Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English
Persian
You are ( most ) welcome . It is a mere nothing . It is not fit to drink .
قابل ندارد ( بعنوان تعارف )
Other Matches
extend
فایل که قابل افزودن است یا هیچ اندازه ماکزیمم ندارد
extends
فایل که قابل افزودن است یا هیچ اندازه ماکزیمم ندارد
extending
فایل که قابل افزودن است یا هیچ اندازه ماکزیمم ندارد
random access
فایلی که هر رکورد آن به سرعت با آدرسش قابل دستیابی است , بدون جستجو در بقیه فایل و به ممحل قبلی بستگی ندارد
justifiable homicide
قتل قابل عفو یا قتل مجاز قتلی که صفت مجرمانه ندارد
justifiable homicides
قتل قابل عفو یا قتل مجاز قتلی که صفت مجرمانه ندارد
public
متن یا برنامهای که حق کپی ندارد و توسط هر کسی قابل کپی کردن است
chapter
بخشی از برنامه اصلی که به تنهایی قابل اجراست و نیازی به بقیه برنامه ندارد
chapters
بخشی از برنامه اصلی که به تنهایی قابل اجراست و نیازی به بقیه برنامه ندارد
There is no point in it . It doest make sense . It is meaningless.
معنی ندارد ! ( مورد و مناسبت ندارد )
He that blows in the dust fills his eyes.
<proverb>
کسى که شرم ندارد وجدان هم ندارد.
he is second to none
دومی ندارد بالادست ندارد
circulars
فایل دادهای که شروع و خاتمه قابل دیدن ندارد. هر موضوع به محل موضوع بعد اشاره میکند و آخرین به اولین اشاره میکند
circular
فایل دادهای که شروع و خاتمه قابل دیدن ندارد. هر موضوع به محل موضوع بعد اشاره میکند و آخرین به اولین اشاره میکند
chivalry
تعارف
compliment
تعارف
compliments
تعارف
complimenting
تعارف
unceremoniously
بی تعارف
comity
تعارف
complimented
تعارف
unceremonious
بی تعارف
smoothe
تعارف امیز
uncomplimentary
بی تعارف ناخوشایند
offerer
تعارف کننده
ceremoniousness
رعایت تعارف
florulent
خوش تعارف
An insincere offer(gesture).
تعارف خشک وخالی
bluntly
بدون تعارف ونزاکت
to make a present of
پیشکش یا تعارف کردن
There is no need dor ceremony between us.
تعارف رابگذار کنار
left handed compliment
تعارف غیر صمیمانه
offer round
به همه تعارف کردن
salutations
تعارف سلام اول نامه
to ply any one with drink
باصرارنوشابه بکسی تعارف کردن
salutation
تعارف سلام اول نامه
an empty gesture
رفتار
[تعارف]
خشک وخالی
Lets talk business. Lets talk turkey.
بی تعارف وجدی حرف بزنیم
well oiled
تعارف امیز چرب و نرم
Dont mention it . You are welcome.
اختیار دارید (درمقام تعارف )
One could be taken up on ones offer.
تعارف آمد نیامد دارد
Offer him some chocolates.
به ایشان شکلات تعارف کنید
Fine words butter no parsnips.
از تعارف کم کم وبر مبلغ افزای
I realy mean it .
جدی می گویم فکر نکن تعارف می کنم
Please be (feel ) at home . Please make yourself at home .
اینجا را منزل خودتان بدانید ( راحت باشید و تعارف نکنید )
undwe the t. of
بعنوان
by way of
بعنوان
under the plea of
بعنوان به بهانه
under cover of frind ship
بعنوان دوستی
preparatorily
بعنوان تهیه
co optation
پذیرفتن بعنوان همکار
surcharges
بعنوان جریمه گرفتن
armlet
بازوبند
[بعنوان جواهر]
co-opted
بعنوان همقطار پذیرفتن
surcharge
بعنوان جریمه گرفتن
co option
پذیرفتن بعنوان همکار
co-opt
بعنوان همقطار پذیرفتن
supervisory
بعنوان بررسی کننده
co-opting
بعنوان همقطار پذیرفتن
co-opts
بعنوان همقطار پذیرفتن
pattern
بعنوان الگو بکاربردن
patterns
بعنوان الگو بکاربردن
co opt
بعنوان همقطار پذیرفتن
under the notion of
بعقیده بفکر بعنوان
as
بهمان اندازه بعنوان مثال
tax incentive
مالیات بعنوان یک محرک اقتصادی
mark
بعنوان سیگنال استفاده میکند
bait fish
ماهی کوچک بعنوان طعمه
on the score of neglect
بعنوان غفلت ازاین بابت
sit-ins
حضور درمحلی بعنوان اعتراض
sit-in
حضور درمحلی بعنوان اعتراض
Mountaineering . Mountain - climbing .
