Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (14 milliseconds)
English
Persian
appraisable
قابل تقویم
Search result with all words
assessable
قابل ارزیابی یا تقویم
ratable
مشمول مالیات قابل تقویم
ratable
قابل تقویم مشمول مالیات
rateable
مشمول مالیات قابل تقویم
Other Matches
gregorian calendar
تقویم یا گاهنامه گریگوری تقویم مسیحی
almanac
تقویم سالیانه تقویم نجومی
almanacs
تقویم سالیانه تقویم نجومی
almanacks
تقویم سالیانه تقویم نجومی
rating
تقویم
valuation
تقویم
valuations
تقویم
ratings
تقویم
appraisals
تقویم
evaluations
تقویم
evaluation
تقویم
desktop
تقویم
calender
تقویم
calendar
تقویم
calendars
تقویم
appraisal
تقویم
valuing
تقویم کردن
air almanac
تقویم هوانوردی
appraiser
تقویم کننده
address calendar
تقویم نجومی
information processing
تقویم اخبار
assess
تقویم کردن
assessed
تقویم کردن
almanach
تقویم نجومی
value
تقویم کردن
calendar
تقویم ورزشی
calendars
تقویم ورزشی
values
تقویم کردن
ephermeris
تقویم نجومی
ephemeris
تقویم نجومی
apprise
تقویم کردن
assesses
تقویم کردن
assessing
تقویم کردن
estimated
تخمین تقویم
estimates
تخمین تقویم
estimating
تخمین تقویم
evaluates
تقویم کردن
evaluating
تقویم کردن
apprising
تقویم کردن
apprises
تقویم کردن
assessments
تقویم براورد
evaluated
تقویم کردن
evaluate
تقویم کردن
julain date
تقویم ژولین
estimate
تخمین تقویم
assessment
تقویم براورد
appraisal
تقویم ارزیابی کردن
kalendar
تقویم گاه نما
estimation
پیش بینی تقویم
appraisement
تقویم و ارزیابی مال
appraisals
تقویم ارزیابی کردن
estimations
پیش بینی تقویم
misvalue
اشتباها تقویم کردن
clock calendar board
تخته ساعت / تقویم
misestimate
بناحق تقویم کردن
anno hegirae
مطابق تقویم هجری
appraise
تقویم کردن تخمین زدن
appraised
تقویم کردن تخمین زدن
appraises
تقویم کردن تخمین زدن
the house was highly rated
خانه رازیاد تقویم کردند
appraising
تقویم کردن تخمین زدن
September
نهمین ماه تقویم مسیحی
evaluations
ارزیابی کردن تقویم اخبار
evaluation
ارزیابی کردن تقویم اخبار
assessment
تقویم ارزیابی به منظور تعیین مالیات
Persian
[Iranian ]
calendar
گاه شماری ایرانی
[تقویم فارسی]
undervaluation
تقویم یاارزیابی کمتر ازمیزان واقعی
assessments
تقویم ارزیابی به منظور تعیین مالیات
appraised
تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
syntheses
استنتاج تفسیر و تقویم اخبار در کسب اطلاعات
appraises
تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
appraising
تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
synthesis
استنتاج تفسیر و تقویم اخبار در کسب اطلاعات
appraise
تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
sidekicks
تقویم ملاقات وشماره گیر خودکار تلفن ارائه میدهد
sidekick
تقویم ملاقات وشماره گیر خودکار تلفن ارائه میدهد
personal
امکان نرم افزاری که تاریخ روزانه کاربر را مدیریت و ذخیره میکند مثل تقویم
recoverable item
وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
friendly front end
طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
entry
نقط های در زمان که یک برنامه یا کار یادسته اجرا میشود توسط تقویم سیستم عامل
Schedule+
برنامه نرم افزاری که حاوی اصول مدیریت اطلاعات شخصی از قبیل تقویم روزانه است
archival quality
مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
workgroup
برنامهای که طوری طراحی شده که چندین کاربر استفاده کنند تا کارایی بالا رود. مثل تقویم یا زمان بند
escrow
سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
achievable
قابل وصول قابل تفریق
combustible
قابل سوزش قابل تراکم
presumable
