English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 103 (1 milliseconds)
English Persian
arbitrator قاضی تحکیم
arbitrators قاضی تحکیم
Other Matches
arrest of judgment سرباز زدن قاضی از صدورحکم پس از اعلام نظر هیات منصفه به علت مطالبی که درمدارک ارائه شده به نظررسیده و انهارا غلط یا قابل نقض قلمداد کند . به عبارت دیگر خودداری قاضی ازصدور رای است تا رفع اشتباهات موجود
fixation تحکیم
arbitration تحکیم
consolidation تحکیم
fixations تحکیم
consolidates تحکیم
consolidate تحکیم
stabilization تحکیم
consolidating تحکیم
ruggedization تحکیم
consolidation استحکام تحکیم
consolidation تحکیم هدف
coefficient of consolidation ضریب تحکیم
arbitral tribunal هیات تحکیم
prestress تحکیم کردن
bullies تحکیم کردن
bullied تحکیم کردن
compressive test ازمایش تحکیم
consolidation test ازمایش تحکیم
bully تحکیم کردن
bullying تحکیم کردن
consolidation of position تحکیم مواضع
verge شانه تحکیم نشده
verges شانه تحکیم نشده
hard shoulder شانه تحکیم شده
strengthened تقویت یافتن تحکیم کردن
strengthen تقویت یافتن تحکیم کردن
strengthens تقویت یافتن تحکیم کردن
judging قاضی
judges قاضی
bencher قاضی
recusatio judicis رد قاضی
pretorian قاضی
pretor قاضی
cadi قاضی
magistracy قاضی
kadi or kadee قاضی
judge قاضی
judged قاضی
Justices of the Peace قاضی صلحیه
chaplain قاضی عسگر
chaplains قاضی عسگر
before the jvdges در حضور قاضی
personal knowledge of the judge علم قاضی
stylists قاضی سلیقه
stylist قاضی سلیقه
examinating magistrate قاضی تحقیق
judicial interrogator قاضی تحقیق
examing magistrate قاضی تحقیق
holy joe قاضی عسکر
judge advocate قاضی عسکر
Justice of the Peace قاضی صلحیه
arbiter قاضی داور
arbiters قاضی داور
judged قاضی دادرس
judging قاضی دادرس
judge قاضی دادرس
the chief justice قاضی القضات
interrogator قاضی تحقیق
interrogators قاضی تحقیق
Chief Justice قاضی اعظم
judges قاضی دادرس
Chief Justice قاضی القضات
Chief Justices قاضی اعظم
Chief Justices قاضی القضات
padre قاضی عسکر
padres قاضی عسکر
provost marshal قاضی نظامی
king's counsel قاضی دادگاه پادشاه
samson قاضی قدیم اسرائیل
to reckon with out one's host تنها به قاضی رفتن
magistrates قاضی دادگاه جنحه
magistrate قاضی دادگاه جنحه
Soc اصل استقلال قاضی
coram judice در حضور قاضی اصاع
county magestrate قاضی دادگاه استان
circuit حوزه قضایی یک قاضی دور
puisne judge قاضی پایین رتبه دادرس جز
to bring the matter before a court [the judge] دعوایی را در حضور قاضی آوردن
to bring somebody before the judge کسی را در حضور قاضی آوردن
circuits حوزه قضایی یک قاضی دور
praetor قاضی یاافسر مادون کنسول
chaplaincies مقام یا محل کار قاضی عسگر
The judge remained an honest man all his life . قاضی تمام عمرش درستکار ماند
chaplaincy مقام یا محل کار قاضی عسگر
consolidation درهم امیختن تحکیم کردن یکجا کردن یکپارچه
nemo potest esse simul actor et judex هیچ کس نمیتواند در ان واحد قاضی و مدعی باشد
bench warrant حکم دادگاه یا قاضی علیه شخص گناهکار
acetiam برای عملی تا قاضی بتواند رای خود را بدهد
The judge will have the final say on the matter. قاضی حرف آخر را در این موضوع خواهد داشت.
stabilized soil خاک تقویت شده یا تحکیم شده
acatalectic قاضی یاشخصی که نمیتواند به صحت امری اطمینان حاصل کند
attaint محکومیت قاضی یا عضوهیئت منصفه بعلت دادن رای غلط
case law رویهای که قاضی CL در موضوع خاصی اعمال میکند و از ان به بعدسابقه میشود
perverse verdict رای هیات منصفه که بدون توجه به راهنمایی قاضی دادگاه
justiciar قاضی عالیرتبهء دادگاههای عالی قرون وسطایی انگلیس دادرس عالیرتبه
procedendo حکم پادشاه در مورد تسریع دادرسی به قاضی یی که صدور رای را به تاخیرانداخته است
barrator قاضی رشوه گیر رئیس یامتصدی کشتی که رشوه بگیرد
misdirection در CL منظوراشتباه قاضی است در موردتفهیم نکات قضایی موضوع برای اعضاء هیات منصفه پیش از انکه وارد شور شوندو این میتواند باعث تجدیدمحاکمه شود
summings up خلاصهای که قاضی محکمه پس از ختم دادرسی و پیش از شروع شور هیات منصفه از جریان دادرسی و ادله ابرازی برای هیات منصفه بیان میکند
summing up خلاصهای که قاضی محکمه پس از ختم دادرسی و پیش از شروع شور هیات منصفه از جریان دادرسی و ادله ابرازی برای هیات منصفه بیان میکند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com