English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
provability قابلیت اثبات
Other Matches
affirmatory کلمه اثبات عبارت اثبات
interoperability قابلیت همکاری با قسمتها یایکانهای دیگر قابلیت تعمیم کار یک یکان
range resolution قابلیت رادار برای تعیین مسافت اشیای مختلف قابلیت تفکیک بردی
airmobility قابلیت حمل به وسیله هوارو قابلیت تحرک هوایی
elasticity خاصیت فنری قابلیت ارتجاع و خم شدن قابلیت انعطاف
swimming capability قابلیت شناوری یا غوطه وری در اب قابلیت عبور از اب
flotation قابلیت شناوری یک خودرو قابلیت غوطه وری در اب
serviceability قابلیت استفاده مجدد قابلیت به کار بردن
electromagnetic compatability قابلیت انطباق الکترومغناطیسی قابلیت کارهماهنگ الکتریکی
commensurability قابلیت قیاس قابلیت اندازه گیری
accession قابلیت دسترسی قابلیت اجرا و انجام
reflectance قابلیت بازتاب قابلیت انعکاس
ductility قابلیت کشش قابلیت تورق
strain hardenability قابلیت سخت گردانی کششی قابلیت سخت گردانی تغییربعدی قابلیت سخت گردانی سرد
proof اثبات
positivity اثبات
ascertainment اثبات
agument اثبات
vindication اثبات
proofs اثبات
positiveness اثبات
demonstrations اثبات
assertion اثبات
demonstration اثبات
showed اثبات
show اثبات
verification اثبات
shows اثبات
substantiation اثبات
proving اثبات
subantiation اثبات
substantiated اثبات کردن
substantiating اثبات کردن
demonstration اثبات تجربی
onus probandi بار اثبات
substantiates اثبات کردن
prove اثبات کردن
demonstrations اثبات تجربی
proved اثبات کردن
demonstrators اثبات کننده
demonstrator اثبات کننده
affirm اثبات کردن
proves اثبات کردن
substantiate اثبات کردن
corroborating اثبات کردن
demonstrate اثبات کردن
demonstrated اثبات کردن
asserts اثبات کردن
asserting اثبات کردن
asserted اثبات کردن
onus of proof بار اثبات
assert اثبات کردن
demonstrates اثبات کردن
demonstrating اثبات کردن
ontology probandi بار اثبات
positivist اثبات گرا
corroborate اثبات کردن
corroborated اثبات کردن
corroborates اثبات کردن
supporting اثبات کردن
in order to prove برای اثبات
deraign اثبات کردن
prover اثبات کردن
indemonstrable اثبات نا پذیر
proving اثبات کردن
demonstratively ازراه اثبات
provable قابل اثبات
burden of proof بار اثبات
burden of proof وفیفه اثبات
documentation اثبات بامدرک
proof اثبات [ریاضی]
in proof of برای اثبات
ascertainable اثبات پذیر
theorem proving اثبات نظریه
program proving اثبات برنامه
affirmation تصدیق اثبات
affirmations تصدیق اثبات
predication اثبات موعظه
justificatory اثبات کننده
demonstrative اثبات کننده
positivism اثبات گرایی
self-evident بی نیاز از اثبات
manifestative اثبات کننده
hold up <idiom> اثبات حقیقت
proven اثبات شده
verifiability اثبات پذیری
to demonstrate a proposition قضیهای را اثبات کردن
vindicate اثبات بیگناهی کردن
proving a will اثبات صحت وصیتنامه
evidance in substanttiation of claims ادله اثبات دعوی
probatory دال بر اثبات مشروط
bear record to تصدیق یا اثبات کردن
vindicated اثبات بیگناهی کردن
probative دال بر اثبات مشروط
vindicates اثبات بیگناهی کردن
vindicating اثبات بیگناهی کردن
mend one's ways <idiom> اثبات عادت شخصی
burden of proof مسئوولیت اثبات ادعا
come in handy <idiom> اثبات مفید بودن
provably بطور اثبات پذیر
self evidence بی نیازی از اثبات بدیهیت
logical positivism اثبات گرایی منطقی
vindication اثبات بیگناهی توجیه
veritable قابل اثبات حقیقت
demonstrably قابل شرح یا اثبات
demonstrable قابل شرح یا اثبات
disproving اثبات کذب چیزی راکردن
refute اشتباه کسی را اثبات کردن
proves استدلال کردن به اثبات رسانیدن
refuted اشتباه کسی را اثبات کردن
disproves اثبات کذب چیزی راکردن
