English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (8 milliseconds)
English Persian
judicable قابل قضاوت
Other Matches
Judge not , that ye be not judged. <proverb> قضاوت نکن ,تا مورد قضاوت قرار نگیرى.
judgement قضاوت
adjudication قضاوت
arret قضاوت
verdicts قضاوت
verdict قضاوت
judgments قضاوت
judgements قضاوت
jurisdication قضاوت
judgment قضاوت
judgeship قضاوت
value judgement قضاوت ارزشی
value judgements قضاوت ارزشی
absolute judgment قضاوت مطلق
bench مسند قضاوت
jurisdication حق قضاوت قلمرو
decree قضاوت تصویبنامه
judge قضاوت کردن
judged قضاوت کردن
judges قضاوت کردن
judging قضاوت کردن
sentences رای قضاوت
decreed قضاوت تصویبنامه
sentence رای قضاوت
benches مسند قضاوت
witting هوش قضاوت
justifies قضاوت کردن
justify قضاوت کردن
justifying قضاوت کردن
comparative judgement قضاوت تطبیقی
pass a judgement قضاوت کردن
exclusive jurisdiction حق قضاوت کنسولی
jurisdiction قضاوت کردن
exclusive jurisdiction حق قضاوت استثنایی
formal logic قضاوت سطحی
advise قضاوت کردن
decreeing قضاوت تصویبنامه
sentencing رای قضاوت
decrees قضاوت تصویبنامه
equanimity قضاوت منصفانه
err بغلط قضاوت کردن
erred بغلط قضاوت کردن
errs بغلط قضاوت کردن
expertize استادانه قضاوت کردن
bet on the wrong horse <idiom> قضاوت اشتباه درموردچیزی
law of comparative judgement قانون قضاوت تطبیقی
levelheaded دارای قضاوت صحیح
uncharitable سخت گیردر قضاوت
judgments رای دادگاه قضاوت
to hold the scales even بی طرفانه قضاوت کردن
judgements رای دادگاه قضاوت
forejudge از پیش قضاوت کردن
forjudge از پیش قضاوت کردن
common sense قضاوت صحیح حس عام
tribunate مقام یامسند قضاوت
measurement روش قضاوت چیزی
measurements روش قضاوت چیزی
prejudgment قضاوت قبل از وقوع
judgement رای دادگاه قضاوت
view چشم انداز قضاوت
viewed چشم انداز قضاوت
viewing چشم انداز قضاوت
views چشم انداز قضاوت
advises قضاوت کردن پند دادن
benches کرسی قضاوت جای ویژه
bench کرسی قضاوت جای ویژه
prejudge بدون رسیدگی قضاوت کردن
judicious دارای قوه قضاوت سلیم
partial jurisdiction حق تصمیم گیری یا قضاوت محدود
performance روش قضاوت کارایی سیستم
performances روش قضاوت کارایی سیستم
bencher کسی که بر مسند قضاوت می نشیند
it is hard to say به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
advising قضاوت کردن پند دادن
prejudges بدون رسیدگی قضاوت کردن
meier art judgement test ازمون قضاوت هنری مایر
prejudged بدون رسیدگی قضاوت کردن
prejudging بدون رسیدگی قضاوت کردن
One must not judge by appearances . بظاهر اشخاص نباید قضاوت کرد
prejudice قضاوت تبعیض امیز خسارت وضرر
prejudices قضاوت تبعیض امیز خسارت وضرر
can't see the forest for the trees <idiom> ازروی یکی برای جمع قضاوت کردن
bench روی نیمکت یامسند قضاوت نشستن یانشاندن
rhadamanthine وابسته به قضاوت خیلی دقیق و سخت گیرانه
praetorian وابسته به قدرت قضاوت مادون کنسولی رومی
be raise to the bench بر مسند قضاوت تکیه زدن دادرس شدن
benches روی نیمکت یامسند قضاوت نشستن یانشاندن
Doom [نمایش تصویری از آخرین قضاوت عیسی مسیح در کلیسا]
can not judge a book by its cover <idiom> [چیزی را نمی شود صرفا از روی قیافه قضاوت کرد]
recoverable item وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
friendly front end طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
archival quality مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
escrow سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
normative economics اقتصاد اخلاقی اقتصاد رفاه که در ان قضاوت ارزشی صورت میگیرد
