English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (14 milliseconds)
English Persian
deprivable قابل محرومیت
Search result with all words
collective goods کالاهای قابل استفاده جمعی کالاهای عمومی که استفاده یک فرد ازانها موجب محرومیت دیگران از استفاده ان کالاها نمیشود
Other Matches
disqualifies محرومیت
vitiosity محرومیت
privations محرومیت
disqualify محرومیت
exclusion محرومیت
disqualified محرومیت
bereavement محرومیت
bereavements محرومیت
forfeits محرومیت
forfeited محرومیت
disqualifying محرومیت
proscription محرومیت
privation محرومیت
deprivations محرومیت
forfeiting محرومیت
deprivation محرومیت
forfeit محرومیت
deprival بی نصیبی محرومیت
food deprivation محرومیت غذایی
disinheritance محرومیت از ارث
sleep deprivation محرومیت از خواب
privative ناشی از محرومیت
disherison محرومیت ازارث
deprived توام با محرومیت
binocular deprivation محرومیت دو چشمی
sensory deprivation محرومیت حسی
reprobates هرزه محرومیت
reprobate هرزه محرومیت
stimulus deprivation محرومیت تحریکی
principle of exclusion اصل محرومیت
deprived محرومیت کشیده
monocular deprivation محرومیت یک چشمی
cultural deprivation محرومیت فرهنگی
emotional deprivation محرومیت هیجانی
deprivation from inheritance محرومیت از ارث
attainder محرومیت از حقوق مدنی
disbarment محرومیت از شغل وکالت
civil death محرومیت از حقوق مدنی
Deprivation of ones civil rights . محرومیت از حقوق مدنی
civic d. محرومیت از حقوق کشوری
civil degradation محرومیت از حقوق مدنی
corruption of blood محرومیت از حقوق اجتماعی و مدنی
salique law محرومیت اولاداناث از توارث تاج وتخت
disfranchisement محروم سازی یا محرومیت ازحق انتخابات
ostracism محرومیت از حقوق اجتماعی و وجهه ملی
outlawry بی بهره گی از حقوق وحمایت قانونی محرومیت ازحقوق
salic law محرومیت اولاد اناث از توارث تاج وتخت
friendly front end طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
recoverable item وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
archival quality مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
escrow سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
ineligibility عدم قابلیت برای انتخاب شدن محرومیت از انتخاب شدن غیرقابل قبول
sensible قابل درک قابل رویت
thankworthy قابل تشکر قابل شکر
combustible قابل سوزش قابل تراکم
flexile قابل تغییر قابل تطبیق
transferable قابل واگذاری قابل انتقال
exigible قابل مطالبه قابل پرداخت
presentable قابل نمایش قابل تقدیم
presentable قابل معرفی قابل ارائه
elastic قابل کش امدن قابل انعطاف
bilable قابل رهایی قابل ضمانت
exigible قابل تقاضا قابل ادعا
changeable قابل تعویض قابل تبدیل
adducible قابل اضهار قابل ارائه
observable قابل مشاهده قابل گفتن
tenable قابل مدافعه قابل تصرف
achievable قابل وصول قابل تفریق
presumable قابل استنباط قابل استفاده
attainder سلب و نفی کلیه حقوق مدنی شخص در موقعی که به علت ارتکاب خیانت یا جنایت به مرگ محکوم میشود محرومیت کامل از حقوق اجتماعی و مدنی
capacities حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
capacity حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
visual display unit ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
visual display terminal ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
floatable قابل کلک رانی قابل کرجی رانی
indemonstrable غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
irrefrangible غیر قابل شکستن غیر قابل غضب
inconvertible غیر قابل تغییر غیر قابل تسعیر
indiscoverable غیر قابل درک غیر قابل تشخیص
adobe type manager استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
inexplicably بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
vendible قابل فروش جنس قابل فروش
vendable قابل فروش جنس قابل فروش
cleavable قابل شکافته شدن قابل ورقه ورقه شدن
air transportable sonar سونار مخصوص هواپیما سونار قابل حمل با هواپیما سونار قابل حمل هوایی
soluble قابل حل
good قابل
acceptor قابل
able قابل
incapable نا قابل
abler قابل
capable قابل
dissoluble قابل حل
sensible قابل حس
qualified قابل
thorough paced قابل
apt قابل
ablest قابل
solvable قابل حل
demandable قابل مطالبه
translatable قابل تعبیر
changeable قابل تغییر
submergible قابل فروکردن در اب
submersible قابل شناوری
deducible قابل کسر
livable قابل معاشرت
machinable قابل تراش
livable قابل زیستن
translatable قابل ترجمه
considerable قابل توجه
defeasible قابل القاء
pitiable قابل ترحم
limsy قابل انحناء
decomposable قابل تجزیه
declinable قابل تصریف
limpsy قابل انحناء
deliverable قابل تحویل
demandable قابل تقاضا
traceable قابل ردیابی
transformative قابل تغییر
suable قابل پیگرد
employable قابل استخدام
decidable قابل حکم
divisible قابل تقسیم
supportable قابل تحمل
to come into effect قابل اجراشدن
to take effect قابل اجراشدن
to come into operation قابل اجراشدن
superposable قابل انطباق
elastic قابل ارتجاع
titratable قابل عیارگیری
supposable قابل فرض
crystallizable قابل تبلور
terminable <adj.> قابل فسخ
temptable قابل اغوا
criticizable قابل انتقاد
crescive قابل رشد
cultivable قابل کشت
thinkable قابل فکر
newsworthy قابل انتشار
swimmable قابل شناوری
superimposable قابل اضافه
opens قابل بحث
opened قابل بحث
open قابل بحث
knowable قابل دانستن
extendable قابل تعمیم
extendable قابل تمدید
observable قابل مراعات
livable قابل زندگی
superimposable قابل تحمیل
liveable قابل زندگی
traceable قابل تعقیب
tractile قابل کشش
tractile قابل اتساع
liveable قابل معاشرت
superimposable قابل تزاید
willable قابل اراده
liveable قابل زیستن
thankworthy قابل سپاسگزاری
amenable قابل جوابگویی
vulnerable قابل حمله
discoverable قابل کشف
discriminable قابل تمیز
discussable قابل بحث
venial قابل عفو
discussible قابل بحث
remarkable قابل توجه
serviceable قابل استفاده
expendable قابل خرج
realizable قابل تحقق
realizable قابل درک
sociable قابل معاشرت
dislikable قابل تنفر
adaptable قابل توافق
ratable قابل ارزیابی
discountable قابل کسر
variative قابل تغییر
kenspeckle قابل شناسایی
comprehensible قابل درک
intelligible قابل درک
intelligible قابل فهم
diffusible قابل انتشار
justiciable قابل دادرسی
judicable قابل قضاوت
dilatable قابل اتساع
diminishable قابل کاستن
utilizable <adj.> قابل مصرف
dirigible قابل هدایت
vaporizable قابل تبخیر
tolerable قابل قبول
tolerable قابل تحمل
culpable قابل مجازات
voidable <adj.> قابل ابطال
preferable قابل ترجیح
voidable <adj.> قابل لغو
substantial قابل توجه
voidable <adj.> قابل فسخ
irrecusable غیر قابل رد
warrantable قابل گواهی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com