English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
The judge remained an honest man all his life . قاضی تمام عمرش درستکار ماند
Other Matches
separated حروف نمایش داده شده که تمام متریس حروف را نمیگیرند و فضایی در این بین می ماند
separates حروف نمایش داده شده که تمام متریس حروف را نمیگیرند و فضایی در این بین می ماند
separate حروف نمایش داده شده که تمام متریس حروف را نمیگیرند و فضایی در این بین می ماند
allhis life همه عمرش
It was jolly decent of her to have returned. خدا عمرش بده که برگشت
his days عمرش نزدیک است به پایان برسد
right درستکار
righted درستکار
righting درستکار
He laid down his life in the service of his country . عمرش را درراه خدمت به وطن صرف کرد
arrest of judgment سرباز زدن قاضی از صدورحکم پس از اعلام نظر هیات منصفه به علت مطالبی که درمدارک ارائه شده به نظررسیده و انهارا غلط یا قابل نقض قلمداد کند . به عبارت دیگر خودداری قاضی ازصدور رای است تا رفع اشتباهات موجود
on the level <idiom> درستکار ،بی غل وغش
tell it like it is <idiom> درستکار بودن
truepenny رفیق درستکار
upright درست درستکار
On the contrary , he is very honest. برعکس خیلی هم درستکار است
heart-to-heart <idiom> درستکار،راست ولی ریا
mensch [انسان آراسته، بالغ، درستکار و مسئول]
residues پس ماند
inertia ماند
remanence پس ماند
residue پس ماند
beta software نرم افزاری که هنوز تمام آزمایش ها رویش تمام نشده و ممکن است هنوز مشکل داشته باشد
terminate تمام شدن تمام کردن
terminates تمام شدن تمام کردن
terminated تمام شدن تمام کردن
it was left unfinished ناتمام ماند
that borders upon madness اینکاربدیوانگی می ماند
inertial force نیروی ماند
Water staing (long ) in one place becomes putrid . <proverb> آب که یک جا ماند مى گندد.
store می باقی می ماند
he did not open his lips خاموش ماند
residual magnetism مغناطیس پس ماند
storing می باقی می ماند
magnetic inertia پس ماند مغناطیسی
moment of inertia گشتاور ماند
He wisely stayed at home . عقل کردودرمنزل ماند
I couldnt (failed to) get that long- cherished wish. داغش به دلم ماند
it was snowed under زیر برف ماند
She was left out in the cold . she was left high and dry . سرش بی کلاه ماند
principal axis of inertia محور اصلی ماند
principal moment of inertia لنگر اصلی ماند
She wI'll survive . She wI'll pull through. زنده خواهد ماند
angular mass گشتاور ماند [فیزیک]
rotational inertia گشتاور ماند [فیزیک]
invariant mass جرم ماند [فیزیک]
proper mass جرم ماند [فیزیک]
intrinsic mass جرم ماند [فیزیک]
rest mass جرم ماند [فیزیک]
mass جرم ماند [فیزیک]
judged قاضی
cadi قاضی
bencher قاضی
magistracy قاضی
judge قاضی
kadi or kadee قاضی
recusatio judicis رد قاضی
pretorian قاضی
pretor قاضی
judging قاضی
judges قاضی
impulse پالسی که زمان کوتاهی می ماند
The would left a mark. جای زخم باقی ماند
It left a good taste in my mouth . مزه اش توی دهانم ماند
much sugar was left قند زیادی باقی ماند
displacement hull قسمتی از بدنه قایق که در اب می ماند
impulses پالسی که زمان کوتاهی می ماند
residual آنچه در پشت سر باقی می ماند
the chief justice قاضی القضات
judge قاضی دادرس
judging قاضی دادرس
padres قاضی عسکر
arbitrator قاضی تحکیم
interrogator قاضی تحقیق
before the jvdges در حضور قاضی
judge advocate قاضی عسکر
personal knowledge of the judge علم قاضی
padre قاضی عسکر
provost marshal قاضی نظامی
Chief Justices قاضی القضات
Chief Justices قاضی اعظم
arbiters قاضی داور
judged قاضی دادرس
arbiter قاضی داور
Chief Justice قاضی القضات
Chief Justice قاضی اعظم
interrogators قاضی تحقیق
chaplains قاضی عسگر
chaplain قاضی عسگر
stylists قاضی سلیقه
judges قاضی دادرس
examing magistrate قاضی تحقیق
arbitrators قاضی تحکیم
judicial interrogator قاضی تحقیق
holy joe قاضی عسکر
examinating magistrate قاضی تحقیق
Justice of the Peace قاضی صلحیه
Justices of the Peace قاضی صلحیه
stylist قاضی سلیقه
She wI'll never realize this wish. این آرزو بدلش خواهد ماند
That way, it stays in suspension. به این صورت معلق باقی می ماند.
dead wood میلههای افتاده بولینگ که درجا می ماند
impulsive آنچه برای زمان کوتاهی می ماند
disclose یات چیزی که باید مخفی می ماند
discloses یات چیزی که باید مخفی می ماند
disclosing یات چیزی که باید مخفی می ماند
pratincole سکجور مرغ باران که به پرستو می ماند
duration مدت زمانی که چیزی سالم می ماند
The snow doesn't stay on the ground. [The snow doesn't stick.] [American English] , [The snow doesn't settle.] [British English] برف روی زمین نمی ماند.
magistrate قاضی دادگاه جنحه
king's counsel قاضی دادگاه پادشاه
to reckon with out one's host تنها به قاضی رفتن
coram judice در حضور قاضی اصاع
county magestrate قاضی دادگاه استان
magistrates قاضی دادگاه جنحه
samson قاضی قدیم اسرائیل
Soc اصل استقلال قاضی
A full purse never lacks friends.. <proverb> یک کیسه پر هرکز بدون رفیق نمى ماند .
