Dictiornary-Farsi | قابلیت سختی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
hardenability	قابلیت سختی


Other Matches

tempers	درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
temper	درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
tempered	درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
interoperability	قابلیت همکاری با قسمتها یایکانهای دیگر قابلیت تعمیم کار یک یکان
range resolution	قابلیت رادار برای تعیین مسافت اشیای مختلف قابلیت تفکیک بردی
elasticity	خاصیت فنری قابلیت ارتجاع و خم شدن قابلیت انعطاف
airmobility	قابلیت حمل به وسیله هوارو قابلیت تحرک هوایی
serviceability	قابلیت استفاده مجدد قابلیت به کار بردن
electromagnetic compatability	قابلیت انطباق الکترومغناطیسی قابلیت کارهماهنگ الکتریکی
flotation	قابلیت شناوری یک خودرو قابلیت غوطه وری در اب
swimming capability	قابلیت شناوری یا غوطه وری در اب قابلیت عبور از اب
commensurability	قابلیت قیاس قابلیت اندازه گیری
accession	قابلیت دسترسی قابلیت اجرا و انجام
ductility	قابلیت کشش قابلیت تورق
reflectance	قابلیت بازتاب قابلیت انعکاس
strain hardenability	قابلیت سخت گردانی کششی قابلیت سخت گردانی تغییربعدی قابلیت سخت گردانی سرد
sternness	سختی
arduousness	سختی
astingency	سختی
buckram	سختی
terribleness	سختی
strictness	سختی
aggravation	سختی
difficulties	سختی
difficulty	سختی
stiffness	سختی
heavily	به سختی
seriously	به سختی
hardness	سختی
toughness	سختی
inflexibility	سختی
adamancy	سختی
adamancy	سر سختی
duress	سختی
hardship	سختی
hardships	سختی
rigidity	سختی
tenacity	سختی
intractability	سختی
hardness of water	سختی اب
hardiness	سختی
hardily	به سختی
severity	سختی
violence	سختی
inclemency	سختی
hard lines	سختی
grievousness	سختی
privation	سختی
intensity	سختی
impenetrableness	سختی
intolerableness	سختی
long suffering	سختی کش
intension	سختی
intenseness	سختی
inexpiableness	سختی
induration	سختی
odburacy	سختی
oppressiveness	سختی
implacability	سختی
privations	سختی
flintiness	سختی
rigors	سختی
inexorability	سختی
rigorousness	سختی
rigorism	سختی
rigour	سختی
rigours	سختی
roughing	سختی
austerity	سختی
steeliness	سختی
soreness	سختی
rigor	سختی
impact hardness	سختی برخورد
asperity	سختی ترشی
imperviousness	سختی بی اعتنائی
irreconcilability	سختی در عقیده
durometer	سختی سنج
sclerometer	سختی سنج
permanent hardness of water	سختی دایم اب
permanent hardness	سختی دائمی
painfulness	زحمت سختی
softener	کاهنده سختی اب
eburnation	عاجی سختی
narrow circumstances	تنگی سختی
irreconcilableness	سختی در عقیده
hardness test	ازمایش سختی
gameness	جان سختی
refractorily	باسر سختی
temporary hardness	سختی موقت
tenacity coefficient	ضریب سختی
to suffer hardship	سختی کشیدن
graveness	عبوسی سختی
life of privation	زندگی در سختی
depth of case	عمق سختی
strain hardness	سختی درجه
strain hardness	سختی کشی
acataposis	سختی بلع
addle	سختی گرفتاری
water hardness	درجه سختی آب
depth of hardening zone	عمق سختی
rebound hardness	سختی جهشی
thermosetting	سختی پذیر
softens	سختی را گرفتن
stubbornness	سر سختی لجاجت
soften	سختی را گرفتن
I hardly ate	من تو را سختی خوردم
solidity	استواری سختی
resistance	سختی مخالفت
duration	سختی بقاء
softened	سختی را گرفتن
granite	سختی استحکام
hardly any	به سختی هیچ [هر]
stubbornly	از روی سر سختی
thrust hardness	درجه سختی فشاری
to escape with life and limb	سختی رهایی جستن
to start with difficulty	به سختی روشن شدن
to rub through or along	با سختی بسر بردن
come down hard on <idiom>	به سختی تنبه کردن
brinell hardness number	ضریب سختی برینل
scleroscope hardness	دستگاه سختی سنج
vickers hardness test	ازمایش سختی ویکرز
