English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (13 milliseconds)
English Persian
competitive قابل رقابت رقابتی
competitiveness قابل رقابت رقابتی
Other Matches
keen قابل رقابت
keenest قابل رقابت
competitory رقابت کننده- رقابت امیز
competitive رقابتی
competetive رقابتی
competitiveness رقابتی
competitive industry صنعت رقابتی
competitive price قیمت رقابتی
competetive inhibition بازدارندگی رقابتی
competitive firm بنگاه رقابتی
competitive advertising تبلیغات رقابتی
rival consumption مصرف رقابتی
competition cost هزینههای رقابتی
competitive socialism سوسیالیسم رقابتی
mini کامپیوتر کوچک با محدوده توان پردازش و دستورات بیشتر از یک ریز کامپیوتر ولی قابل رقابت با سرعت یا توان کنترل داده کامپیوتر mainframe نیست
noncompetitive model الگوی غیر رقابتی
nonrival consumption مصرف غیر رقابتی
competitions رقابت
contentions رقابت
rivalship رقابت
contention رقابت
racing رقابت
plays رقابت
emulation رقابت
competition رقابت
contests رقابت ها
competitions رقابت ها
contest رقابت
rivalry رقابت
competition رقابت
rivalries رقابت
played رقابت
play رقابت
playing رقابت
antagonistically ازروی رقابت
theoretical competition رقابت فرضی
theoretical competition رقابت نظری
destructive competition رقابت مخرب
sibling rivalry رقابت هم شیرها
competes رقابت کردن
emulate رقابت کردن با
emulated رقابت کردن با
competed رقابت کردن
emulates رقابت کردن با
emulating رقابت کردن با
contest رقابت دعوا
contested رقابت دعوا
pandering contest رقابت در خودشیرینی
conditions of (the) competition شرایط رقابت
perfect competition رقابت کامل
atomistic competition رقابت ذرهای
competitive conditions شرایط رقابت
competition conditions شرایط رقابت
perfecting bail competition رقابت کامل
pure competition رقابت کامل
pure competition رقابت محض
pure competition رقابت خالص
partial competition رقابت جزئی
compete رقابت کردن
autocompetition رقابت با خود
contestation رقابت مرافعه
competitively از روی رقابت
imperfect competition رقابت ناقص
competition rules قوانین رقابت
competetive رقابت امیز
vie رقابت کردن
corrival رقابت کردن
cut throat competition رقابت بیرحمانه
cut throat competition رقابت ادمکشانه
workable competition رقابت عملی
competence روح رقابت
competitive رقابت امیز
competitiveness رقابت امیز
retinal rivalry رقابت شبکیهای
dumping رقابت مکارانه
dicing رقابت فشرده
dices رقابت فشرده
diced رقابت فشرده
dice رقابت فشرده
monopolistic competition رقابت انحصاری
natural competition رقابت طبیعی
unfair competition رقابت ناعادلانه
vied رقابت کردن
vies رقابت کردن
fair competition رقابت منصفانه
fair competition رقابت عادلانه
contests رقابت دعوا
rival رقابت کردن
rivaled رقابت کردن
rivaling رقابت کردن
rivalled رقابت کردن
rivalling رقابت کردن
contesting رقابت دعوا
free competition رقابت ازاد
rivals رقابت کردن
vying رقابت کننده
nonprice competition رقابت غیر قیمتی
theory of monoplistic competition نظریه رقابت انحصاری
hardball رقابت شدید و بیرحمانه
up for grabs <idiom> آماده رقابت شدن
evils of imperfect competition مضار رقابت ناقص
destructive competition رقابت زیان اور
sturt ازار دادن رقابت
competitive goods کالاهای مورد رقابت
competitive factors عوامل محرک رقابت
run scared <idiom> تلاش برای رقابت سیاسی
contends مخالفت کرده با رقابت کردن
contended مخالفت کرده با رقابت کردن
competition oriented pricing قیمت گذاری رقابت امیز
give someone a good run for her money <idiom> رقابت شدید به وجود آوردن
contend مخالفت کرده با رقابت کردن
european community competition rules مقررات رقابت در جامعه اروپا
pit به رقابت واداشتن هسته میوه را دراوردن