baby split وضعی که میلههای 2 و 7 یا3 و 01 بولینگ باقی می ماند
puisne judge قاضی پایین رتبه دادرس جز
praetor قاضی یاافسر مادون کنسول
to bring the matter before a court [the judge] دعوایی را در حضور قاضی آوردن
circuit حوزه قضایی یک قاضی دور
circuits حوزه قضایی یک قاضی دور
to bring somebody before the judge کسی را در حضور قاضی آوردن
sea echelon بخشی از ناوهای هجومی که در عملیات اب خاکی در دریاباقی می ماند
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class. اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
knuckle sprue استخوانهای ریخته گری-فولادی که در داخل کانالهاباقی می ماند
chaplaincy مقام یا محل کار قاضی عسگر
chaplaincies مقام یا محل کار قاضی عسگر
to gloze over one's words سخنان کسی رابدانگونه تاویل کردن که عیب ان پوشیده ماند
bench warrant حکم دادگاه یا قاضی علیه شخص گناهکار
nemo potest esse simul actor et judex هیچ کس نمیتواند در ان واحد قاضی و مدعی باشد
This is an elusive word . این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
I dont quite remembered to post (mail)your letter. کاملا" بخاطرم ماند ( یادم نرفت ) که نامه تان را پست کنم
fairness شرایطی که تا اجرای هر عمل درخواستی در سیستم در یک محدوده زمان باقی می ماند
hypothecate در CL به معاملاتی اطلاق میشود که ضمن ان وثیقه دین در اختیارمدیون باقی می ماند
The judge will have the final say on the matter. قاضی حرف آخر را در این موضوع خواهد داشت.
acetiam برای عملی تا قاضی بتواند رای خود را بدهد
switching خط و مدار ارتباطی که در صورت نیاز ایجاد میشود و تا زمان لازم باقی می ماند
attaint محکومیت قاضی یا عضوهیئت منصفه بعلت دادن رای غلط
case law رویهای که قاضی CL در موضوع خاصی اعمال میکند و از ان به بعدسابقه میشود
acatalectic قاضی یاشخصی که نمیتواند به صحت امری اطمینان حاصل کند
perverse verdict رای هیات منصفه که بدون توجه به راهنمایی قاضی دادگاه
inputted دستور زبان برنامه نویسی که منتظر ورود داده می ماند از پورت یا صفحه کلید
input دستور زبان برنامه نویسی که منتظر ورود داده می ماند از پورت یا صفحه کلید
justiciar قاضی عالیرتبهء دادگاههای عالی قرون وسطایی انگلیس دادرس عالیرتبه
steady state مدار یا وسیله یا برنامهای که در وضعیتی می ماند که هیچ عملی انجام نمیدهد ولی ورودی می پذیرد و..
procedendo حکم پادشاه در مورد تسریع دادرسی به قاضی یی که صدور رای را به تاخیرانداخته است
adobe type manager استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
raster سیستم اسکن کردن تمام صفحه نمایش CRT تمام صفحه , پیش نمایش CRT با یک اشعه تصویر با حرکت افقی روی آن و حرکت به پایین در انتهای هر خط
lap یک دور کامل زمین اسبدوانی تمام کردن یک دور اسبدوانی رسیدن به اسب جلویی تمام کردن یک دور
lapped یک دور کامل زمین اسبدوانی تمام کردن یک دور اسبدوانی رسیدن به اسب جلویی تمام کردن یک دور
beneficial occupancy اشغال ساختمان نیمه تمام استفاده از ساختمان نیمه تمام
full track تمام شنی خودرو تمام شنی
panoramas تمام نما اینه تمام نما
panorama تمام نما اینه تمام نما
barrator قاضی رشوه گیر رئیس یامتصدی کشتی که رشوه بگیرد
This door will not last (long)on its hinges . <proverb> این در به این پاشنه نمى ماند .
shelf life مدت زمانی که کالا از تولید تاتوزیع به مصرف کننده درقسمتهای مختلف می ماند مدت گردش کالا در انبارها
misdirection در CL منظوراشتباه قاضی است در موردتفهیم نکات قضایی موضوع برای اعضاء هیات منصفه پیش از انکه وارد شور شوندو این میتواند باعث تجدیدمحاکمه شود
gresham's law پول بد پول خوب را از جریان خارج میکند از دو نوع پول با ارزش قانونی یکسان انکه پشتوانه اش طلاست در جریان می ماند
equation of time خطای قرائت زمان نجومی پس ماند زمان نجومی
through تمام
rounded پر تمام
entire تمام
whole تمام
yame تمام
completing تمام
lion's share تمام
fullest تمام
full length تمام قد
off تمام
complete تمام
completed تمام
thru تمام
full-face تمام رخ
whole length تمام قد
it is all up تمام شد
out-and-out تمام
all night در تمام شب
full-length تمام قد
It's over. تمام شد.
full face تمام رخ
completes تمام
out and out تمام
full تمام
incomplete نا تمام
thorough تمام
summings up خلاصهای که قاضی محکمه پس از ختم دادرسی و پیش از شروع شور هیات منصفه از جریان دادرسی و ادله ابرازی برای هیات منصفه بیان میکند
summing up خلاصهای که قاضی محکمه پس از ختم دادرسی و پیش از شروع شور هیات منصفه از جریان دادرسی و ادله ابرازی برای هیات منصفه بیان میکند
short measure full measure پیمانه تمام
full duplex تمام دو رشتهای
consumptible تمام شدنی
all : همه تمام
ammo zero مهمات تمام
full time تمام روز
holohedron تمام وجهی
cosecant قطرفل تمام
full blown تمام کامل
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com