go for broke <idiom>	به سختی تلاش کردن
It was raining hard.	باران سختی می با رید
eke out <idiom>	به سختی بدست آوردن
thermoset	پلاستیک سختی ناپذیر
the violence of a wind	سختی یاتندی باد
heavy fighting is in progress	جنگ سختی جریان
hardness testing machine	دستگاه ازمایش سختی
rebound hardness test	ازمایش سختی جهشی
red hardness	سختی گرم سرخ
stress	سختی پریشان کردن
stresses	سختی پریشان کردن
stressing	سختی پریشان کردن
rockwell hardness test	ازمایش سختی راک ول
scratch hardness tester	ازمایشگر سختی خراش
quenching	ترساندن درجه سختی
thermoplastics	پلاستیک سختی ناپذیر
scratch hardness	درجه سختی خراش
drop hardness test	ازمایش سختی سقوطی
nip and tuck <idiom>	به سختی تمام کردن
hardly a child anymore	دیگر به سختی بچه ای
hardness tester	ازمایش کننده یا تستر سختی
to get off easy	بدون سختی رها یافتن
charley horse	سختی وگرفتگی دردناک ماهیچه
lift is full of troubles	زندگی را سراسر سختی است
pressed for time <idiom>	با اشکال وبه سختی وقت
let (someone) have it <idiom>	شخصی را به سختی صدمه زدن
footed	سر تیر ماده سختی راقراردادن
Difficult times lie ahead.	دوران سختی درپیش است
dark horse <idiom>	کاندیدی که به سختی مردم بشناسندش
water softener	[کاهش دهنده درجه سختی آب]
English is not a hard language .	انگلیسی زبان سختی نیست
pull through	در سختی بکسی کمک کردن
serverance allowance	حق پوشاک برای سختی هوا
joming test	ازمایش تعیین سختی فلزات
thermoplast	پلاستیک سختی ناپذیر ترموپلاست
to pile up or on the agony	شرح اندوه یا سختی ای رازیادترکردن
to plow [one's way] through something [American English]	با سختی در کاری جلو رفتن
to get off lightly	بدون سختی رها یافتن
to get off cheaply	بدون سختی رها یافتن
violence	شدت و تندی و سختی خشونت
He is hard nut to crack .	آدم سختی (سخت گیری )است
vicker's diamond hardness tester	دستگاه ازمایش تعیین سختی فلزات
dutch uncle	کسی که به سختی دیگری راملامت کند
irresistibleness	غیر قابل مقاومت بودن سختی
to talk like a Dutch uncle to somebody [American E] <idiom>	کسی را به سختی راملامت کردن [اصطلاح]
brinell hardness test	طریقه اندازه گیری سختی برینل
implacably	از روی سختی یا سنگدلی چنانکه ارامش نپذیرد
dimension stock	چوب سختی که به ابعاد معینی تبدیل شده
impenitence	سر سختی زیاد در گناهکاری پشیمان نشدن از گناه
give (someone) a hard time <idiom>	لحظات سختی برای کسی فراهم کردن
to take the bull by the horns	دلیرانه با سختی روبرو شدن با شاخ گاوی درافتادن
accolades	سختی مراسم اعطای منصب شوالیه یا سلحشوری و یاشهسواری
durometer	اسبابی که بوسیله ان سختی وسفتی اجسام را معین میکنند
I have got into a jam . Iam in a tight corner . I am in a bad fix.	بد طوری گیر کرده ام ( دروضع سختی قرار دارم )
high test	امتحان سختی را گذرانده دارای قوه فراره زیاد
accolade	سختی مراسم اعطای منصب شوالیه یا سلحشوری و یاشهسواری
carbonet hardness	درجه سختی آب و عاملی جهت تعیین رنگرزی بهتر
to stand the racket	ازعهده ازمایش برامدن تحمل سختی وامتحان کردن بردباری
It's pretty hard to be in a bad mood around a fivemonth old baby.	ناراحت بودن در کنار یک نوزاد پنج ماهه کار سختی است.
cold rolling	عملیاتی که برای افزایش سختی و استکام فولاد روی ان صورت میگیرد
parkinsonism	اختلال مزمن عصبی که با سختی عضلات بدن ولرزش مشخص میشود
lignum vi tae	یکجور درخت گرمسیری صمغ دار درامریکاکه چوب سختی دارد
eligibility	قابلیت
susceptibility	قابلیت
skill	قابلیت
adaptability	قابلیت
habilitation	قابلیت
solvability	قابلیت حل
solubility	قابلیت حل
abilities	قابلیت
ability	قابلیت
qualification	قابلیت
fitness	قابلیت
contemptibility	قابلیت
competence	قابلیت
capacity	قابلیت
credential	قابلیت
capability	قابلیت
capacities	قابلیت