English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English Persian
applicatory قابل اطلاق مناسب
Other Matches
applicable قابل اطلاق
inapplicable غیر قابل اطلاق
sector شیاری که خطا دارد و برای ذخیره مناسب قابل استفاده نیست .
sectors شیاری که خطا دارد و برای ذخیره مناسب قابل استفاده نیست .
machine زبان برنامه نویسی که روی کامپیوتری که کامپایلر مناسب دارد قابل ترجمه و اجرا است
machined زبان برنامه نویسی که روی کامپیوتری که کامپایلر مناسب دارد قابل ترجمه و اجرا است
machines زبان برنامه نویسی که روی کامپیوتری که کامپایلر مناسب دارد قابل ترجمه و اجرا است
pop down menu منو قابل نمایش روی صفحه نمایش در هر لحظه با انتخاب کلید مناسب
object code خروجی یک کامپایلر یا اسمبلرکه خود کد ماشینی قابل اجرابوده یا برای پردازش بیشتربه منظور تولید چنین کدی مناسب است کد مقصود برنامه مقصود
modular بخشهای کوچک نوشته شده در برنامه از کد کامپیوتر که مناسب برنامه سافت یافته است و از برنامه اصلی قابل فراخوانی است
trial and error <idiom> یافتن راه حلهای مناسب برای یافتن راهی مناسب
generalization اطلاق
superpurgation اطلاق
positivity اطلاق
generalizations اطلاق
predication اطلاق
generalisations اطلاق
absoluteness اطلاق
predicable اطلاق کردنی
general verdict تصمیم به وجه اطلاق
big five ایتالیا وژاپن اطلاق میشد
Mahal محل [اصطلاحی است که به قالی ساروق درجه دو اطلاق می شود.]
hypothecate در CL به معاملاتی اطلاق میشود که ضمن ان وثیقه دین در اختیارمدیون باقی می ماند
the big three ترومن و استالین وهم چنین به انگلستان امریکا و شوروی اطلاق میشود
tenant by sufference مالک معترض اونشود و تصرفش ادامه پیداکند این عنوان به او اطلاق میشود
mysticism در عرصه سیاست به استفاده ازروشهای پیچیده و اسرارامیزدر تاسیسات سیاسی اطلاق میشود
newton raphson اصطلاحی که به یک رویه محاورهای بکار برده شده درحل معادلات اطلاق میشود
kidnapping در CL به خصوص به حالتی اطلاق میشود که کسی را بدزدند و ازکشور محل اقامتش خارج کنند
deeds در CL به سندرسمی اطلاق میشود که نوعا" جهت انتقال اموال غیرمنقول به کار میرود عمل کردار
deed در CL به سندرسمی اطلاق میشود که نوعا" جهت انتقال اموال غیرمنقول به کار میرود عمل کردار
necessity درCL به حالاتی اطلاق میشودکه عامل عمل به علت عدم ازادی اراده مسئول اعمال خود نیست
cold war عموما" به مبارزات تبلیغاتی بلوکهای شرق و غرب علیه یکدیگربخصوص بعد از جنگ جهانی دوم اطلاق میشود
serf درسیستم فئودالی به رعایای وابسته به زمین اطلاق می شد اگر چه برده نبودند لیکن فاقد ازادی واقعی محسوب می شدند
serfs درسیستم فئودالی به رعایای وابسته به زمین اطلاق می شد اگر چه برده نبودند لیکن فاقد ازادی واقعی محسوب می شدند
lease در Cl به معنی اخص به عقداجارهای که موضوع ان عین یا منافع اراضی باشد اطلاق میشود و الزاما" باید با سندکتبی برقرار شود
leases در Cl به معنی اخص به عقداجارهای که موضوع ان عین یا منافع اراضی باشد اطلاق میشود و الزاما" باید با سندکتبی برقرار شود
predicates اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicated اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicating اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicate اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
ashkenazim عنوان یهودیان المانی که در مقابل سفارادی که به یهودیان اسپانیا وپرتقال اطلاق میشود
relatives خواهر عمو وعمه خواه تنی باشند خواه ناتنی اطلاق میشود
apprenticeship دوره کاراموزی در CL به هر نوع کاراموزی اطلاق میشود که ماجورنبوده یا اجرت ان از دو پاونددر هفته تجاوز نکند
apprenticeships دوره کاراموزی در CL به هر نوع کاراموزی اطلاق میشود که ماجورنبوده یا اجرت ان از دو پاونددر هفته تجاوز نکند
Royal Bokhara فرش سلطنتی بخاراتی [این واژه تجاری به فرش های ترکمنی با کیفیت بالا اطلاق می شود.]
coalitions مثلا" جنگ علیه دشمن اطلاق میشود دراین مقام می توان چنانچه معمول است این کلمه را به "اتفاق " یا " اتحاد " تبدیل کرد
coalition مثلا" جنگ علیه دشمن اطلاق میشود دراین مقام می توان چنانچه معمول است این کلمه را به "اتفاق " یا " اتحاد " تبدیل کرد
offensive weapon در CL به هر نوع وسیلهای اطلاق میشود که برای ازار بدنی ساخته یاتغییر داده شده باشد یا حامل ان را برای این منظور حمل کند
endless repeat [به هر نوع طرح بندی که کل متن فرش را تا ناحیه حاشیه پر نماید، اطلاق می شود. مثل طرح بته جقه، ماهی درهم، هراتی و غیره.]
