English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
barrator قاضی رشوه گیر رئیس یامتصدی کشتی که رشوه بگیرد
Other Matches
corrupted معیوب کردن رشوه خوار رشوه دادن رشوه خواری
corrupt معیوب کردن رشوه خوار رشوه دادن رشوه خواری
corrupting معیوب کردن رشوه خوار رشوه دادن رشوه خواری
corrupts معیوب کردن رشوه خوار رشوه دادن رشوه خواری
He is open to bribery. اهل رشوه (رشوه گیری) است
corrupting رشوه دادن رشوه خوار
corrupts رشوه دادن رشوه خوار
corrupted رشوه دادن رشوه خوار
corrupt رشوه دادن رشوه خوار
manure رشوه
payola رشوه
bribes رشوه
gifts and favours رشوه
palmoil رشوه
bribing رشوه
bribe رشوه
blackmailed رشوه
blackmailing رشوه
blackmails رشوه
corruption رشوه
boodle رشوه
backhander رشوه
bodle رشوه
bribery رشوه
baksheesh رشوه
blackmail رشوه
the golden رشوه
bribed رشوه
bribee رشوه گیرنده
pay-off <idiom> رشوه دادن
kickback <idiom> رشوه دادن
briber رشوه دهنده
bribable رشوه گیر
corruptible رشوه گیر
bribed رشوه دادن
pull strings <idiom> رشوه دادن
venality رشوه گیری
bribery رشوه خورای
bribery رشوه دادن
superi or to bribery رشوه با ارتشا
tamper with رشوه دادن
clean fingered رشوه نگرفته
corruptness رشوه خواری
cottuptness رشوه خواری
bribery رشوه خواری
bribe رشوه دادن
to get at رشوه دادن
get at رشوه دادن
give a bribe to رشوه دادن به
tamper رشوه دادن
receive a bribe رشوه گرفتن
bribes رشوه دادن
barrator رشوه خوار
itchless رشوه نخور
corruption رشوه خواری
bribing رشوه دادن
bribing تطمیع کردن رشوه
itching palm دست رشوه گیر
corruptible رشوه خوار مرتشی
superi or to bribery رشوه یا ارتشا مستغنی
buy over با رشوه راضی کردن
bribe تطمیع کردن رشوه
venal فروتن رشوه خوار
rake off رشوه یا پول غیرمشروع
the judgewas corrupted داور به رشوه تطییع شد
rake-off رشوه یا پول غیرمشروع
to oil one's hand به کسی رشوه دادن
palms کش رفتن رشوه دادن
palm کش رفتن رشوه دادن
bribable قابل رشوه بودن
bribed تطمیع کردن رشوه
bribes تطمیع کردن رشوه
greased چرب کردن رشوه دادن
grease چرب کردن رشوه دادن
bribe رشوه پردازی پرداخت نامشروع
greasing چرب کردن رشوه دادن
bribery رشوه خواری پاره ستانی
bribes رشوه پردازی پرداخت نامشروع
bribing رشوه پردازی پرداخت نامشروع
bribed رشوه پردازی پرداخت نامشروع
embracery اعمال نفوذاز راه رشوه یا تهدیدوغیره
To oil someones palm. سبیل کسی را چرب کردن ( رشوه دادن )
He is a corrupt official . مأمور فاسدی است ( رشوه می گیرد وغیره )
incorruptibly با ازادگی رشوه خواری بطور غیر قابل تطمیع
Every man has his price . هر کسی یک قیمتی دارد ( قابل تطمیع وپذیرفتن رشوه )
treating جمع اوری اراء با رشوه یا غذا و مشروب دادن به رای دهندگان
slush funds بودجه یا پولیکه برای رشوه دادن یا تطمیع و غیره کنار گذاشته میشود
slush fund بودجه یا پولیکه برای رشوه دادن یا تطمیع و غیره کنار گذاشته میشود
muck rack کسی که عادتا" می خواهدکارمندان خدمات عمومی و یاجمیع مردم را به رشوه خواری و فساد و خلافکاری متهم کند
shipmaster رئیس کشتی
mat chairman رئیس تشک کشتی
figure head مجسمه ای که بر دماغه کشتی نصب میکنند [رئیس پوشالی]
curatorial نگهبان یامتصدی کتابخانه یاموزه
arrest of judgment سرباز زدن قاضی از صدورحکم پس از اعلام نظر هیات منصفه به علت مطالبی که درمدارک ارائه شده به نظررسیده و انهارا غلط یا قابل نقض قلمداد کند . به عبارت دیگر خودداری قاضی ازصدور رای است تا رفع اشتباهات موجود
lord high stew of england رئیس تشریفات تاجگذاری رئیس دادگاه دادرسی
paymaster general رئیس سررشته داری رئیس کارپردازی
letter of recall نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند
topgallant سکوب بالای دکل کشتی بالاترین شکوب دکل کشتی وسایل بی مصرف کشتی
public relations officers رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
emcees بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
public relations officer رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
emcee بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
republics حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
republic حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
the d. take him بلا بگیرد
to burn the food بگذارند غذا ته بگیرد
he has raving mad بودکه کسی جلواورانمیتوانست بگیرد
He muddles the water to catch fish . <proverb> آب را گل آلود مى کند ماهى بگیرد .