کوه نوردی ( بعنوان ورزش )
sit in
حضور درمحلی بعنوان اعتراض
historicize
بعنوان تاریخ نشان دادن
to take something as a joke
چیزی را بعنوان شوخی گرفتن
instance
بعنوان مثال ذکر کردن
instances
بعنوان مثال ذکر کردن
under the guize of
بعنوان به بهانه درهیئت درزی
parent
بعنوان والدین عمل کردن
to present oneself
[as]
خود را اهداء کردن
[بعنوان]
marks
بعنوان سیگنال استفاده میکند
record as target
ثبت کردن بعنوان هدف
I pulled him by the ears.
گوشش را کشیدم ( بعنوان تنبیه )
for keeps
برای نگهداری همیشگی بعنوان یادگار
officiated
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
to forfeit something
چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
lapboard
تختهای که بعنوان میز تحریربکار میرود
officiates
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
sand trap
قطعه زمین پر از ماسه بعنوان مانع
to tutor
بعنوان معلم سرخانه کار کردن
to lose something
چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
officiating
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
taskwork
کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
brush
دم روباه شکارشده بعنوان نشانه پیروزی
officiate
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
brushes
دم روباه شکارشده بعنوان نشانه پیروزی
he was engagedon probation
بعنوان کاراموزی اورا استخدام کردند
to lose something
مال کسی را بعنوان جریمه ضبط کردن
to forfeit something
مال کسی را بعنوان جریمه ضبط کردن
He has been exposed as a traitor.
هویت مخفی او
[مرد]
بعنوان خائن افشا شد.
pattern
بعنوان نمونه یا سرمشق بکار رفتن نظیربودن
The letter is addressed to you .
نامه بعنوان شما نوشته شده است
patterns
بعنوان نمونه یا سرمشق بکار رفتن نظیربودن
tail group
مجموعه دم که بعنوان یک واحد یا جزئی از هواپیمامسوب میشود
prototypes
اولین کالاهایی که بعنوان نمونه ساخته میشود
prototype
اولین کالاهایی که بعنوان نمونه ساخته میشود
bucktail
نوعی حشره بعنوان طعمه ماهیگیری در زیر اب
To stipulate.
شرط کردن (بعنوان شرایط قرار دادن )
recoverable item
وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
friendly front end
طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
queen of
دختری که در بازیهای روزیکم می بعنوان ملکه برگزیده میشود
head hunt
بریدن سردشمن وبردن ان بعنوان غنیمت ونشانه پیروزی
Pickles are often eaten as a relish .
خیار شور درا اغلب بعنوان مزه می خورند
treasury stock
سهم منتشره شرکت که بعنوان سرمایه منظور میگردد
sprag
قطعه چوب یا الواری که بعنوان شمع درمعدن بکارمیرود
May I use your name as a reference?
اجازه میدهید شما را بعنوان معرف ذکر بکنم؟
May I use your name as a reference?
اجازه میدهید شما را بعنوان توصیه کننده بگویم؟
write
بعنوان یادداشت و برای ثبت نوشتن درج کردن
eryngo
ریشه شقاقل که بعنوان مقوی باء مصرف میشود
baseboard
چوب یا تختهای که بعنوان ستون یا پایه بکار میرود
writes
بعنوان یادداشت و برای ثبت نوشتن درج کردن
bugs
نوعی حشره مصنوعی بعنوان طعمه ماهیگیری روی اب
bags
قطعه برزنت چهارگوش وصل به زمین بعنوان پایگاه
bag
قطعه برزنت چهارگوش وصل به زمین بعنوان پایگاه
lupulin
خاکه تلخه که بعنوان داروی مسکن استعمال میشود
bug
نوعی حشره مصنوعی بعنوان طعمه ماهیگیری روی اب
. Why,what was the harm?
چرا اینکه دیگر ایرادی نداشت؟ ( بعنوان اعتراض )
bugging
نوعی حشره مصنوعی بعنوان طعمه ماهیگیری روی اب
designated hitter
بازیگر تعیین شده بعنوان توپزن بجای توپ انداز
head
طول سر اسب بعنوان مقیاس فاصله برنده از نفر بعد
May I use your name as a reference?
