Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
English
Persian
To save ( provide ) for a rainy day . To prepare for an emergency .
فکرروز مبادا را کردن ( آینده نگه بودن )
Other Matches
eat one's cake and have it too
<idiom>
هم استفاده کردن وهم برای مبادا نگهداشتن
We don't know what the world will be like in 20 years, to say nothing of in 100 years.
ما نمی دانیم دنیا در ۲۰ سال آینده چه جور تغییر می کند چه برسد به ۱۰۰ سال آینده.
to look forward expectantly to the future
با انتظار به آینده نگاه کردن
lest
مبادا
absit omen
مبادا
for fealty that
مبادا
lay up
<idiom>
ذخیره کردن ،نگهداری برای آینده
in case
چنانچه مبادا
Be sure to lock ( shut , close ) the door .
مبادا در راباز بگذاری
Dont you dare tell anyone .
مبادا بکسی بگویی
up one's sleeve
<idiom>
برای روز مبادا
You must not relent on this point . You must stand firm.
مبادا سر این موضوع شل بیائی
card up one's sleeve
<idiom>
برای روز مبادا نگهداشتن
We were afraid lest she should get here too late .
ترسیده بودیم که مبادا دیر اینجا برسد.
I ran away lest I should be seen .
فرار کردم رفتم که مبادا دیده بشوم
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
monitor
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
after mentioned
پس آینده
in the near future
در آینده نزدیک
not now or ever
نه اکنون و نه در آینده
sustainable
<adj.>
آینده گرا
dead-end job
شغلی بی آینده
morrow
[Old English]
فردا
[ آینده]
ex nunc
برای آینده
future-oriented
<adj.>
آینده گرا
after ages
ادوار آینده
fear of the future
وحشت از آینده
for the future
<adv.>
برای آینده
doctor-to-be
پزشک آینده
remote future
آینده دور
time will tell
در آینده معلوم می شود
future-oriented
<adj.>
پایدار
[نسبت به آینده]
I am hopeful about the future.
درباره آینده امیدوارهستم
in the long run
<idiom>
آینده دور،درآخر
sustainable
<adj.>
پایدار
[نسبت به آینده]
a rosy future
آینده امید بخشی
to mortgage one's future
خسارت زدن به آینده خود
Take no thought of the morrow.
نگران فردا
[آینده]
نباش.
The future of the team is shrouded in uncertainty.
آینده این تیم بلاتکلیف است.
to store up something
انباشتن چیزی برای استفاده در آینده
The subsidy will be phased out next year.
یارانه دولتی در سال آینده به پایان می رسد.
project
پیش بینی مشخصات آینده یک مجموعه داده
projected
پیش بینی مشخصات آینده یک مجموعه داده
projects
پیش بینی مشخصات آینده یک مجموعه داده
I wonder what lies in store for me in the future.
من دوست داشتم بدانم که برای من در آینده چه پیش می آید.
prospect
[of something]
آینده نگری
[چشم انداز]
[پیش بینی]
چیزی
There's a question mark
[hanging]
over the day-care clinic's future.
[A big question mark hangs over the day-care clinic's future.]
آینده درمانگاه مراقبت روزانه
[کاملا]
نامشخص است.
She resolved to give him a wide berth in future.
[She decided to steer clear of him in future.]
او
[زن]
تصمیم گرفت در آینده ازاو
[مرد]
دوری کند.
One of these fin days .
انشاء الله یکی از این روزها ( قول آینده )
This must not happen in future at any cost.
در آینده این موضوع به هیچ شرطی نباید پیش بیاید.
Any reform of the pension law must be left to the future.
هر اصلاح قانون بازنشستگی باید به آینده باقی گذاشته شود.
Any reform of the insurance law must be left to the future.
هر اصلاح قانون بیمه باید به آینده باقی گذاشته شود.
This is important, not only today, but also and especially for the future.
این، نه تنها امروز، بلکه به ویژه برای آینده هم مهم است.
opened
برنامه طراحی شده که امکان گستردگی در آینده و تغییرات آسان را فراهم میکند
opens
برنامه طراحی شده که امکان گستردگی در آینده و تغییرات آسان را فراهم میکند
These talks are crucial
[critical]
to the future of the peace process.
این مذاکرات برای آینده روند صلح بسیار مهم
[حیاتی]
هستند.
open
برنامه طراحی شده که امکان گستردگی در آینده و تغییرات آسان را فراهم میکند
live up to
<idiom>
طبق خواسته کسی عمل کردن ،موافق بودن با ،سازش کردن با
paralleled
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
paralleling
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallels
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallelling
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallelled
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallel
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
archive
فایلی که حاوی داده قدیمی است ولی برای مراجعه در آینده نگهداری میشود
Tune in next week for another episode of 'Happy Hour'.
هفته آینده کانال
[تلویزیون]
را برای قسمت دیگری از
{ساعت شادی}
تنظیم کنید.
It must be left to the future to repeat the study under better controlled conditions
این را باید به آینده باقی گذاشت که پژوهش را در شرایط کنترل شده بهتر تکرار کرد.
