English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (30 milliseconds)
English Persian
afterthoughts فکر کاهل چاره اندیشی برای کاری پس از کردن ان
Other Matches
afterthought چاره اندیشی برای کاری پس از کردن آن
to seek a remedy for something چاره یا درمان برای چیزی جستجو کردن
haematogen دارویی که برای چاره کم خونی میدهند
the proper time to do a thing برای کردن کاری
prone to do something آماده برای کردن کاری
the right way to do a thing صحیح برای کردن کاری
to pair off جفت کردن [برای کاری یا در جشنی]
to empower somebody to do something کسی را برای کاری مخیر کردن
twist one's arm <idiom> مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
egg (someone) on <idiom> خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
talk into <idiom> موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
go in for <idiom> شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
to pause [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
to take long views دور اندیشی کردن
To do something prefunctorily. برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
opens سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
open سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
opened سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
busied 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
to seek a remedy for something چاره جویی کردن
To find a way out. To find a remedy. چاره پیدا کردن
To seak a remedy. چاره جویی کردن
helps مدد رساندن بهترکردن چاره کردن
help مدد رساندن بهترکردن چاره کردن
helped مدد رساندن بهترکردن چاره کردن
to pair off دو نفر دو نفر کردن [برای کاری یا در جشنی]
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
lazed کاهل
laze کاهل
lagging کاهل
lazing کاهل
slothful کاهل
lazes کاهل
afterthought فکر کاهل
weak in health <adj.> سست و کاهل
punk <adj.> سست و کاهل
afterwit عقل کاهل
ameliorating اصلاح کردن چاره کردن
ameliorate اصلاح کردن چاره کردن
ameliorated اصلاح کردن چاره کردن
ameliorates اصلاح کردن چاره کردن
undertaken توافق برای انجام کاری
undertake توافق برای انجام کاری
carry through <idiom> برای کاری نقشهای کشیدن
potential <adj.> [توانایی برای انجام کاری]
can i do a for you کاری می توانم برای شمابکنم
sit tight <idiom> صبور برای انجام کاری
undertakes توافق برای انجام کاری
helped روش آسانتر برای انجام کاری
help روش آسانتر برای انجام کاری
decision تصمیم گیری برای انجام کاری
invokes تقاضا از کسی برای انجام کاری
to invite somebody to do something کسی را برای انجام کاری فراخواندن
authorizing اجازه دادن برای انجام کاری
authorising اجازه دادن برای انجام کاری
serve one's purpose <idiom> مفیدبودن شخص برای کاری مشخص
technique روش با مهارت برای انجام کاری
authorises اجازه دادن برای انجام کاری
authorize اجازه دادن برای انجام کاری
bar توقف کسی برای انجام کاری
turn out <idiom> رفتن برای دیدن یا انجام کاری
techniques روش با مهارت برای انجام کاری
invoking تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن برای انجام کاری
decisions تصمیم گیری برای انجام کاری
to empower somebody to do something اختیار دادن به کسی برای کاری
invoke تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked تقاضا از کسی برای انجام کاری
bars توقف کسی برای انجام کاری
helps روش آسانتر برای انجام کاری
get one's own way <idiom> اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
authorizing اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorises اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
overslaugh بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
authorising اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
covenantor اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
authorize اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
freedoms آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
make it up to someone <idiom> انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
areas اندازه گیری فضای گرفته شده برای کاری
beside one's self <idiom> خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
server کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
area اندازه گیری فضای گرفته شده برای کاری
scratch file ناحیه کاری که برای کار جاری استفاده میشود
freedom آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
policy مصلحت اندیشی
far sightedness مال اندیشی
policies مصلحت اندیشی
telepathy دوهم اندیشی
right mindedness درست اندیشی