قابل استنباط قابل استفاده
presentable
قابل نمایش قابل تقدیم
bilable
قابل رهایی قابل ضمانت
adducible
قابل اضهار قابل ارائه
thankworthy
قابل تشکر قابل شکر
presentable
قابل معرفی قابل ارائه
exigible
قابل تقاضا قابل ادعا
elastic
قابل کش امدن قابل انعطاف
exigible
قابل مطالبه قابل پرداخت
sensible
قابل درک قابل رویت
changeable
قابل تعویض قابل تبدیل
tenable
قابل مدافعه قابل تصرف
observable
قابل مشاهده قابل گفتن
flexile
قابل تغییر قابل تطبیق
transferable
قابل واگذاری قابل انتقال
capacity
حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
capacities
حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
evaluates
تقویم کردن قیمت کردن
evaluated
تقویم کردن قیمت کردن
evaluate
تقویم کردن قیمت کردن
calender year
سال کامل تقویم یک سال
evaluating
تقویم کردن قیمت کردن
processes
تقویم کردن تولید کردن
process
تقویم کردن تولید کردن
visual display terminal
ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
visual display unit
ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
action agent
مسئول اقدام در مورد هدفها مسئول تقویم و تفسیر هدفها
floatable
قابل کلک رانی قابل کرجی رانی
indemonstrable
غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
indiscoverable
غیر قابل درک غیر قابل تشخیص
inconvertible
غیر قابل تغییر غیر قابل تسعیر
irrefrangible
غیر قابل شکستن غیر قابل غضب
adobe type manager
استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
inexplicably
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
vendible
قابل فروش جنس قابل فروش
vendable
قابل فروش جنس قابل فروش
cleavable
قابل شکافته شدن قابل ورقه ورقه شدن
air transportable sonar
سونار مخصوص هواپیما سونار قابل حمل با هواپیما سونار قابل حمل هوایی
good
قابل
qualified
قابل
apt
قابل
incapable
نا قابل
solvable
قابل حل
thorough paced
قابل
soluble
قابل حل
ablest
قابل
capable
قابل
abler
قابل
sensible
قابل حس
acceptor
قابل
able
قابل
dissoluble
قابل حل
descendible
قابل انتقال
recommendable
قابل توصیف
detonatable
قابل انفجار
describable
قابل توصیف
derivable
قابل اشتقاق
exactable
قابل مطالبه
exactable
قابل تحمیل
evocable
قابل احضار
descendible
قابل نزول
examinable
قابل امتحان
excludable
قابل استثناء
exchangeable
قابل مبادله
demonstrability
قابل شرح
demountable
قابل برداشتن
discussable
قابل بحث
demountable
قابل انتقال
deniable
قابل انکار
deniable
قابل تکذیب
denumerable
قابل شمارش
deportable
قابل تبعید
deposable
قابل عزل
deprivable
قابل محرومیت
evaporable
قابل تبخیر
despisable
قابل استحقار
dirigible
قابل هدایت
dividable
قابل تقسیم
discountable
قابل کسر
discoverable
قابل کشف
distributable
قابل توزیع
discriminable
قابل تمیز
discussible
قابل بحث
distillable
قابل تقطیر
dislikable
قابل تنفر
disputable
قابل بحث
displaceable
قابل تغییر
diminishable
قابل کاستن
dubitable
قابل تردید
effable
قابل تغییر
detachable bottom
کف قابل تفکیک
erodible
قابل فرسایش
erodible
قابل سایش
determinable
قابل تعیین
detonable
قابل انفجار
erectile
قابل نعوظ
eradicable
قابل استیصال
diffusible
قابل انتشار
enforcible
قابل اجرا
eludible
قابل گریز
dilatable
قابل اتساع
effaceable
قابل زدودن
dislikeable
قابل تنفر
forgeable
قابل اهنگری
grantable
قابل اهداء
guidable
قابل راهنمایی
healable
قابل ملاحظه
heritable
قابل توارث
ignitable
قابل احتراق
ignitable
قابل اشتعال
ignitible
قابل احتراق
imitable
قابل تقلید
imaginal
قابل درک
governable
قابل حکومت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com