English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
diminishable قابل کاستن
Other Matches
decelerated از سرعت چیزی کاستن کاستن سرعت
decelerate از سرعت چیزی کاستن کاستن سرعت
decelerating از سرعت چیزی کاستن کاستن سرعت
decelerates از سرعت چیزی کاستن کاستن سرعت
abating کاستن
lightens کاستن
abates کاستن
abated کاستن
detracted کاستن
detract کاستن
pare کاستن
pared کاستن
pares کاستن
to fine down کاستن
detracting کاستن
detracts کاستن
lessens کاستن
lightened کاستن
lighten کاستن
subtract کاستن
subtracted کاستن
subtracts کاستن
lightening کاستن
lessen کاستن
lessened کاستن
lessening کاستن
to tone down کاستن
reduces کاستن
reducing کاستن
lowering کاستن از
subtracting کاستن
disquantity کاستن
reduce کاستن
abate کاستن
lowers کاستن از
decrease کاستن
lowered کاستن از
lower کاستن از
decreased کاستن
decreases کاستن
extenuatextent کاستن
draw off کاستن
subrtraction کاستن
discounts کاستن
discounting کاستن
to cut down کاستن از
discounted کاستن
discount کاستن
rebates کاستن
rebate کاستن
pull down کاستن
decompress ازفشارهوا کاستن
decrement کاستن پلهای
cheapening ازقیمت کاستن
softens خوابانیدن کاستن
softened خوابانیدن کاستن
soften خوابانیدن کاستن
abirritate ازحساسیت کاستن
to currail expensee از هزینه کاستن
cheapens ازقیمت کاستن
cheapened ازقیمت کاستن
cheapen ازقیمت کاستن
disvalue ازارزش کاستن
shortened مختصر کردن کاستن
allayed از شدت چیزی کاستن
allaying از شدت چیزی کاستن
back off کاستن سرعت در سر پیچ
shorten مختصر کردن کاستن
allays از شدت چیزی کاستن
shortens مختصر کردن کاستن
pull up کاستن سرعت اسب
allay از شدت چیزی کاستن
extenuate تخفیف دادن کاستن از
declining تنزل کردن کاستن
qualify ازبدی چیزی کاستن
qualifies ازبدی چیزی کاستن
live load reduction کاستن از بار زنده
decline تنزل کردن کاستن
unweight کاستن فشار اسکی
declines تنزل کردن کاستن
damping کاستن ازنوسانات دستگاه
declined تنزل کردن کاستن
disaffect از علاقه و محبت کاستن
devalues از ارزش وشخصیت کسی کاستن
compensator وسیلهای برای کاستن لگداسلحه
to take something off and pric اندکی از بهای چیزی کاستن
slowdown کاستن سرعت یا میزان چیزی
defusing خنثی کردن از وخامت کاستن
defuses خنثی کردن از وخامت کاستن
defused خنثی کردن از وخامت کاستن
devaluate از ارزش وشخصیت کسی کاستن
dispraise از بهای چیزی کاستن کم گرفتن
devaluing از ارزش وشخصیت کسی کاستن
slowdowns کاستن سرعت یا میزان چیزی
devalued از ارزش وشخصیت کسی کاستن
decrement میزان کاهش کاستن پلهای
defuse خنثی کردن از وخامت کاستن
devalue از ارزش وشخصیت کسی کاستن
derogate کاستن عمل موهن انجام دادن
shut off کاستن سرعت پیش از رسیدن به پیچ
kill spring فرود با کاستن فشار بلندشدن و خم کردن زانو
drafting راندن پشت سر راننده جلوبرای کاستن فشار هوا
webbing نوارهای داخل کلاهخود برای کاستن فشار ضربه
stalling برای چند لحظه ازسرعت موج سواری کاستن
stall برای چند لحظه ازسرعت موج سواری کاستن
i am afriad برای کاستن ازاثرخبری که به کسی می دهند به کار می برند
carburator restricter plate صفحه فلزی روی کاربوراتوربرای کاستن هوای ورودی دراتومبیل
in off به کیسه انداختن گوی بیلیاردکه باعث کاستن امتیاز میشود
pull the pace جلوافتادن و در نتیجه کاستن از فشار هوا برای نفرات عقب
heavy and light system روش کاستن وزن با اغاز باوزنه سنگین و ادامه با وزنههای سبکتر
suck wheels رکاب زدن پشت سر دوچرخه سوار دیگر به منظور کاستن از فشار هوا
shave down کوتاه کردن موی سر پیش ازمسابقه شنا جهت کاستن مقاومت در مقابل اب
