English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 198 (9 milliseconds)
English Persian
sequence rule قاعده توالی
Other Matches
corkscrew rule قاعده پیچ بطری بازکن قاعده چوب پنبه کش
phraseologically ازروی قاعده عبارت سازی به ایین سخن پردازی ازروی قاعده انشا
consecution توالی
sequences توالی
succession توالی
successions توالی
sequence توالی
suits توالی
suited توالی
suit توالی
consecutiveness توالی
subsequence توالی
subalternation توالی
sq مخفف توالی
successions نیابت توالی
subsere توالی بعدی
state succession توالی دولتها
succession نیابت توالی
track توالی ردپاراگرفتن
tracked توالی ردپاراگرفتن
in succession به توالی متواترا"
progression توالی تسلسل
progressions توالی تسلسل
middle succession توالی وسطی
middle succession توالی میانین
impluse train توالی ایمپولز
tracks توالی ردپاراگرفتن
impluse sequence توالی ضربه جریان
sequence number شماره ترتیب توالی
sequence of command ترتیب توالی فرامین
order of fire ترتیب توالی اتش
sequencer اسباب سنجش توالی وتسلسل
collating sequence توالی ترتیب رشته تلفیق
approach sequence ترتیب توالی تقرب هواپیماها
trains سلسله وقایع توالی حیله جنگی
trained سلسله وقایع توالی حیله جنگی
train سلسله وقایع توالی حیله جنگی
alphameric sequence ترکیب حروف و اعداد بترتیب توالی
succeeds بدنبال امدن بطور توالی قرار گرفتن
succeeded بدنبال امدن بطور توالی قرار گرفتن
succeed بدنبال امدن بطور توالی قرار گرفتن
regularities قاعده
regularity قاعده
immethodical بی قاعده
law قاعده
principle قاعده
ruleless بی قاعده
production rule قاعده
informal بی قاعده
prior possession قاعده ید
nisi قاعده
regulation قاعده
frame قاعده
laws قاعده
desultory بی قاعده
rule قاعده
irregular بی قاعده
loose بی قاعده
looser بی قاعده
regulars با قاعده
formula قاعده
loosest بی قاعده
norms قاعده
norm قاعده
formulas قاعده
canons قاعده
formulae قاعده
regular با قاعده
canon قاعده
absolute legal قاعده تسلیط
anomaly خلاف قاعده
period قاعده زنان
periods قاعده زنان
irregular خلاف قاعده
saytzeff's rule قاعده زایتسف
bredt's rule قاعده برت
rule governed قاعده مند
anomalous خلاف قاعده
abnonmally بر خلاف قاعده
rule of thumb قاعده سر انگشتی
cram's rule قاعده کرام
kundt's rule قاعده کونت
huckel's rule قاعده هوکل
hofmann's rule قاعده هوفمان
heterography املای بی قاعده
formulas قاعده رمزی
nitrogen rule قاعده نیتروژن
octet rule قاعده هشتایی
phase rule قاعده فاز
formulism قاعده فرمول)
formulae قاعده رمزی
markovnikoff's rule قاعده مارکونیکوف
expansion rule قاعده بسط
rambunctious بی قانون و قاعده
regulater قاعده گذاشتن
formula قاعده رمزی
systems قاعده رویه
golden rules قاعده زرین
stare decisis قاعده سابقه
formulation قاعده سازی
snaggletooth دندان بی قاعده
theorem قاعده نکره
theorems قاعده نکره
theorematic مبنی بر قاعده
precept قاعده اخلاقی
precepts قاعده اخلاقی
menstruating قاعده شونده
system قاعده رویه
trapezoidal rule قاعده ذوزنقهای
menstrual وابسته به قاعده گی
equity قاعده انصاف
equities قاعده انصاف
maxims قاعده کلی
golden rule قاعده زرین
anomalies خلاف قاعده
maxim قاعده کلی
L'Hôpital's rule قاعده هوپیتال [ریاضی]
base of a triangle قاعده [مثلثی] [ریاضی]
midpoint rule قاعده نقطه میانی
rule of three قاعده اربعه متناسبه
L'Hôpital's rule قاعده لوپیتال [ریاضی]
chain rule قاعده زنجیری [ریاضی]
right hand rule قاعده راست گرد
desultorily بدون قاعده پرت
fermi statistics قاعده اماری فرمی
fellowsh قاعده یافتن سودوزیان
equation of payments قاعده پیدا کردن
norms قاعده ماخذ قانونی
methodically از روی اسلوب با قاعده
arithmetically منطق قاعده حساب
principle قاعده کلی مرام
infringements نقض قانون یا قاعده
code قانون قاعده مقرر
infringement نقض قانون یا قاعده
norm قاعده ماخذ قانونی
formularize تحت قاعده در اوردن
geodetically موافق قاعده پیمایش
axioms بدیهیات قاعده کلی
systematic قاعده دار با همست
axiom بدیهیات قاعده کلی
heterotaxis ترتیب خلاف قاعده
heterotaxy ترتیب خلاف قاعده
formulate بشکل قاعده دراوردن یا اداکردن
foulness سخت دلی کارخلاف قاعده
formulating بشکل قاعده دراوردن یا اداکردن
formulated بشکل قاعده دراوردن یا اداکردن
formulates بشکل قاعده دراوردن یا اداکردن
master keys قاعده کلی شاه کلید
axiom قاعده کلی اصل مسلم
principle مرام اخلاقی قاعده کلی
to use these rules از این قاعده ها استفاده کردن
parallelogram law of vectors قاعده متوازی الاضلاع بردارها
maxwell boltzmann statistics قاعده اماری ماکسول-بولتسمان
The exception proves the rule. استثنا قاعده را ثابت میکند.