disproved اثبات کذب چیزی راکردن
disprove اثبات کذب چیزی راکردن
in p of my statement برای اثبات گفته خودم
in proof of his statement برای اثبات گفته خود
make out <idiom> باعث اعتماد،اثبات شخص
refutes اشتباه کسی را اثبات کردن
premise قضیه ثابت یا اثبات شده
premised قضیه ثابت یا اثبات شده
premisses قضیه ثابت یا اثبات شده
proved استدلال کردن به اثبات رسانیدن
prove استدلال کردن به اثبات رسانیدن
substantiating با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiates با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiated با دلیل ومدرک اثبات کردن
evincibly بطوریکه بتوان اثبات کردن
refuting اشتباه کسی را اثبات کردن
substantiate با دلیل ومدرک اثبات کردن
hold down برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
the burden of proof rests of claimant بار اثبات بر عهده شاکی است
where there is a valid reason در موارد طبق مقررات اثبات شده
where justified در موارد طبق مقررات اثبات شده
realia وسایل تعلیم و اثبات دروس کلاسی
refutation اثبات اشتباه کسی ازراه استدلال
substantiative بادلیل اثبات شده تجسم یافته
the burden of proof rests with اثبات ادعا بر عهده مدعی است
ordeals امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
in duly substantiated cases در موارد طبق مقررات اثبات شده
ordeal امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
single combat اثبات حقانیت بوسیله نبرد تن به تن battle of wager
program verification عمل اثبات صحت کار یک برنامه داده شده
probative حقایقی که مالا" به اثبات مساله اصلی منجر شود
induce 1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
I'll take a leap of faith. من آن را باور میکنم [می پذیرم] [چیزی نامشهود یا غیر قابل اثبات]
reductive ad absurdum روش اثبات بطلان استدلال ازطریق محال بودن نتیجه ان
induces 1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
induced 1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
inducing 1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
to prove an a اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
metagnosticism عقیده باینکه اثبات هستی خدااز گنجایش علم بشر بیرون است
tendering وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tendered وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tender وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tenderest وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
contemptibility قابلیت
qualification قابلیت
credential قابلیت
fitness قابلیت
eligibility قابلیت
susceptibility قابلیت
capacities قابلیت
ability قابلیت
competence قابلیت
competence قابلیت
capacity قابلیت
skill قابلیت
adaptability قابلیت
solvability قابلیت حل
solubility قابلیت حل
capability قابلیت
habilitation قابلیت
abilities قابلیت
motor ability قابلیت حرکت
quench aging property قابلیت بهسازی
readability قابلیت خواندن
punishability قابلیت مجازات
imputability قابلیت اسناد
salability قابلیت فروش
retractility قابلیت انقباض
resectability قابلیت برش
repeatability قابلیت تکرار
reliableness قابلیت اعتماد
vendibility قابلیت فروش
renewability قابلیت تجدید
ignitability قابلیت اشتعال
navigability قابلیت کشتیرانی
ignitability قابلیت احتراق
reflectance قابلیت انعکاس
ignitibility قابلیت احتراق
imitability قابلیت تقلید
reproducibility قابلیت تکثیر
inaptly با عدم قابلیت
permeability قابلیت تراوایی
machinability قابلیت تراش
potability قابلیت حمل
magnetic susceptibility قابلیت مغناطیسی
malleability قابلیت انعطاف
manageability قابلیت اداره
maneuverability قابلیت مانور
potability قابلیت شرب
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com