English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English Persian
amerceable قابل جریمه
Other Matches
finable جریمه دار محکوم بدادن جریمه سزاوارجریمه
forfeits جریمه
sconce جریمه
penalties جریمه
forfeiting جریمه
forfeiture جریمه
penalty جریمه
fined جریمه
forfeited جریمه
mulct جریمه
response cost جریمه
finest جریمه
amercement جریمه
forfeit جریمه
fine جریمه
liable to fine مشمول جریمه
surtax جریمه مالیاتی
forfeitable مستوجب جریمه
penalised جریمه کردن
forfoitable جریمه بردار
mulct جریمه دادن
forfeited جریمه دادن
backwardation جریمه دیرکرد
they mulcted him او را جریمه کردند
forfeit جریمه کردن
forfeited جریمه کردن
forfeiting جریمه دادن
forfeiting جریمه کردن
demurrage جریمه تاخیر
pecuniary جریمه دار
forfeit جریمه دادن
forfeits جریمه کردن
penalties تاوان جریمه
penalize جریمه کردن
penalized جریمه کردن
forfeits جریمه دادن
penalizes جریمه کردن
finest جریمه کردن
fine جریمه کردن
penalizing جریمه کردن
fined جریمه کردن
sconce جریمه کردن
penalty تاوان جریمه
finable جریمه بردار
penalising جریمه کردن
penalises جریمه کردن
surcharges بعنوان جریمه گرفتن
part [ial] payment of a fine پرداخت قسمتی از جریمه
misconduct penalty جریمه 01 دقیقه اخراج
mulct عیب جریمه کردن
surcharge بعنوان جریمه گرفتن
assesses جریمه کردن ارزیابی
penalty clause ماده یا بند جریمه
penalty clauses ماده یا بند جریمه
assessing جریمه کردن ارزیابی
assessed جریمه کردن ارزیابی
assess جریمه کردن ارزیابی
forfeits بطور جریمه یاتاوان گرفتن
fined جریمه گرفتن از صاف کردن
fine جریمه گرفتن از صاف کردن
forfeit بطور جریمه یاتاوان گرفتن
sanctioning مجوز جریمه ضمانت اجرا
finest جریمه گرفتن از صاف کردن
forfeiting بطور جریمه یاتاوان گرفتن
sanction مجوز جریمه ضمانت اجرا
sanctioned مجوز جریمه ضمانت اجرا
forfeited بطور جریمه یاتاوان گرفتن
scot ant lot جریمه یامالیات دسته جمعی
sanctions مجوز جریمه ضمانت اجرا
surcharges مبلغ جریمه نرخ اضافی
surcharge مبلغ جریمه نرخ اضافی
to get off lightly بدون جریمه سنگین رها یافتن
to get off cheaply بدون جریمه سنگین رها یافتن
to get off easy بدون جریمه سنگین رها یافتن
liquidated damages پرداختن جریمه جهت فسخ قرارداد
to lose something چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
to forfeit something چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
I went scot - free . خیلی مفت دررفتم ( بدون جریمه یا تنبیه)
to forfeit something مال کسی را بعنوان جریمه ضبط کردن
to lose something مال کسی را بعنوان جریمه ضبط کردن
court of record در CL فقط اینگونه محاکم حق صدور حکم جریمه و زندان را دارند
recoverable item وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
friendly front end طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
archival quality مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
escrow سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
contempt در CLممکن است این جرم به وسیله جریمه یا زندان یا هردو کیفر داده شود اهانت
elastic قابل کش امدن قابل انعطاف
sensible قابل درک قابل رویت
combustible قابل سوزش قابل تراکم
observable قابل مشاهده قابل گفتن
exigible قابل تقاضا قابل ادعا
achievable قابل وصول قابل تفریق
transferable قابل واگذاری قابل انتقال
adducible قابل اضهار قابل ارائه
bilable قابل رهایی قابل ضمانت
exigible قابل مطالبه قابل پرداخت
flexile قابل تغییر قابل تطبیق
tenable قابل مدافعه قابل تصرف
presentable قابل معرفی قابل ارائه
presentable قابل نمایش قابل تقدیم
thankworthy قابل تشکر قابل شکر
presumable قابل استنباط قابل استفاده
changeable قابل تعویض قابل تبدیل
capacity حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
capacities حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
purging a contempt of court جریمه اهانت به دادگاه غرامت توهین به دادگاه
penalize کیفری یا جزایی قلمداد کردن جریمه کردن
penalises کیفری یا جزایی قلمداد کردن جریمه کردن
penalizing کیفری یا جزایی قلمداد کردن جریمه کردن
penalised کیفری یا جزایی قلمداد کردن جریمه کردن
penalized کیفری یا جزایی قلمداد کردن جریمه کردن
penalizes کیفری یا جزایی قلمداد کردن جریمه کردن
penalising کیفری یا جزایی قلمداد کردن جریمه کردن
surcharges نرخ اضافی مالیات اضافی جریمه
surcharge نرخ اضافی مالیات اضافی جریمه
visual display terminal ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
visual display unit ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
purging غرامت دادن جریمه دادن
indiscoverable غیر قابل درک غیر قابل تشخیص
indemonstrable غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
inconvertible غیر قابل تغییر غیر قابل تسعیر
irrefrangible غیر قابل شکستن غیر قابل غضب
floatable قابل کلک رانی قابل کرجی رانی
adobe type manager استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
inexplicably بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
vendible قابل فروش جنس قابل فروش
vendable قابل فروش جنس قابل فروش
cleavable قابل شکافته شدن قابل ورقه ورقه شدن
air transportable sonar سونار مخصوص هواپیما سونار قابل حمل با هواپیما سونار قابل حمل هوایی
thorough paced قابل
dissoluble قابل حل
incapable نا قابل
qualified قابل
apt قابل
soluble قابل حل
sensible قابل حس
capable قابل
able قابل
acceptor قابل
solvable قابل حل
ablest قابل
good قابل
abler قابل
negotiates قابل انتقال
negotiating قابل انتقال
imaginable قابل درک
eligible قابل انتخاب
drinkable قابل اشامیدن
apparent قابل رویت
irrecusable غیر قابل رد
enforceable قابل اجرا
detectable قابل کشف
irrigable قابل ابیاری
mentionable قابل ذکر
maintainable قابل نگاهداری
mistakable قابل اشتباه
mobilizable قابل تجهیز
moot قابل بحث
moveable قابل تغییر
regrettable قابل تاسف
macroscopic قابل رویت
machinable قابل تراش
minable قابل استخراج
trustworthy قابل اعتماد
medicable قابل معالجه
pivoting قابل چرخش
merchantable قابل معامله
merchantable قابل فروش
meltable قابل ذوب
enforceable قابل اجراء
digestible قابل هضم
mibeable قابل استخراج
liveable قابل زندگی
liveable قابل معاشرت
namable قابل ذکر
selectively قابل انتخاب
licensable قابل اجازه
justifiable قابل توجیه
leviable قابل تحمیل
selective قابل انتخاب
kenspeckle قابل شناسایی
justiciable قابل دادرسی
limit of inflammability حد قابل اشتعال
multiplicable قابل تکثیر
limpsey قابل انحناء
liveable قابل زیستن
livable قابل زندگی
livable قابل معاشرت
livable قابل زیستن
noticeable قابل توجه
multipliable قابل تکثیر
limsy قابل انحناء
limpsy قابل انحناء
judicable قابل قضاوت
negotiated قابل انتقال
believable قابل قبول
refillable قابل تعویض
handier قابل استفاده
reflexible قابل انعکاس
refractile قابل انکسار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com