اجازه میدهید شما را بعنوان سفارش کننده نام ببرم؟
paragons
رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
paragon
رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
aperitif
نوشابهء الکلی که بعنوان محرک اشتها قبل از غذامی نوشند
thyratron
پریود تخلیه که بعنوان سویچ رله یا ژنراتور بکار میرود
fumigant
ماده فراری که بعنوان ضدعفونی برای دفع افات بکارمیرود
archival quality
مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
to kiss hands
دست پادشاه بزرگی راهنگام رفتن به ماموریت بعنوان بدرود بوسیدن
there is no limit to it
حد ندارد
there is no style about her
ندارد
he is not of that stamp
را ندارد
it does not weigh with me
ندارد
flicker free
ی ندارد
cereal
حبوبات غذایی که از غلات تهیه شده وباشیر بعنوان صبحانه مصرف میشود
Perspex
خانوادهای از پلاستیکها که بعنوان شیشه یا پلاستیکهای شفاف و نوگذران در هواپیماکاربرد فراوان دارد
cut-out
روزنهای در هواپیماهی دارای کابین با فشار تنظیم شده بعنوان در پنجره و غیره
mulches
که بعنوان پوشش اولیه درمهار کردن شنهای روان ازان استفاده میشود
mulch
که بعنوان پوشش اولیه درمهار کردن شنهای روان ازان استفاده میشود
amphetamines
مادهای بفرمول N31H9C که بصورت بخور یا محلول بعنوان مسکن استعمال میشود
amphetamine
مادهای بفرمول N31H9C که بصورت بخور یا محلول بعنوان مسکن استعمال میشود
land plaster
صخره گچی فریفی که بعنوان کود برای اصلاح خاک بکار میرود
glass wool
تودهای ازرشتههای شیشهای که بعنوان عایق گرما یا درتصفیه هوا بکار میر ود
cut-outs
روزنهای در هواپیماهی دارای کابین با فشار تنظیم شده بعنوان در پنجره و غیره
prize fellow
شاگردی که در امتحانات سرامد شده وامتیازی بعنوان جایزه باو داده اند
cereals
حبوبات غذایی که از غلات تهیه شده وباشیر بعنوان صبحانه مصرف میشود
escrow
سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
he has nothing of his own
چیزی ندارد
dont mention it
اهمیت ندارد
there is no limit to it
اندازه ندارد
no object
اهمیت ندارد
no matter
اهمیت ندارد
he has an a. to grind
غرضی ندارد
he has nostomach for the fight
سر دعوا ندارد
he has no excuse what
عذری ندارد
he is out of huomor
دماغ ندارد
he has no manners
اداب ندارد
he hasno notion of going
سر رفتن ندارد
he has no temperature to day
امروز تب ندارد
it is nothing new
تازگی ندارد
It is o. k . ( all right ) . it doesent matter .
عیب ندارد
Nothing is quite impossible.
کارنشد ندارد
Don’t mention it.
قابلی ندارد.
it lacks soul
روح ندارد
it is well enough
عیبی ندارد
it is of no weight
قدرواهمیتی ندارد
She has no axe to grind . She doesnt mean anything .
مقصودی ندارد
hadn't
ندارد نبایستی
it is nothing out of the way
غرابتی ندارد
it is a soft snap
کاری ندارد
No problem at all. It is quite all right .
مانعی ندارد
it does not matter
اهمیت ندارد
It is no trouble at all.
زحمتی ندارد
his hat cover his fanily
هیچکس را ندارد
veil of money
نظریهای که براساس ان پول فقط بعنوان پوشش برای کالاها و خدمات بحساب می اید
benzocaine
ماده متبلورسفیدی بفرمول 2NO11H9C که بعنوان داروی بیحس کننده موضعی مصرف میشود
de facto standard
سسهای اعتبار به آن ندارد
There is no market for it in Iran .
درایران مصرفی ندارد
infinite
حلقهای که خروج ندارد.
There is nothing to be afraid of in driving.
رانندگی که ترس ندارد.
she cannot bear heat
طاقت گرما را ندارد
it is not protected by sanctions
ضمانت اجرایی ندارد
That is beside the point. It is irrelevant ( inconsequential , immaterial ) .
ربطی به موضوع ندارد
it differs nothing from
هیچ فرقی با .....ندارد
He cant stand the sight of us.
چشم ندارد ما را ببیند
Nothing is impossible .
کار نشد ندارد
and that is flat(final)!No arguments!
چون وچراهم ندارد !
there is no reason
هیچ دلیل ندارد
crying is useless
گریه سودی ندارد
it is indifferent to me
برای من چه اهمیتی ندارد
Cheating( fraud) does not pay ( prosper).
تقلب عاقبت ندارد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com