English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 87 (6 milliseconds)
English Persian
judge قاضی دادرس
judged قاضی دادرس
judges قاضی دادرس
judging قاضی دادرس
Search result with all words
justiciar قاضی عالیرتبهء دادگاههای عالی قرون وسطایی انگلیس دادرس عالیرتبه
puisne judge قاضی پایین رتبه دادرس جز
Other Matches
arrest of judgment سرباز زدن قاضی از صدورحکم پس از اعلام نظر هیات منصفه به علت مطالبی که درمدارک ارائه شده به نظررسیده و انهارا غلط یا قابل نقض قلمداد کند . به عبارت دیگر خودداری قاضی ازصدور رای است تا رفع اشتباهات موجود
judges دادرس
magistrate دادرس
to crv for mercy دادرس
judging دادرس
judged دادرس
magistrates دادرس
judge دادرس
justicer دادرس
impeachment of a judge رد دادرس
exception of judgl ردکردن داوریا دادرس
Justices of the Peace امین صلح دادرس دادگاه بخش
Justice of the Peace امین صلح دادرس دادگاه بخش
be raise to the bench بر مسند قضاوت تکیه زدن دادرس شدن
judged قاضی
judges قاضی
recusatio judicis رد قاضی
kadi or kadee قاضی
pretorian قاضی
pretor قاضی
bencher قاضی
judging قاضی
cadi قاضی
magistracy قاضی
judge قاضی
Chief Justices قاضی القضات
arbitrator قاضی تحکیم
stylist قاضی سلیقه
before the jvdges در حضور قاضی
stylists قاضی سلیقه
personal knowledge of the judge علم قاضی
chaplains قاضی عسگر
examinating magistrate قاضی تحقیق
judicial interrogator قاضی تحقیق
examing magistrate قاضی تحقیق
Justices of the Peace قاضی صلحیه
Justice of the Peace قاضی صلحیه
judge advocate قاضی عسکر
holy joe قاضی عسکر
chaplain قاضی عسگر
arbitrators قاضی تحکیم
the chief justice قاضی القضات
padres قاضی عسکر
padre قاضی عسکر
arbiters قاضی داور
arbiter قاضی داور
interrogator قاضی تحقیق
interrogators قاضی تحقیق
provost marshal قاضی نظامی
Chief Justices قاضی اعظم
Chief Justice قاضی القضات
Chief Justice قاضی اعظم
to reckon with out one's host تنها به قاضی رفتن
samson قاضی قدیم اسرائیل
king's counsel قاضی دادگاه پادشاه
county magestrate قاضی دادگاه استان
coram judice در حضور قاضی اصاع
magistrate قاضی دادگاه جنحه
Soc اصل استقلال قاضی
magistrates قاضی دادگاه جنحه
to bring somebody before the judge کسی را در حضور قاضی آوردن
praetor قاضی یاافسر مادون کنسول
to bring the matter before a court [the judge] دعوایی را در حضور قاضی آوردن
circuits حوزه قضایی یک قاضی دور
circuit حوزه قضایی یک قاضی دور
The judge remained an honest man all his life . قاضی تمام عمرش درستکار ماند
chaplaincies مقام یا محل کار قاضی عسگر
chaplaincy مقام یا محل کار قاضی عسگر
bench warrant حکم دادگاه یا قاضی علیه شخص گناهکار
nemo potest esse simul actor et judex هیچ کس نمیتواند در ان واحد قاضی و مدعی باشد
acetiam برای عملی تا قاضی بتواند رای خود را بدهد
The judge will have the final say on the matter. قاضی حرف آخر را در این موضوع خواهد داشت.
case law رویهای که قاضی CL در موضوع خاصی اعمال میکند و از ان به بعدسابقه میشود
perverse verdict رای هیات منصفه که بدون توجه به راهنمایی قاضی دادگاه
attaint محکومیت قاضی یا عضوهیئت منصفه بعلت دادن رای غلط
acatalectic قاضی یاشخصی که نمیتواند به صحت امری اطمینان حاصل کند
procedendo حکم پادشاه در مورد تسریع دادرسی به قاضی یی که صدور رای را به تاخیرانداخته است
barrator قاضی رشوه گیر رئیس یامتصدی کشتی که رشوه بگیرد
misdirection در CL منظوراشتباه قاضی است در موردتفهیم نکات قضایی موضوع برای اعضاء هیات منصفه پیش از انکه وارد شور شوندو این میتواند باعث تجدیدمحاکمه شود
summing up خلاصهای که قاضی محکمه پس از ختم دادرسی و پیش از شروع شور هیات منصفه از جریان دادرسی و ادله ابرازی برای هیات منصفه بیان میکند
summings up خلاصهای که قاضی محکمه پس از ختم دادرسی و پیش از شروع شور هیات منصفه از جریان دادرسی و ادله ابرازی برای هیات منصفه بیان میکند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com