Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
guidable
قابل راهنمایی
Other Matches
admonition
راهنمایی
a piece of advice
یک راهنمایی
guidance
راهنمایی
orientating
راهنمایی
orientate
راهنمایی
leading
راهنمایی
orientates
راهنمایی
orientation
راهنمایی
steerage
راهنمایی
instructions
راهنمایی
instruction
راهنمایی
conduce
راهنمایی کردن
airt
راهنمایی کردن
traffic signal
چراغ راهنمایی
a quick word of advice
یک راهنمایی کوچک
heralds
راهنمایی کردن
heralding
راهنمایی کردن
heralded
راهنمایی کردن
herald
راهنمایی کردن
intelligence office
دفتر راهنمایی
vocational guidance
راهنمایی شغلی
instructions
راهنمایی کردن
pilotage
راهنمایی کشتی
instruction
راهنمایی کردن
misdirection
راهنمایی غلط
indication signs
علایم راهنمایی
admonitions
تذکر راهنمایی
traffic light
چراغ راهنمایی
traffic lights
چراغ راهنمایی
misguide
بد راهنمایی کردن
marshal
راهنمایی کردن با
marshaled
راهنمایی کردن با
marshaling
راهنمایی کردن با
marshalled
راهنمایی کردن با
marshals
راهنمایی کردن با
redirection
راهنمایی مجدد
lead
: راهنمایی رهبری
leads
: راهنمایی رهبری
main
ی تر راهنمایی میکند
directing
راهنمایی کردن
guide
راهنمایی کردن
lightest
چراغ راهنمایی
light
چراغ راهنمایی
lighted
چراغ راهنمایی
guided
راهنمایی کردن
educational guidance
راهنمایی اموزشی
aims
مراد راهنمایی
guides
راهنمایی کردن
aim
مراد راهنمایی
aimed
مراد راهنمایی
directional
وابسته به راهنمایی و هدایت
vehicle registration office
اداره راهنمایی و رانندگی
department of motor vehicles
[DMV]
[American E]
اداره راهنمایی و رانندگی
guided
راهنمایی کردن غلاف
guides
راهنمایی کردن غلاف
redirect
دوباره راهنمایی کردن
redirected
دوباره راهنمایی کردن
leading question
پرسش راهنمایی کننده
guide
راهنمایی کردن غلاف
misdirecting
راهنمایی غلط کردن
leading questions
پرسش راهنمایی کننده
leads
رهبری کردن راهنمایی
lead
رهبری کردن راهنمایی
redirects
دوباره راهنمایی کردن
redirecting
دوباره راهنمایی کردن
lead out of danger
با راهنمایی از خطر رهانیدن
misdirects
راهنمایی غلط کردن
instructing
اموختن به راهنمایی کردن
instructs
اموختن به راهنمایی کردن
misdirected
راهنمایی غلط کردن
instructed
اموختن به راهنمایی کردن
road traffic offences
جرائم راهنمایی و رانندگی
child guidance clinic
درمانگاه راهنمایی کودک
misdirect
راهنمایی غلط کردن
instruct
اموختن به راهنمایی کردن
pilot
راهنمای ناو راهنمایی کردن
guided
راهنمایی کردن تعلیم دادن
piloted
راهنمای ناو راهنمایی کردن
direct
مستقیم راست راهنمایی کردن
to e. a person an a subject
کسی را در موضوعی راهنمایی کردن
pilots
راهنمای ناو راهنمایی کردن
Turn left at the traffic lights.
از چراغ راهنمایی به دست چپ بپیچید.
