Dictiornary-Farsi | قابل شکست | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (13 milliseconds)

English	Persian
fracturable	قابل شکست


Other Matches

parallax	پارالاکس ضریب شکست نور جابجایی تصویر در اثر شکست نور
atmospheric refraction	شکست نور دراثر برخورد به طبقات جوی شکست جوی نور
friendly front end	طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
recoverable item	وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
archival quality	مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
defeats	شکست
flopper	شکست
plumper	شکست
failure	شکست
fall	شکست
failures	شکست
breakages	شکست
defeating	شکست
refraction	شکست
unsuccessful	شکست
break	شکست
flunking	شکست
breaks	شکست
gaps	شکست
gap	شکست
unsuccess	شکست
loss	شکست
miscarriage	شکست
miscarriages	شکست
flunked	شکست
breakage	شکست
defeated	شکست
defeasance	شکست
deflection	شکست
defeature	شکست
deflections	شکست
defeat	شکست
flunk	شکست
three successive defeats	سه شکست پی در پی
unsuccessfully	شکست
prosternation	شکست
set back	شکست
flunks	شکست
escrow	سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
break down voltage	ولتاژ شکست
insuperability	شکست ناپذیری
flunking	شکست خوردن
he received a broken hand	دستش شکست
he broke his neck necessity	گردنش شکست
to have the worse	شکست خوردن
birefringence	شکست مضاعف
smite	شکست دادن
smites	شکست دادن
to put to the worse	شکست دادن
to f.down	شکست دادن
slip up	شکست خوردن
failure by rupture	شکست برشی
smiting	شکست دادن
slip-up	شکست خوردن
slip-ups	شکست خوردن
losing	شکست خوردن
flunked	شکست خوردن
to suffer a reverse	شکست خوردن
to be defected	شکست خوردن
fail	شکست خوردن
failure of negotiations	شکست مذاکرات
failed	شکست خوردن
to lay prostrate	شکست دادن
fails	شکست خوردن
flunks	شکست خوردن
business failure	شکست تجاری
point of fracture	نقطه شکست
loses	شکست خوردن
lose	شکست خوردن
breaking down roll	نورد شکست
breaking down pass	کالیبر شکست
breaking capacity	فرفیت شکست
break proof	ازمایش شکست
stickit	شکست خورده
bombs	شکست فاحش
checkmate	شکست دادن
concedes	قبول شکست
letdown	نومیدی شکست
letdowns	نومیدی شکست
incomplete breakdown	شکست ناقص
defeatism	اعتراف به شکست
incomplete breakdown	شکست جزئی
upsetting	شکست غیرمنتظره
upsets	شکست غیرمنتظره
defeatism	شکست گرایی
upset	شکست غیرمنتظره
index of refraction	ضریب شکست
inexpugnable	شکست نا پذیر
trounces	شکست دادن
trounced	شکست دادن
trounce	شکست دادن
conceded	قبول شکست
concede	قبول شکست
impluse breakdown	شکست ضربهای
flunk	شکست خوردن
the ship was wrecked	کشتی شکست
bombed out	شکست فاحش
terrestrial refraction	شکست زمینی
underdogs	سگ شکست خورده
underdog	سگ شکست خورده
trouncing	شکست دادن
bombed	شکست فاحش
bomb	شکست فاحش
atmospheric refraction	شکست جوی
angle of refraction	زاویه شکست
to sustain a defeat	شکست خوردن
skunks	شکست دادن
line breake relay	رله شکست خط
defeats	شکست دادن
turkeys	شکست خورده
defeating	شکست دادن
get the better of (someone) <idiom>	شکست دادن
dielectric strength	استحکام شکست
defeated	شکست دادن
fall through <idiom>	شکست خوردن
defeat	شکست دادن
set down	شکست دادن
fall flat <idiom>	شکست خوردن
knock out	شکست دادن
reflection	شکست نور
refractive power	قدرت شکست
fiascos	شکست مفتضحانه
fiasco	شکست مفتضحانه
turkey	شکست خورده
outgeneral	شکست دادن
double refraction	شکست مضاعف
lose out	شکست خوردن
craven	شکست خورده
refractometer	شکست سنج
conceding	قبول شکست
failure	شکست ورشکستگی
failure	شکست خورده
vincible	شکست خوردنی
electric break down	شکست الکتریکی
invincible	شکست ناپذیر
failures	شکست ورشکستگی
failures	شکست خورده
refractive index	ضریب شکست
faulted	شکست زمین
double refraction	شکست دوبل
sure-fire	شکست ناپذیر
breaking point	نقطهی شکست
zener breakdown	شکست زنری
fracturing	شکست ترک
fractures	شکست ترک
fractured	شکست ترک
fracture	شکست ترک
faults	شکست زمین
yield point	نقطه شکست
invincibility	شکست ناپذیری
skunk	شکست دادن
unstart	شکست ناپایدار
fault	شکست زمین
wash out	شکست مردود
come a cropper <idiom>	شکست خوردن
refraction of light	شکست نور
flop	شکست خوردن
flopped	شکست خوردن
flopping	شکست خوردن
flops	شکست خوردن
cry uncle <idiom>	پذیرش شکست
vanquishable	شکست پذیر
blow one's own horn <idiom>	شکست درچیزی
puncture	سوراخ کردن شکست
impluse breakdown voltage	فشار شکست ضربهای
routed	کاملا شکست دادن
rout	کاملا شکست دادن
routs	کاملا شکست دادن
vote down <idiom>	شکست در رای گیری
lost	شکست خورده گمراه
outclasses	شکست فاحش حریف
outclassed	شکست فاحش حریف
defeat by knock out	شکست با ناک اوت
He broken an Olympic record.	رکورد المپیک را شکست
outclass	شکست فاحش حریف
absolute index of refraction	ضریب مطلق شکست
he broke his rib or something	دنده منده اش شکست
zener breakdown voltage	ولتاژ شکست زنری
absolute refractive index	ضریب شکست مطلق
outclassing	شکست فاحش حریف
punctured	سوراخ کردن شکست
break down	شکست فروریختگی پنچری
outroll	شکست دادن حریف
parallax	زاویه شکست نور
refractive index	ضریب شکست نور
snow under	شکست فاحش خوردن
lurching	امادگی شکست فاحش
lurches	امادگی شکست فاحش
lurched	امادگی شکست فاحش
refractional	وابسته به شکست نور
cold shortness	قابلیت شکست سرد
invulnerable	شکست ناپذیر رویین تن
insulation breakdown test	ازمایش شکست عایق
intermediate frequency breakdown	شکست فرکانس میانی
shut down	شکست دادن حریف
insuperably	بطور شکست ناپذیر
invincibly	بطور شکست ناپذیر
lurch	امادگی شکست فاحش
crushes	شکست دادن پیروزشدن بر
fizzle	کوشش مذبوحانه شکست