recoverable item وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
friendly front end طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
dimples هریک از 633 فرورفتگی کوچک رگی گوی گلف برای کاستن کشش در هوا
dimple هریک از 633 فرورفتگی کوچک رگی گوی گلف برای کاستن کشش در هوا
wheel sucker دوچرخه سوار ماهر در ادامه مسیر پشت سر نفر دیگری برای کاستن از فشار هوا
archival quality مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
escrow سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
pinches محکم گرفتن بیش از حد گوی بولینگ کاستن سرعت اسب قایق را بیش از حد بطرف بادبان بردن
pinch محکم گرفتن بیش از حد گوی بولینگ کاستن سرعت اسب قایق را بیش از حد بطرف بادبان بردن
observable قابل مشاهده قابل گفتن
exigible قابل تقاضا قابل ادعا
elastic قابل کش امدن قابل انعطاف
adducible قابل اضهار قابل ارائه
sensible قابل درک قابل رویت
achievable قابل وصول قابل تفریق
combustible قابل سوزش قابل تراکم
exigible قابل مطالبه قابل پرداخت
tenable قابل مدافعه قابل تصرف
transferable قابل واگذاری قابل انتقال
bilable قابل رهایی قابل ضمانت
thankworthy قابل تشکر قابل شکر
changeable قابل تعویض قابل تبدیل
presentable قابل معرفی قابل ارائه
presentable قابل نمایش قابل تقدیم
presumable قابل استنباط قابل استفاده
flexile قابل تغییر قابل تطبیق
spoiler صفحه دراز و باریک روی سطح بالایی هواپیما که برای کاستن سرعت یا اوج گرفتن هواپیما بلند میشود
capacities حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
capacity حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
visual display terminal ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
visual display unit ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
floatable قابل کلک رانی قابل کرجی رانی
irrefrangible غیر قابل شکستن غیر قابل غضب
indiscoverable غیر قابل درک غیر قابل تشخیص
indemonstrable غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
inconvertible غیر قابل تغییر غیر قابل تسعیر
adobe type manager استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
inexplicably بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
vendable قابل فروش جنس قابل فروش
vendible قابل فروش جنس قابل فروش
cleavable قابل شکافته شدن قابل ورقه ورقه شدن
air transportable sonar سونار مخصوص هواپیما سونار قابل حمل با هواپیما سونار قابل حمل هوایی
abler قابل
able قابل
dissoluble قابل حل
good قابل
solvable قابل حل
acceptor قابل
ablest قابل
capable قابل
incapable نا قابل
soluble قابل حل
thorough paced قابل
apt قابل
qualified قابل
sensible قابل حس
eligible قابل انتخاب
medicable قابل معالجه
macroscopic قابل رویت
remissible قابل اغماض
vulnerable قابل حمله
removable قابل رفع
multipliable قابل تکثیر
fixed format قابل ثابت
registrable قابل ثبت
maintainable قابل نگاهداری
remediable قابل علاج
mistakable قابل اشتباه
mobilizable قابل تجهیز
selectively قابل انتخاب
moot قابل بحث
regulable قابل تعدیل
moveable قابل تغییر
omissible قابل حذف
drinkable قابل اشامیدن
redeemable قابل ابتیاع
minable قابل استخراج
mibeable قابل استخراج
objectionable قابل اعتراض
meltable قابل ذوب
mentionable قابل ذکر
merchantable قابل فروش
remittable قابل پرداخت
merchantable قابل معامله
reimbursable قابل پرداخت
selective قابل انتخاب
reprouducible قابل تولیدیاتناسل
reproducible قابل تکثیر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com