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
to be on guard
بودن احتیاط کردن
to keep guard
بودن احتیاط کردن
jollify
کردن سرخوش بودن
correspond
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponded
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponds
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbers
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumber
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumbered
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
upward compatible
طراحی شده برای سازگاری با مدلهای موجود یا مدلهای آینده که هنوز اختراع نشده اند
upwards compatible
طراحی شده برای سازگاری با مدلهای موجود یا مدلهای آینده که هنوز اختراع نشده اند
contain
شامل بودن خودداری کردن
mind
موافبت کردن ملتفت بودن
minding
موافبت کردن ملتفت بودن
minds
موافبت کردن ملتفت بودن
concerns
دلواپس کردن نگران بودن
adhered
طرفدار بودن وفا کردن
concern
دلواپس کردن نگران بودن
adheres
طرفدار بودن وفا کردن
randan
سرخوش بودن نشاط کردن
holds
متصرف بودن جلوگیری کردن از
perpetrates
مرتکب کردن مقصر بودن
perpetrating
مرتکب کردن مقصر بودن
perpetrated
مرتکب کردن مقصر بودن
contained
شامل بودن خودداری کردن
perpetrate
مرتکب کردن مقصر بودن
having
مجبور بودن وادار کردن
contains
شامل بودن خودداری کردن
have
مجبور بودن وادار کردن
vacillate
مردد بودن نوسان کردن
adequateness
طرفدار بودن وفا کردن
maintain
حمایت کردن از مدعی بودن
maintained
حمایت کردن از مدعی بودن
maintains
حمایت کردن از مدعی بودن
behove
فرض بودن اقتضاء کردن
vacillates
مردد بودن نوسان کردن
vacillating
مردد بودن نوسان کردن
tallied
تطبیق کردن مطابق بودن
tallies
تطبیق کردن مطابق بودن
tally
تطبیق کردن مطابق بودن
tallying
تطبیق کردن مطابق بودن
allude
افهار کردن مربوط بودن به
alluded
افهار کردن مربوط بودن به
alludes
افهار کردن مربوط بودن به
exceeds
تجاوز کردن متجاوز بودن
correspound
مناسب بودن مکاتبه کردن
conflicts
ناسازگار بودن مبارزه کردن
conflicted
ناسازگار بودن مبارزه کردن
conflict
ناسازگار بودن مبارزه کردن
adhere
طرفدار بودن وفا کردن
exceeded
تجاوز کردن متجاوز بودن
exceed
تجاوز کردن متجاوز بودن
govern
حاکم بودن فرمانداری کردن
waver
فتور پیدا کردن دو دل بودن
wavered
فتور پیدا کردن دو دل بودن
wavering
فتور پیدا کردن دو دل بودن
wavers
فتور پیدا کردن دو دل بودن
governed
حاکم بودن فرمانداری کردن
hold out
حاکی بودن از خودداری کردن از
governs
حاکم بودن فرمانداری کردن
behoove
فرض بودن اقتضاء کردن
alluding
افهار کردن مربوط بودن به
entailed
شامل بودن فراهم کردن
comported
جور بودن تحمل کردن
comport
جور بودن تحمل کردن
agrees
موافقت کردن موافق بودن
hold
متصرف بودن جلوگیری کردن از
to wear two faces
دورویی کردن دوروودورنگ بودن
entails
شامل بودن فراهم کردن
ambulate
حرکت کردن درحرکت بودن
benefit
احسان کردن مفید بودن
espied
جاسوس بودن بازرسی کردن
benefited
احسان کردن مفید بودن
agreeing
موافقت کردن موافق بودن
comporting
جور بودن تحمل کردن
agree
موافقت کردن موافق بودن
entailing
شامل بودن فراهم کردن
necessitate
ایجاب کردن مستلزم بودن
look out
نگهبانی کردن موافب بودن
entail
شامل بودن فراهم کردن
possess
تصرف کردن دارا بودن
possesses
تصرف کردن دارا بودن
possessing
تصرف کردن دارا بودن
comports
جور بودن تحمل کردن
vacillated
مردد بودن نوسان کردن
benefiting
احسان کردن مفید بودن
espying
جاسوس بودن بازرسی کردن
ranges
تغییر کردن یا متفاوت بودن
necessitated
ایجاب کردن مستلزم بودن
to take notice
ملتفت بودن توجه کردن
range
تغییر کردن یا متفاوت بودن
ranged
تغییر کردن یا متفاوت بودن
to take notice
اعتنا کردن بهوش بودن
necessitates
ایجاب کردن مستلزم بودن
trut
اعتماد کردن به امیدوار بودن
adhering
طرفدار بودن وفا کردن
gestate
ابستن بودن حمل کردن
gift of the gab
<idiom>
درصحبت کردن ماهر بودن
necessitating
ایجاب کردن مستلزم بودن
espy
جاسوس بودن بازرسی کردن
espies
جاسوس بودن بازرسی کردن
look out
منتظر بودن گوش به زنگ بودن
belonged
مال کسی بودن وابسته بودن
To be on top of ones job .
بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
fit
شایسته بودن برای مناسب بودن
reasonableness
موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
fittest
شایسته بودن برای مناسب بودن
belong
مال کسی بودن وابسته بودن
lurks
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to be hard put to it
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
to be in a habit
دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
to look out
اماده بودن گوش بزنگ بودن
lurked
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurking
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
validity of the credit
معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
fits
شایسته بودن برای مناسب بودن
belongs
مال کسی بودن وابسته بودن
lurk
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
applies
درخواست کردن شامل حال بودن
smoothed
صاف کردن بدون اشکال بودن
synchronised
همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
synchronises
همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com