cartful انچه دریک گاری جا بگیرد
water bath دیگی که دیگ کوچک تری در آن جا بگیرد
She found it hard to make up her mind. برایش سخت بود که تصمیم بگیرد
double boiler دیگی که دیگ کوچک تری در آن جا بگیرد
confidence level احتمالی که یک عدد در محدوده قرار بگیرد
water quench دیگی که دیگ کوچک تری در آن جا بگیرد
complete substitution وقتی یک کالاجای کالای دیگر را بگیرد
waterbath دیگی که دیگ کوچک تری در آن جا بگیرد
bain-marie دیگی که دیگ کوچک تری در آن جا بگیرد
counter check چکی که فقط کشنده چک میتواند ان را از بانک بگیرد
alternatives چیزی که میتواند جای چیز دیگر را بگیرد
trundle bed تختخواب چرخکدار کوتاهی که زیرتختخواب بزرگتری جا بگیرد
alternative چیزی که میتواند جای چیز دیگر را بگیرد
CB رادیوی موج کوتاه که میتواند این امواج را بگیرد
diaper pattern طرح گل و بلبل تکراری [بطوری که کل متن فرش را در بر بگیرد.]
scuppered سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
scuppers سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
scupper سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
scuppering سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
ship's manifest صورت محمولههای کشتی فهرست کالاهای در حال حمل در کشتی
respondentia وامی که به صاحب کشتی داده و کشتی او به رهن گرفته میشود
load line خطی در اطراف کشتی که نمودار حداکثر فرفیت کشتی میباشد
hawse سوراخهای دماغه کشتی که مخصوص عبورطناب است طنابهای نگاه دارنده کشتی درحوضچه
carry ship کشتی حامل زندانیان جنگی کشتی غیر مسلحی که تضمین عبور داشته باشد
gunroom مخزن مهمات کشتی سفره خانه افسران کشتی
lazar housek عمارت یا کشتی برای قرنطینه 8 انبار عقب کشتی
waterline خط بار گیری کشتی خط میزان و تراز کشتی باسطح اب
supercargo نماینده مالک محمولات کشتی که با کشتی به سفر می رود
keel حمال کشتی صفحات اهن ته کشتی وارونه کردن
keels حمال کشتی صفحات اهن ته کشتی وارونه کردن
embarkation بارگیری کشتی یا خودرو سوار شدن در کشتی یاخودرو
dan runner کشتی رهاکننده علایم شناور در اب کشتی تعیین مسیر
bill of health گواهی نامهای که هنگام حرکت کشتی پس ازمعاینه کشتی از لحاظ بیماریهای مسری به ناخداداده میشود
You cannot make a silk purse out of a sows ear . <proverb> هیچکس نمى تواند از گوش ماده خو,ابریشم خالص بگیرد .
pretorian قاضی
bencher قاضی
judges قاضی
recusatio judicis رد قاضی
magistracy قاضی
cadi قاضی
judge قاضی
pretor قاضی
kadi or kadee قاضی
judging قاضی
judged قاضی
usura maritima دادن وام با بهره سنگین به مالک کشتی که در صورت سالم برگشتن کشتی قابل وصول است
the vessel was put a bout جهت کشتی را تغییر دادند کشتی را برگردانند
betterment خرجی که به منظور افزایش بازده یا تقلیل هزینه عملیات صورت بگیرد
arbitrator قاضی تحکیم
arbitrators قاضی تحکیم
Chief Justices قاضی اعظم
judging قاضی دادرس
Chief Justice قاضی اعظم
personal knowledge of the judge علم قاضی
interrogators قاضی تحقیق
chaplains قاضی عسگر
holy joe قاضی عسکر
chaplain قاضی عسگر
Chief Justices قاضی القضات
judged قاضی دادرس
judge advocate قاضی عسکر
examinating magistrate قاضی تحقیق
judicial interrogator قاضی تحقیق
examing magistrate قاضی تحقیق
arbiters قاضی داور
provost marshal قاضی نظامی
judges قاضی دادرس
the chief justice قاضی القضات
arbiter قاضی داور
judge قاضی دادرس
padre قاضی عسکر
interrogator قاضی تحقیق
Chief Justice قاضی القضات
padres قاضی عسکر
stylists قاضی سلیقه
stylist قاضی سلیقه
before the jvdges در حضور قاضی
Justices of the Peace قاضی صلحیه
Justice of the Peace قاضی صلحیه
He is trying to run before he has learned do walk. <proverb> او مى خواهد قبل از آنکه راه رفتن را یاد بگیرد شروع به دویدن کند.
regional breakpoint نقط ه توقف که در هر جایی از برنامه میتواند قرار بگیرد تا رفع اشکال شود
to reckon with out one's host تنها به قاضی رفتن
Soc اصل استقلال قاضی
coram judice در حضور قاضی اصاع
magistrate قاضی دادگاه جنحه
king's counsel قاضی دادگاه پادشاه
magistrates قاضی دادگاه جنحه
samson قاضی قدیم اسرائیل
county magestrate قاضی دادگاه استان
windjammer یکی از کارکنان کشتی کشتی بادبانی
When we get this project off the ground we can relax. وقتی این پروژه پا بگیرد و با موفقیت شروع شود، دیگر خیالمان راحت است.
to bring somebody before the judge کسی را در حضور قاضی آوردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com