English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 134 (7 milliseconds)
English Persian
to get a general idea of something فهمیدن موقعیتی [موضوعی] به طور کلی
Other Matches
misapprehend بد فهمیدن نادرست فهمیدن
misapprehends بد فهمیدن نادرست فهمیدن
misapprehending بد فهمیدن نادرست فهمیدن
misapprehended بد فهمیدن نادرست فهمیدن
situational tests ازمونهای موقعیتی
where درچه موقعیتی
to be the clincher سرنوشت ساختن [موقعیتی]
to go wrong خراب شدن [موقعیتی]
to turn the scales سرنوشت ساختن [موقعیتی]
somebody's days are numbered <idiom> نومید بودن کسی در موقعیتی
to have a knock back عقب نشینی کردن [در موقعیتی]
combinatorial explosion موقعیتی که به هنگام حل مسئله اتفاق میافتد
to let it get to that point اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد
flag فرآیند یا وضعیت یا موقعیتی که یک پرچم را تنظیم میکند
flags فرآیند یا وضعیت یا موقعیتی که یک پرچم را تنظیم میکند
initials موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialling موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialed موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initial موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
go-getter <idiom> شخصی کار میکند برایبدست آوردن موقعیتی بهتر
initialled موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
entry موقعیتی که باید پیش از ورود یک تابع انجام شود
initialing موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
to walk on eggshells <idiom> در برخورد با فردی یا موقعیتی بیش از اندازه مراقب بودن
So much for our holiday. این هم از تعطیلاتمان. [یک چیزی یا موقعیتی نگذاشت تعطیلات داشته باشند.]
That's the end of our holiday. این هم از تعطیلاتمان. [یک چیزی یا موقعیتی نگذاشت تعطیلات داشته باشند.]
environment موقعیتی در سیستم کامپیوتر مربوط به همه ثباتها و محلهای حافظه
environments موقعیتی در سیستم کامپیوتر مربوط به همه ثباتها و محلهای حافظه
comprehends فهمیدن
comprehending فهمیدن
comprehended فهمیدن
comprehend فهمیدن
twig : فهمیدن
gripe فهمیدن
catch on <idiom> فهمیدن
make out <idiom> فهمیدن
have in mind <idiom> فهمیدن
twing فهمیدن
to make out فهمیدن
to have a gust of فهمیدن
to get on to فهمیدن
to catch on فهمیدن
misconceive بد فهمیدن
tells فهمیدن
telling-off فهمیدن
inducting فهمیدن
inducted فهمیدن
induct فهمیدن
grasps فهمیدن
grasped فهمیدن
grasp فهمیدن
skill فهمیدن
sees فهمیدن
catch فهمیدن
inducts فهمیدن
see فهمیدن
understand فهمیدن
understands فهمیدن
twigs : فهمیدن
tell فهمیدن
savvey فهم فهمیدن
find out <idiom> فهمیدن ،یادگرفتن
malentendu اشتباه فهمیدن
savvier فهم فهمیدن
savviest فهم فهمیدن
put across <idiom> کاملا فهمیدن
get it through one's head <idiom> فهمیدن ،باورداشتن
savvy فهم فهمیدن
misconstrued در فهمیدن مقصود
misconstruing در فهمیدن مقصود
misconstrue در فهمیدن مقصود
misconstrues در فهمیدن مقصود
wise up to <idiom> بالاخره فهمیدن واقعیت
compass محدود کردن فهمیدن
follows تعقیب کردن فهمیدن
realises درک کردن فهمیدن
realising درک کردن فهمیدن
realize درک کردن فهمیدن
realized درک کردن فهمیدن
realizes درک کردن فهمیدن
realizing درک کردن فهمیدن
get تهیه کردن فهمیدن
gets تهیه کردن فهمیدن
getting تهیه کردن فهمیدن
follow تعقیب کردن فهمیدن
followed تعقیب کردن فهمیدن
realised درک کردن فهمیدن
savouring فهمیدن دوست داشتن
learn خبر گرفتن فهمیدن
learns خبر گرفتن فهمیدن
savour فهمیدن دوست داشتن
to fish out بیرون اوردن فهمیدن
savours فهمیدن دوست داشتن
to find out ملتفت شدن فهمیدن
intending خیال داشتن فهمیدن
intend خیال داشتن فهمیدن
savor فهمیدن دوست داشتن
comprehending فهمیدن فرا گرفتن
intends خیال داشتن فهمیدن
get to the bottom of <idiom> دلیل اصلی را فهمیدن
comprehend فهمیدن فرا گرفتن
comprehended فهمیدن فرا گرفتن
get the message <idiom> به واضحی فهمیدن مفهوم
savoured فهمیدن دوست داشتن
comprehends فهمیدن فرا گرفتن
to talk the same language <idiom> همدیگر را فهمیدن [اصطلاح مجازی]
lip-reads کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
lip-read کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
literacy فهمیدن اصول مقدماتی کامپیوتر
misconsture بد تفسیر کردن دیر فهمیدن
lip read کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
to be on the same page <idiom> همدیگر را فهمیدن [اصطلاح مجازی]
(can't) make head nor tail of something <idiom> فهمیدن ،یافتن منظور چیزی
master آموزش و فهمیدن یک زبان یا فرآیند
get the goods on someone <idiom> فهمیدن اطلاعات بد درمورد کسی
get through to <idiom> باعث فهمیدن کسی شود
To sound someone out . To feel someones pulse . مزه دهان کسی را فهمیدن
to get the run of a metre وزن شعری را فهمیدن یا پیداکردن
mastered آموزش و فهمیدن یک زبان یا فرآیند
get wise to something/somebody <idiom> درمورد موضوع محرمانه فهمیدن
masters آموزش و فهمیدن یک زبان یا فرآیند
complex بسیار پیچیده یا مشکل برای فهمیدن
complexes بسیار پیچیده یا مشکل برای فهمیدن
complicated با چندین بخش یا مشکل برای فهمیدن
take a stand on something <idiom> فهمیدن اینکه کسی بر علیه چیزی است
reads 1-نگاه کردن به حروف چاپ شده و فهمیدن آنها. 2-
read 1-نگاه کردن به حروف چاپ شده و فهمیدن آنها. 2-
fault موقعیتی که در آن سخت افزار یانرم افزار مشکلی پیدا کرده اند و خوب کار نمیکنند. مراجعه شود به ERROR/BUG
faulted موقعیتی که در آن سخت افزار یانرم افزار مشکلی پیدا کرده اند و خوب کار نمیکنند. مراجعه شود به ERROR/BUG
faults موقعیتی که در آن سخت افزار یانرم افزار مشکلی پیدا کرده اند و خوب کار نمیکنند. مراجعه شود به ERROR/BUG
deadlock موقعیتی که دو کاربر می خواهند به دو منبع در یک زمان دستیابی داشته باشند به هر کار یک منبع اخصای داده میشود ولی نمیتوانند ازمنابع همدیگر استفاده کنند
literate قادر به فهمیدن اصط لاحات مربوط به کامپیوتر و نحوه استفاده از کامپیوتر
readable آنچه توسط کسی یا توسط یک وسیله الکترونیکی قابل خواندن و فهمیدن باشد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com