ocrea نیام کامل در قاعده دمبرگ
axioms قاعده کلی اصل مسلم
ochrea نیام کامل در قاعده دمبرگ
master key قاعده کلی شاه کلید
tumbling verse شعر بی قاعده وبی وزن قدیمی
calibrated تحت قاعده واصول معینی دراوردن
fundus قاعده عمق ویا انتهای هر عضومجوفی
calibrates تحت قاعده واصول معینی دراوردن
calibrating تحت قاعده واصول معینی دراوردن
calibrate تحت قاعده واصول معینی دراوردن
formulation دستور سازی تبدیل به قاعده رمزی
ground rule وفیفه اساسی قاعده و طرز عمل
heteroclite کسیکه کارهایش برخلاف قاعده همگانیست
left hand rule for electron flow قاعده چپگرد برای جریان الکترون
no punishment law the with inaccordance except قاعده قبح عقاب بلابیان
pattern مجموعهای از خط وط با قاعده و اشکال که مکرر تکرار می شوند
normalising تحت قانون و قاعده در اوردن هنجار کردن
normalizes تحت قانون و قاعده در اوردن هنجار کردن
right hand rule for electron flow قاعده راست گرد برای جریان الکترون
normalised تحت قانون و قاعده در اوردن هنجار کردن
normalises تحت قانون و قاعده در اوردن هنجار کردن
stare decisis قاعده صدور رای بر مبنای سابقه موجود
systematize دارای روش یا قاعده کردن اسلوب دادن به
normalize تحت قانون و قاعده در اوردن هنجار کردن
patterns مجموعهای از خط وط با قاعده و اشکال که مکرر تکرار می شوند
parataxis مرتب شدن بدون ربط منطقی توالی دو عبارت یا جمله بدون ربط یا عوامل دستوری دیگر
seed pearl مروارید کوچک وبی قاعده رنگ کمرنگ مایل بخاکستری
pacts قاعده عمومی و مطلقی را برقرار وخود را ملزم به رعایت ان می کنند
pact قاعده عمومی و مطلقی را برقرار وخود را ملزم به رعایت ان می کنند
frequency تعداد سیکل ها یا دوره زمانی از حالت موج با قاعده که در هر ثانیه تکرار می شوند
frequencies تعداد سیکل ها یا دوره زمانی از حالت موج با قاعده که در هر ثانیه تکرار می شوند
quantum meruit کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
assertion 1-عبارت برنامه از یک قاعده یا قانون 2-قاعدهای که درست است یا درست فرض میشود
formulism رعایت کامل فرمول یا قاعده فرمول دوستی
cpu ساعت درونی پردازنده که سیگنال با قاعده را ایجاد میکند که برای کنترل عملیات و ارسال داده در پردازنده است
universal قضیه کلی یا عمومی قاعده کلی
asynchronous transmission اطلاعات در فواصل زمانی بدون قاعده و نامنظم به وسیله قراردادن یک بیت شروع قبل از هر کاراکتر ویک بیت خاتمه پس از ان انتقال می یابند
menstruates قاعده شدن حیض شدن
menstruated قاعده شدن حیض شدن
menstruate قاعده شدن حیض شدن
quantum valebat در مواقعی که جنسی بدون تعیین قیمت دقیق فروخته و شرط شود که قیمت بر مبنای قاعده فوق بعدا" پرداخت شود
constants ROM-DC که با سرعت مشخصی می چرخد اندازه هر یک از فریمهای داده روی دیسک برای بدست آوردن یک داده با قاعده برای خارج شدن یک فریم در ثانیه تغییر میکند
constant ROM-DC که با سرعت مشخصی می چرخد اندازه هر یک از فریمهای داده روی دیسک برای بدست آوردن یک داده با قاعده برای خارج شدن یک فریم در ثانیه تغییر میکند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com