اثر تاخوردگی [فرش هایی که درست عدل بندی نشده و یا مدت طولانی بصورت چهارلا در انبار باشد پس از مفروش شدن در زمین برآمدگی هایی در محل تا دارد که اگر به شکستگی منجر نشده باشد پس از مدتی اصلاح می شود.]
portrayals تعریف
descriptions تعریف
description تعریف
cell definition تعریف سل
compliments تعریف
complimenting تعریف
complimented تعریف
definition تعریف
explanation تعریف
explanations تعریف
qualities تعریف
quality تعریف
extolment تعریف
definitions تعریف
portrayal تعریف
definiens تعریف
compliment تعریف
comkplimentarily با تعریف
circumscription تعریف
glorifies تعریف کردن
glorifying تعریف کردن
recounts تعریف کردن
recounting تعریف کردن
recounted تعریف کردن
recount تعریف کردن
glorify تعریف کردن
traduce تعریف کردن
depictions نگارش تعریف
definable تعریف پذیر
articles حرف تعریف
article حرف تعریف
complimentary تعریف امیز
recitations تعریف موضوع
recitation تعریف موضوع
traducing تعریف کردن
defining تعریف کردن
defines تعریف کردن
defined تعریف کردن
define تعریف کردن
traduces تعریف کردن
traduced تعریف کردن
depiction نگارش تعریف
macro definition درشت تعریف
data definition تعریف داده
self aggrandizement تعریف از خود
say a good word for تعریف کردن
job definition تعریف برنامه
problem definition تعریف مسئله
operational definition تعریف عملیاتی
unreel تعریف کردن
nosography تعریف امراض
emblazon تعریف کردن
extoll تعریف کننده
extoller تعریف کننده
macro difinition درشت تعریف
field definition تعریف فیلد
he is well spoken of از او تعریف می کنند
honorable شایان تعریف
macro definition تعریف ماکرو
contextual definition تعریف ضمنی
circular definition تعریف دوری
complimenting تعریف کردن از
exponent تعریف کننده
exponents تعریف کننده
compliments تعریف کردن از
complimented تعریف کردن از
praise تعریف کردن
praised تعریف کردن
compliment تعریف کردن از
anarthrous بی حرف تعریف
to crack up تعریف کردن
praises تعریف کردن
block definition تعریف بلوک
definition of a problem تعریف یک برنامهThe
praising تعریف کردن
the d. article حرف تعریف
system v interface definition تعریف میانجی سیستم 5
object oriented تصویری که از بردارهای تعریف
self flattering تعریف کننده از خود
partially defined پاره تعریف شده
predefined از پیش تعریف شده
self prasise خودفروشی تعریف از خود
portraiture پیکر نگاری تعریف
self applauding تعریف کننده از خود
redefines دوباره تعریف کردن
redefining دوباره تعریف کردن
user defined تعریف یا انتخاب کاربر
indefinable غیر قابل تعریف
indefinably غیر قابل تعریف
To blow ones own trumpet. از خود تعریف کردن
well defined function تابع خوش تعریف
data definition language زبان تعریف داده ها
data definition statement حکم تعریف داده ها
data description language زبان تعریف داده
domain of definition دامنه تعریف [ریاضی]
redefined دوباره تعریف کردن
dimensioning تعریف اندازه چیزی
definite a The حرف تعریف چون
defined function تابع تعریف شده
ddl زبان تعریف داده
redefine دوباره تعریف کردن
dd statement دستور تعریف داده
clear-cut درست تعریف شده
Defined depth finder تعریف عمق یاب
accuracy تعریف دقیق تر خواهد بود
to plaster any one with praise تعریف زیادبار کسی کردن
message قوانین از پیش تعریف شده که کد
self congratulation تعریف از خود تجلیل نفس
self applause تعریف وتمجید از خود خودستایی
messages قوانین از پیش تعریف شده که کد
user defined تعریف شده توسط کاربر
expression تعریف یک مقدار یا متغیر در برنامه
expressions تعریف یک مقدار یا متغیر در برنامه
predefined process فرایند از پیش تعریف شده
quantification معرفی عناصر یک جسم تعریف
He Spoke very highly of you. از شما خیلی تعریف می کرد
predefined function تابع از پیش تعریف شده
country file را برای کشورهای مختلف تعریف میکند
predefined process symbol نماد فرایند از پیش تعریف شده
parameter ویژگی بنیادی قابل تعریف پارامتر
redefinable انچه مجددا قابل تعریف است
predefined process symbol علامت فرایند از پیش تعریف شده
Do you know the definition (meaning) of this word? تعریف این لغت رامی دانید ؟
cock-and-bull story داستان جعلی برای تعریف ازخود
cock-and-bull stories داستان جعلی برای تعریف ازخود
He told us what the score was. جریان را برایمان تعریف کرد ( گفت )
cock and bull story داستان جعلی برای تعریف ازخود
parameters ویژگی بنیادی قابل تعریف پارامتر
self aggrandizing تعریف کننده از مقام خود خودبزرگساز
Now I am going to tell you something. حالا میخوام برات یه چیزی تعریف کنم.
hot zone ناحیه تعریف شده توسط استفاده کننده
user defined key کلید تعریف شده توسط استفاده کننده
dd name برچسبی که دستور تعریف خاصی را مشخص میکند
the حرف تعریف برای چیز یاشخص معینی
prosopopoeia تعریف شخص غایب بصورت متکلم وحده
Give me a full account of the events. جریان کامل وقایع را برایم تعریف کنید
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com