thankworthy قابل تشکر قابل شکر
combustible قابل سوزش قابل تراکم
adducible قابل اضهار قابل ارائه
observable قابل مشاهده قابل گفتن
bilable قابل رهایی قابل ضمانت
sensible قابل درک قابل رویت
achievable قابل وصول قابل تفریق
exigible قابل مطالبه قابل پرداخت
exigible قابل تقاضا قابل ادعا
presentable قابل نمایش قابل تقدیم
presentable قابل معرفی قابل ارائه
presumable قابل استنباط قابل استفاده
elastic قابل کش امدن قابل انعطاف
transferable قابل واگذاری قابل انتقال
changeable قابل تعویض قابل تبدیل
flexile قابل تغییر قابل تطبیق
tenable قابل مدافعه قابل تصرف
capacities حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
capacity حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
visual display terminal ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
visual display unit ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
judiciousness قضاوت درست تشخیص درست
judicature هیئت دادرسان هیئت قضاوت
judge حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
judges حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
judged حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
judging حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
floatable قابل کلک رانی قابل کرجی رانی
indiscoverable غیر قابل درک غیر قابل تشخیص
inconvertible غیر قابل تغییر غیر قابل تسعیر
indemonstrable غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
irrefrangible غیر قابل شکستن غیر قابل غضب
adobe type manager استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
inexplicably بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
vendable قابل فروش جنس قابل فروش
vendible قابل فروش جنس قابل فروش
cleavable قابل شکافته شدن قابل ورقه ورقه شدن
air transportable sonar سونار مخصوص هواپیما سونار قابل حمل با هواپیما سونار قابل حمل هوایی
apt قابل
solvable قابل حل
acceptor قابل
dissoluble قابل حل
able قابل
abler قابل
capable قابل
ablest قابل
sensible قابل حس
incapable نا قابل
good قابل
thorough paced قابل
soluble قابل حل
qualified قابل
quizzable قابل ریشخند
representable قابل عرضه
combustible قابل احتراق
adjustable قابل تنظیم
quodlibet نکته قابل
combustible قابل اشتعال
reproachable قابل توبیخ
prosecutable قابل تعقیب
negotiable قابل انتقال
replaceable قابل تعویض
rentable قابل اجاره
variant قابل تغییر
repeatable قابل تکرار
propagable قابل ترویج
reprouducible قابل تولیدیاتناسل
resistible قابل مقاومت
propagable قابل تکثیر
repairable قابل جبران
reproducible قابل تکثیر
publishable قابل نشر
purchasable قابل خریداری
reasonable قابل قبول
quenchable قابل جلوگیری
reparable قابل جبران
propagable قابل تبلیغ
adjustable قابل تطبیق
pursuable قابل تعقیب
sustainable قابل تحمل
negligible قابل فراموشی
audible قابل شنوایی
inflexional قابل صرف
recoupable قابل جبران
arable قابل کشتکاری
reconcilable قابل تلفیق
admirable <adj.> قابل تحسین
navigable قابل کشتیرانی
refrangible قابل انکسار
registrable قابل ثبت
regulable قابل تعدیل
negligible قابل اغماض
audible قابل شنیدن
admirable <adj.> قابل پسند
refillable قابل تعویض
reflexible قابل انعکاس
refractile قابل انکسار
verifiable قابل بازبینی
verifiable قابل رسیدگی
practicable قابل اجرا
attributable قابل اسناد
perceptible قابل درک
viable قابل دوام
reimbursable قابل پرداخت
remittable قابل پرداخت
reclaimable قابل استرداد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com