English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English Persian
operational قابل بکار انداختن
Other Matches
exploiting :بکار انداختن
to put in motion بکار انداختن
actuate بکار انداختن
actuate بکار انداختن
exploit :بکار انداختن
exploits :بکار انداختن
call forth بکار انداختن
recoverable item وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
to start a motor موتوری را بکار انداختن
to set to work بکار وا داشتن یا انداختن
To operate something . چیزی را بکار انداختن (موتور، دستگاه وغیره )
toluene مایع قابل اشتعالی که به عنوان حلال و رقیق کننده بکار میرود
this day six months شش ماه بعد در چنین روزی جهت بیان امر غیر قابل وقوع بکار می رود
inoperable غیر قابل کار انداختن خراب
cases جعبه محتوی باروت و فشنگ و غیره قابل انعطاف بودن کمان حق تقدم درتیراندازی انداختن قلاب به اب
case جعبه محتوی باروت و فشنگ و غیره قابل انعطاف بودن کمان حق تقدم درتیراندازی انداختن قلاب به اب
dropping گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
without recourse عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
bring down به زمین انداختن حریف انداختن شکار
horrified بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrifies بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify بهراس انداختن به بیم انداختن
steer roping کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
friendly front end طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
let down پایین انداختن انداختن
archival quality مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
escrow سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
sensible قابل درک قابل رویت
elastic قابل کش امدن قابل انعطاف
exigible قابل تقاضا قابل ادعا
presentable قابل معرفی قابل ارائه
achievable قابل وصول قابل تفریق
observable قابل مشاهده قابل گفتن
bilable قابل رهایی قابل ضمانت
adducible قابل اضهار قابل ارائه
thankworthy قابل تشکر قابل شکر
combustible قابل سوزش قابل تراکم
exigible قابل مطالبه قابل پرداخت
changeable قابل تعویض قابل تبدیل
transferable قابل واگذاری قابل انتقال
tenable قابل مدافعه قابل تصرف
presumable قابل استنباط قابل استفاده
flexile قابل تغییر قابل تطبیق
presentable قابل نمایش قابل تقدیم
billiard point در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
capacities حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
capacity حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
actuator بکار اندازنده
actuation بکار اندازی
misemploy بد بکار بردن
applies بکار بردن
apply بکار بردن
applying بکار بردن
useful <adj.> بکار بردنی
users بکار برنده
utilizable <adj.> بکار بردنی
utilisable [British] <adj.> بکار بردنی
suitable <adj.> بکار بردنی
applicable <adj.> بکار بردنی
activation بکار واداری
subornation اغواء بکار بد
investiture with an office برگماری بکار
busy at دست بکار
busy in دست بکار
to make use of بکار بردن
bleach بکار رود
usable <adj.> بکار بردنی
user بکار برنده
handle بکار بردن
handles بکار بردن
conspicuious consumption بکار برده شد
turn to بکار پرداختن
installed <adj.> <past-p.> بکار رفته
inserted <adj.> <past-p.> بکار رفته
appointed <adj.> <past-p.> بکار رفته
knowledgeable وارد بکار
bleached بکار رود
deployed <adj.> <past-p.> بکار رفته
to put forth بکار بردن
wage income درامدمربوط بکار
to come into operation بکار افتادن
commodious بکار خور
useable بکار بردنی
he is of no service to us بکار ما نمیخورد
utilizer بکار برنده
bleaches بکار رود
to tackle to بکار چسبیدن
get down to work بکار پرداختن
applied <adj.> <past-p.> بکار رفته
practicals بکار خور
serves بکار رفتن
applied بکار بردنی
served بکار رفتن
serve بکار رفتن
abuse بد بکار بردن
utilises بکار زدن
utilised بکار زدن
abusing بد بکار بردن
abused بد بکار بردن
abuses بد بکار بردن
utilizes بکار زدن
utilizing بکار زدن
utilize بکار زدن
put forth بکار بردن
To put ones shoulder to the wheel. تن بکار دادن
practical بکار خور
utilising بکار زدن
full time زمان اشتغال بکار
parachuting پاراشوت بکار بردن
answering بکار امدن بکاررفتن
wielded خوب بکار بردن
finesse زیرکی بکار بردن
answer بکار امدن بکاررفتن
wielding خوب بکار بردن
answers بکار امدن بکاررفتن
I put my money to work. پولم را بکار انداختم
pre engage از پیش بکار گماشتن
procrustean بزور بکار وادارنده
manoeuver تدبیر بکار بردن
busier دست بکار شلوغ
busy دست بکار شلوغ
busiest دست بکار شلوغ
lever watch شیوه بکار بردن
busies دست بکار شلوغ
first order predicate logic PROLO بکار می رود
dday اولین روزاغاز بکار
busied دست بکار شلوغ
busying دست بکار شلوغ
parachutes پاراشوت بکار بردن
wield خوب بکار بردن
get to work دست بکار زدن
wields خوب بکار بردن
avocational وابسته بکار فرعی
parachute پاراشوت بکار بردن
misapply بیموقع بکار بردن
To set to work. To get cracking. دست بکار شدن
answered بکار امدن بکاررفتن
shoehorn پاشنه کش بکار بردن
shoehorns پاشنه کش بکار بردن
he used violence زور بکار برد
play upon words جناس بکار بردن
to set to دست بکار شدن
set to work دست بکار زدن
parachuted پاراشوت بکار بردن
do up شروع بکار کردن
to begin upon دست بکار...شدن
serviceability بکار خوری بدردخوری
commit بکار بردن نیروها
impressment بکار اجباری گماری
set up اماده بکار استقرار
commits بکار بردن نیروها
committed بکار بردن نیروها
committing بکار بردن نیروها
multilaunching اغاز بکار چندتایی
visual display unit ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
visual display terminal ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
misspelled املای غلط بکار بردن
sandbagger کسیکه کیسه شن بکار برد
misspelt املای غلط بکار بردن
misspells املای غلط بکار بردن
misspell املای غلط بکار بردن
To act on an advice . پند و اندرزی را بکار بستن
aminister تهیه کردن بکار بردن
telescopes تلکسوپ تلسکوپ بکار بردن
iodism خو گرفتگی زیاد در بکار بردن ید
I am minding my own business. کاری بکار کسی ندارم
mordant ماده ثبات بکار بردن
outsmarts زرنگی بیشتری بکار بردن
paillette فوفهای که درمیناکاری بکار میبرند
stick to your work بکار خود مشغول باشید
to keep at it سخت دست بکار بودن
outsmarting زرنگی بیشتری بکار بردن
outsmarted زرنگی بیشتری بکار بردن
put on اعمال کردن بکار گماردن
outsmart زرنگی بیشتری بکار بردن
telescope تلکسوپ تلسکوپ بکار بردن
employ مشغول کردن بکار گرفتن
employing مشغول کردن بکار گرفتن
employs بکار گماشتن استخدام کردن
employs مشغول کردن بکار گرفتن
neologist طرفدارواژههای یا بکار بردن واژههای نو
operates عمل کردن بکار افتادن
leverage شیوه بکار بردن اهرم
misapply بطور غلط بکار بردن
apostrophe که درموارد زیر بکار میرود
operate عمل کردن بکار افتادن
employing بکار گماشتن استخدام کردن
copper مس یاترکیبات مسی بکار بردن
coppers مس یاترکیبات مسی بکار بردن
employ بکار گماشتن استخدام کردن
sharp tongued بکار برنده سخنان زننده
operated عمل کردن بکار افتادن
employed بکار گماشتن استخدام کردن
employed مشغول کردن بکار گرفتن
apostrophes که درموارد زیر بکار میرود
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com