set the pace <idiom> برای انجام کارها رقابت ایجادکردن
To try to keep up with the joneses. چشم وهم چشمی کردن ( رقابت )
pits به رقابت واداشتن هسته میوه را دراوردن
free enterprise رقابت ازاد درسیستم سرمایه داری
open market بازار ازاد بازاری که دارای رقابت کامل میباشد
recoverable item وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
friendly front end طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
paragon رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
paragons رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
archival quality مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
escrow سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
exigible قابل تقاضا قابل ادعا
sensible قابل درک قابل رویت
achievable قابل وصول قابل تفریق
flexile قابل تغییر قابل تطبیق
adducible قابل اضهار قابل ارائه
transferable قابل واگذاری قابل انتقال
tenable قابل مدافعه قابل تصرف
bilable قابل رهایی قابل ضمانت
changeable قابل تعویض قابل تبدیل
exigible قابل مطالبه قابل پرداخت
observable قابل مشاهده قابل گفتن
thankworthy قابل تشکر قابل شکر
presumable قابل استنباط قابل استفاده
presentable قابل معرفی قابل ارائه
elastic قابل کش امدن قابل انعطاف
combustible قابل سوزش قابل تراکم
presentable قابل نمایش قابل تقدیم
neoclassical school مکتبی که براساس ان رقابت و پیروی ازاصول حداکثرساختن مطلوبیت و سود میتواندتخصیص ایده الی از منابع رادر اقتصاد بوجود اورد
capacities حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
capacity حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
rat race عملیات رقابت امیز عنیف وشتاب امیز
cartels اتحادیه کمپانیهای تولید و عرضه کننده کالا به منظور قبضه کردن بازارکشور یا حتی جهان و تعیین قیمتها به میل خود وجلوگیری از رقابت
cartel اتحادیه کمپانیهای تولید و عرضه کننده کالا به منظور قبضه کردن بازارکشور یا حتی جهان و تعیین قیمتها به میل خود وجلوگیری از رقابت
visual display terminal ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
visual display unit ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
competed رقابت کردن با هم چشمی کردن
compete رقابت کردن با هم چشمی کردن
challenge رقابت کردن سرپیچی کردن
challenged رقابت کردن سرپیچی کردن
challenges رقابت کردن سرپیچی کردن
antagonistic خصومت امیز رقابت امیز
competes رقابت کردن با هم چشمی کردن
floatable قابل کلک رانی قابل کرجی رانی
indiscoverable غیر قابل درک غیر قابل تشخیص
indemonstrable غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
irrefrangible غیر قابل شکستن غیر قابل غضب
inconvertible غیر قابل تغییر غیر قابل تسعیر
adobe type manager استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
inexplicably بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
head to head رقابت شانه به شانه
vendable قابل فروش جنس قابل فروش
vendible قابل فروش جنس قابل فروش
cleavable قابل شکافته شدن قابل ورقه ورقه شدن
air transportable sonar سونار مخصوص هواپیما سونار قابل حمل با هواپیما سونار قابل حمل هوایی
apt قابل
acceptor قابل
able قابل
abler قابل
capable قابل
ablest قابل
sensible قابل حس
dissoluble قابل حل
good قابل
qualified قابل
soluble قابل حل
incapable نا قابل
solvable قابل حل
thorough paced قابل
discernible قابل تمیز
enforceable قابل اجرا
mistakable قابل اشتباه
rentable قابل اجاره
renderable قابل ارائه
minable قابل استخراج
irrecusable غیر قابل رد
mibeable قابل استخراج
pivoting قابل چرخش
discernible قابل تشخیص
redeemable قابل ابتیاع
remediable قابل علاج
enforceable قابل اجراء
inventible قابل جعل
inventible قابل اختراع
removable قابل عزل
removable قابل انتقال
removable قابل رفع
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com