directs
مستقیم راست راهنمایی کردن
directed
مستقیم راست راهنمایی کردن
Road signs
علائم راهنمایی و رانندگی جاده
guides
راهنمایی کردن تعلیم دادن
beacon
باچراغ یانشان راهنمایی کردن
guide
راهنمایی کردن تعلیم دادن
beacons
باچراغ یانشان راهنمایی کردن
guidance
راهنمای طرح ریزی راهنمایی
advisory system
سیستم خبرهای که کاربر را راهنمایی میکند
character guidance
راهنمایی و مشاوره با افراد سخنرانی مذهبی
point duty
نگهبانی مامور راهنمایی عبورومرورکه درنقطهای می ایستد
commenting
نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر
pillotage
وجوهی که بابت راهنمایی کشتی وصول میشود
to bow in or out
با تکان سر کسیرا بدرون یابیرون راهنمایی کردن
instruction
راهنمایی دستورالعمل دادن تعلیم اموزش نظامی
comment
نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر
instructions
راهنمایی دستورالعمل دادن تعلیم اموزش نظامی
commented
نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر
call time
تام یک دقیقهای مربی برای راهنمایی کردن بازیگران
compliance index
شاخص نشان دهنده قابلیت پیروی از علایم راهنمایی
friendly front end
طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
recoverable item
وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
perverse verdict
رای هیات منصفه که بدون توجه به راهنمایی قاضی دادگاه
cue
اشارت اشاره برای راهنمایی خواننده یاگوینده یا بازیگر چوب بیلیارد
cues
اشارت اشاره برای راهنمایی خواننده یاگوینده یا بازیگر چوب بیلیارد
archival quality
مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
escrow
سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
design heuristics
راهنمایی هایی که به هنگام تقسیم یک مسئله یا برنامه بزرگ به قسمتهای کوچک وکنترل شدنی می توان از انهااستفاده کرد
thankworthy
قابل تشکر قابل شکر
observable
قابل مشاهده قابل گفتن
bilable
قابل رهایی قابل ضمانت
combustible
قابل سوزش قابل تراکم
achievable
قابل وصول قابل تفریق
changeable
قابل تعویض قابل تبدیل
presentable
قابل معرفی قابل ارائه
presumable
قابل استنباط قابل استفاده
presentable
قابل نمایش قابل تقدیم
elastic
قابل کش امدن قابل انعطاف
exigible
قابل مطالبه قابل پرداخت
transferable
قابل واگذاری قابل انتقال
tenable
قابل مدافعه قابل تصرف
sensible
قابل درک قابل رویت
flexile
قابل تغییر قابل تطبیق
adducible
قابل اضهار قابل ارائه
exigible
قابل تقاضا قابل ادعا
capacity
حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
capacities
حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
visual display unit
ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
visual display terminal
ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
ushered
راهنمایی کردن یساولی کردن
usher
راهنمایی کردن یساولی کردن
leads
راهنمایی کردن هدایت کردن
ushering
راهنمایی کردن یساولی کردن
ushers
راهنمایی کردن یساولی کردن
steer
راهنمایی کردن هدایت کردن
steer
هدایت کردن راهنمایی کردن
steers
راهنمایی کردن هدایت کردن
steers
هدایت کردن راهنمایی کردن
cue
: اشاره کردن راهنمایی کردن
cues
: اشاره کردن راهنمایی کردن
undirected
رهبری نشده راهنمایی نشده
steered
هدایت کردن راهنمایی کردن
steered
راهنمایی کردن هدایت کردن
lead
راهنمایی کردن هدایت کردن
inconvertible
غیر قابل تغییر غیر قابل تسعیر
indemonstrable
غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
indiscoverable
غیر قابل درک غیر قابل تشخیص
irrefrangible
غیر قابل شکستن غیر قابل غضب
floatable
قابل کلک رانی قابل کرجی رانی
adobe type manager
استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
inexplicably
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
vendible
قابل فروش جنس قابل فروش
vendable
قابل فروش جنس قابل فروش
cleavable
قابل شکافته شدن قابل ورقه ورقه شدن
air transportable sonar
سونار مخصوص هواپیما سونار قابل حمل با هواپیما سونار قابل حمل هوایی
capable
قابل
dissoluble
قابل حل
sensible
قابل حس
apt
قابل
acceptor
قابل
thorough paced
قابل
good
قابل
incapable
نا قابل
ablest
قابل
solvable
قابل حل
able
قابل
soluble
قابل حل
qualified
قابل
abler
قابل
fleeceable
قابل چیدن
fixed format
قابل ثابت
fit to eat
قابل خوردن
fit for use
قابل استفاده
disputable
قابل بحث
redeemable
قابل ابتیاع
unifiable
قابل اتحاد
unifiable
قابل هم رنگی
vibratile
قابل اهتزاز
effaceable
قابل زدودن
pursuable
قابل تعقیب
flege
قابل پرواز
objectionable
قابل اعتراض
eludible
قابل گریز
prosecutable
قابل تعقیب
enforcible
قابل اجرا
predicable
قابل اسناد
fissionable
قابل شکافت
separable
قابل تفکیک
dislikable
قابل تنفر
discussible
قابل بحث
propagable
قابل تبلیغ
pivoting
قابل چرخش
realizable
قابل تحقق
propagable
قابل ترویج
eradicable
قابل استیصال
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com