friendly front end طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
recoverable item وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
unit emplaning در عملیات حمل و نقل هوایی به طرح ریزی و سازمان دادن یکان برای حمل و نقل اطلاق میشود
archival quality مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
program line فرش های همگون [اصطلاحا به فرش های اطلاق می شود که از نظر نقشه مشابه بوده ولی اندازه آنها با یکدیگر متفاوت باشد.]
escrow سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
fit مناسب
fitting مناسب
adequate <adj.> مناسب
becoming مناسب
useful <adj.> مناسب
congurous مناسب
real <adj.> مناسب
valuable <adj.> مناسب
semblable مناسب
shapeable مناسب
sufficing <adj.> مناسب
euqal مناسب
adaption مناسب
incompetent نا مناسب
adaptations مناسب
adaptation مناسب
expedient <adj.> مناسب
appropriate <adj.> مناسب
accomodating مناسب
apposite مناسب
fittest مناسب
fits مناسب
true <adj.> مناسب
close fit مناسب
optimum مناسب
relevant مناسب
acceptable <adj.> مناسب
good [sufficient] <adj.> مناسب
satisfactory <adj.> مناسب
sufficient <adj.> مناسب
proper <adj.> مناسب
vantage مناسب
exact <adj.> مناسب
appropriate [to] <adj.> مناسب [به]
condign مناسب
accurate [correct] <adj.> مناسب
correct <adj.> مناسب
by fits and starts مناسب
oportuneness مناسب
proper مناسب
idoneous مناسب
utilitarian [useful] <adj.> مناسب
utile [archaic] [useful] <adj.> مناسب
serviceable <adj.> مناسب
helpful <adj.> مناسب
handy [useful] <adj.> مناسب
suitable <adj.> مناسب
infelicitous نا مناسب
in point مناسب
appropriate [for an occasion] <adj.> مناسب
applicatory <adj.> مناسب
handy <adj.> مناسب
purposive <adj.> مناسب
purposeful <adj.> مناسب
purpose-built <adj.> مناسب
practical <adj.> مناسب
habile مناسب
practicable <adj.> مناسب
irrelative نا مناسب
convenient <adj.> مناسب
beneficial <adj.> مناسب
pertained مناسب
pertain مناسب
tailored مناسب
assorted مناسب
functional <adj.> مناسب
advantageous <adj.> مناسب
pertains مناسب
longs مناسب بودن
adaptable مناسب سازوار
longest مناسب بودن
longer مناسب بودن
longed مناسب بودن
long- مناسب بودن
long مناسب بودن
befitted مناسب بودن
accommodating منزل مناسب
befits مناسب بودن
fitting clearance بازی مناسب
the proper time to do a thing موقع مناسب
apt مناسب شایسته
fitting demension بعد مناسب
fitting joint اتصال مناسب
body fit bolt پیچ مناسب
fitting bolt پیچ مناسب
topicality حالت مناسب
wintry مناسب زمستان
suited مناسب بودن
indispose نا مناسب کردن
befit مناسب بودن
materials اصولی مناسب
material اصولی مناسب
appropriates درخور مناسب
seems مناسب بودن
appropriated درخور مناسب
occasions فرصت مناسب
efficiently به یک روش مناسب
appropriate درخور مناسب
seemed مناسب بودن
seem مناسب بودن
opportune درخور مناسب
adequate بسنده مناسب
occasioning فرصت مناسب
pull the plug <idiom> شغل مناسب
suits مناسب بودن
when the time is ripe در وقت مناسب
suit مناسب بودن
appropriating درخور مناسب
tailor مناسب کردن
tailors مناسب کردن
occasion فرصت مناسب
appropriately بطور مناسب
wintery مناسب زمستان
occasioned فرصت مناسب
fit like a glove <idiom> کاملا مناسب
suitable conditions شرایط مناسب
abler مطیع مناسب
appropriate technology تکنولوژی مناسب
proportional spacing فضادهی مناسب
fair price قیمت مناسب
appositely بطور مناسب
it is unsuitable مناسب نیست
moderated میانه رو مناسب
seasonable مناسب فصل
felicitous مناسب مقتضی
meets مناسب دلچسب
fit درخور مناسب
fits درخور مناسب
fittest درخور مناسب
meet مناسب دلچسب
prompt deployment گسترش مناسب
able مطیع مناسب
ablest مطیع مناسب
shapable مناسب موزون
fair drawing تصویر مناسب
goodness of fit برازش مناسب
acceptable quality level کیفیت مناسب
fitly بطور مناسب
expedients مناسب تهورامیز
fair weather مناسب برای
opportuneness مورد مناسب
commodity وسیله مناسب
fit size اندازه مناسب
commodities وسیله مناسب
moderates میانه رو مناسب
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com