foresight دور اندیشی
foresight مال اندیشی
self reflection درون اندیشی
magical thinking جادویی اندیشی
long sightedness دور اندیشی
provincialism محلی اندیشی
wishful thinking خواسته اندیشی
obscurantism تاریک اندیشی
right-minded درست اندیشی
right minded درست اندیشی
idealism خیال اندیشی
dogmatism جزمی اندیشی
ideation خیال اندیشی
hyperpragia زیاده اندیشی
forethought دور اندیشی
for peanuts [and for chicken feed] <idiom> چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
redundant قطعه اضافی که برای کاری در صورت خطا استفاده میشود
He is a man who would stoop to anything . آدمی است که بهر کاری تن می دهد ( برای رسیدن به هدفش )
for next to nothing <idiom> چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
work file فضای کاری که برای کار جاری اشغال شده است
chord keying عمل انتخاب دو یا چند کلید همزمان برای انجام کاری
diskless workstation ایستگاه کاری که درایو دیسکی برای ذخیره داده ندارد
to sign up for something نام خود را درفهرست نوشتن [برای انجام کاری اشتراکی]
hygrograph دستگاه خود کاری برای اندازه گیری رطوبت جوی
forethought مال اندیشی احتیاط
improvidently بدون مال اندیشی
foreseeingly از روی مال اندیشی
perspectives مال اندیشی تجسم شی
perspective مال اندیشی تجسم شی
providently از روی مال اندیشی
warm-ups روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
warm-up روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
elapsed time زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
visionless فاقد حس بینش ومال اندیشی
prognoses پیش بینی مال اندیشی
prognosis پیش بینی مال اندیشی
scratchpad فضای کاری یا محلی با حافظه سریع برای ذخیره موقت داده جاری
Short of replacing the engine, I have tried everything to fix the car. به غیر از تعویض موتور برای تعمیر ماشین من همه کاری را تلاش کردم .
ends کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
ended کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
end کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
CD WO مناسب برای ذخیره سازی متون آرشیو و یا آزمایش ROM-CD پیش از دوباره کاری
how about <idiom> برای ارائه پشنهاد یا جویا شدن نظر دیگران در مورد چیزی یا کاری استفاده می شود
latchkey child [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
latchkey kid [colloquial] [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
indexing استفاده از کامپیوتر برای کامپایل کردن اندیس برای کتاب با انتخاب کردن کلمات و موضوعات مربوطه در متن
protocol ارتباطی بین واحدهادرایستگاههای کاری مختلف که قواعد و فرمت هایی را برای مبادله پیام ها تعریف میکند
protocols ارتباطی بین واحدهادرایستگاههای کاری مختلف که قواعد و فرمت هایی را برای مبادله پیام ها تعریف میکند
quantum meruit کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
AppleTalk پروتکل هایی که برای ارتباط بین ایستگاههای کاری و سرورها در کامپیوترهای شبکه Macintosh Apple استفاده می شوند
remedying چاره
remedies چاره
remedy چاره
remedied چاره
recourse چاره
remediless بی چاره
alternative چاره
shiftless بی چاره
makeshift چاره
alternatives چاره
resourc چاره
token bus network EEEL استاندارد برای شبکههای محلی به صورت کابل توپولوژی باس . ایستگاههای کاری داده را با عبور Token منتقل می کنند
token بسته کنترل بین ایستگاههای کاری برای کنترل دستیابی به شبکه
tokens بسته کنترل بین ایستگاههای کاری برای کنترل دستیابی به شبکه
irretrievability چاره ناپذیری
the remedy lies in this چاره ان اینست
unalterable <adj.> چاره نا پذیر
engrained چاره ناپذیر
an active remedy چاره موثر
make do چاره موقتی
unalienable <adj.> چاره نا پذیر
inevitable <adj.> چاره نا پذیر
inalienable <adj.> چاره نا پذیر
pis aller اخرین چاره
absolute <adj.> چاره نا پذیر
solution چاره سازی
indispensable <adj.> چاره نا پذیر
inescapable چاره نا پذیر
inevitability چاره ناپذیری
stopgaps چاره موقت
stopgap چاره موقت
irremediable چاره ناپذیر
irremediableness چاره ناپذیری
resourceful چاره ساز
inevitable چاره نا پذیر
unavoidable چاره ناپذیر
remediable چاره پذیر
mitraille چاره پاره
It cant be helped. چاره ای نیست
ineluctable چاره ناپذیر
solutions چاره سازی
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
dispensable چاره پذیر غیرضروری
irredeemably بطور چاره ناپذیر
pis aller اخرین پناه چاره
boot اخراج چاره یافایده
stop gap وسیله یا چاره موقتی
indispensability چاره ناپذیری اقتضا
indispensably بطور چاره ناپذیر
i had no a چاره دیگری نداشتم
remedial چاره ساز شفابخش
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com