English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (33 milliseconds)
English Persian
equation of payments قاعده پیدا کردن
Other Matches
corkscrew rule قاعده پیچ بطری بازکن قاعده چوب پنبه کش
phraseologically ازروی قاعده عبارت سازی به ایین سخن پردازی ازروی قاعده انشا
to use these rules از این قاعده ها استفاده کردن
normalising تحت قانون و قاعده در اوردن هنجار کردن
systematize دارای روش یا قاعده کردن اسلوب دادن به
normalised تحت قانون و قاعده در اوردن هنجار کردن
normalises تحت قانون و قاعده در اوردن هنجار کردن
normalizes تحت قانون و قاعده در اوردن هنجار کردن
normalize تحت قانون و قاعده در اوردن هنجار کردن
damp دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
dampest دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
dampers دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
to pluck up one's heart دل پیدا کردن
to search out پیدا کردن
tracks پیدا کردن
average پیدا کردن
to pick up پیدا کردن
averaging پیدا کردن
gain پیدا کردن
averages پیدا کردن
gained پیدا کردن
gains پیدا کردن
to look up پیدا کردن
averaged پیدا کردن
smell out با بو پیدا کردن
detect پیدا کردن
finds پیدا کردن
detecting پیدا کردن
detected پیدا کردن
tracked پیدا کردن
to figure up پیدا کردن
pin point پیدا کردن
find پیدا کردن
acquire پیدا کردن
detects پیدا کردن
track پیدا کردن
give tongue عوعو کردن در پیدا کردن بوی شکار
converges تقارت پیدا کردن
qualifies شایستگی پیدا کردن
qualify شایستگی پیدا کردن
to become a necessity لزوم پیدا کردن
dampen رطوبت پیدا کردن
converge تقارت پیدا کردن
converged تقارت پیدا کردن
in the doghouse <idiom> مشکل پیدا کردن با
dampened رطوبت پیدا کردن
converging تقارت پیدا کردن
to work out something حل چیزی را پیدا کردن
luff لنگر پیدا کردن
touts خریدار پیدا کردن
touting خریدار پیدا کردن
dampens رطوبت پیدا کردن
dampening رطوبت پیدا کردن
touted خریدار پیدا کردن
tout خریدار پیدا کردن
to win fame شهرت پیدا کردن
to take a ply تمایل پیدا کردن
liaising ارتباط پیدا کردن
come to an agreement موافقت پیدا کردن
take to تمایل پیدا کردن به
to spring a leaguer رخنه پیدا کردن
declining شیب پیدا کردن
declines شیب پیدا کردن
stammer لکنت پیدا کردن
To find a way out. To find a remedy. چاره پیدا کردن
stammered لکنت پیدا کردن
stammers لکنت پیدا کردن
declined شیب پیدا کردن
decline شیب پیدا کردن
prove opplicable مصداق پیدا کردن
shields حفاظ پیدا کردن
liaises ارتباط پیدا کردن
liaised ارتباط پیدا کردن
liaise ارتباط پیدا کردن
shield حفاظ پیدا کردن
to think out با فکر پیدا کردن
preempt حق تقدم پیدا کردن
hade تمایل پیدا کردن
to take umbra at رنجش پیدا کردن از
demonetize تنزل پیدا کردن
take to تمایل پیدا کردن
to make the pot boi; معاش خود را پیدا کردن
find and replace پیدا کردن و جایگزین نمودن
shocks هول وهراس پیدا کردن
cabbages کش رفتن رشد پیدا کردن
shock هول وهراس پیدا کردن
radar trapping اختلال پیدا کردن رادار
to come to an understanding پیدا کردن سازش پیداکردن
deeping of capital عمق پیدا کردن سرمایه
cabbage کش رفتن رشد پیدا کردن
waver فتور پیدا کردن دو دل بودن
hit on/upon <idiom> پیدا کردن چیزی که میخواهی
wavering فتور پیدا کردن دو دل بودن
pay dirt <idiom> زیر خاکی پیدا کردن
to pick out باگوش پیدا کردن دریافتن
read between the lines <idiom> پیدا کردن مفهوم ضمنی
genealogize شجره کسی را پیدا کردن
wavered فتور پیدا کردن دو دل بودن
out maneuver برتری مانور پیدا کردن
wavers فتور پیدا کردن دو دل بودن
overmaster مهارت کامل پیدا کردن در
shocked هول وهراس پیدا کردن
to pick up فراگرفتن دوباره پیدا کردن
respired امید تازه پیدا کردن
respire امید تازه پیدا کردن
to rummage out با جستجوی زیاد پیدا کردن
to nerve oneself قوت قلب پیدا کردن
respires امید تازه پیدا کردن
respiring امید تازه پیدا کردن
asphyxiates مختنق کردن خناق پیدا کردن
swells ورم کردن برجستگی پیدا کردن
asphyxiated مختنق کردن خناق پیدا کردن
asphyxiate مختنق کردن خناق پیدا کردن
fumbles لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
fumble لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
asphyxiating مختنق کردن خناق پیدا کردن
swelled ورم کردن برجستگی پیدا کردن
fumbled لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
swell ورم کردن برجستگی پیدا کردن
bilge رخنه پیدا کردن تراوش کردن
surging تکان خوردن لغزش پیدا کردن
ruts شور پیدا کردن فحل شدن
wavered تردید پیدا کردن تبصره قانون
waver تردید پیدا کردن تبصره قانون
to turn round برگشتن عقاید دیگری پیدا کردن
wavering تردید پیدا کردن تبصره قانون
unbalances بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
scare up <idiom> ازروی اثراتی چیزی را پیدا کردن
wavers تردید پیدا کردن تبصره قانون
to get a meat for a bird برای مرغی جفت پیدا کردن
to orient oneself چهار سوی خود را پیدا کردن
rubs اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
rut شور پیدا کردن فحل شدن
shortest اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
short اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
rubbed اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
pull oneself together بر اعصاب خود تسلط پیدا کردن
unbalancing بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
shorter اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
make out معنی چیزی را پیدا کردن سردراوردن از
radio direction finding پیدا کردن جهت بی سیم دشمن
to seek somebody out جستجو برای پیدا کردن کسی
unbalance بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
rub اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
to get the upper hand برتری جستن تفوق پیدا کردن
leadingquestion پرسشی که کمک به پیدا کردن پاسخ میدهد
canvass مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
plunged غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
to get to somebody [something] به کسی دسترسی پیدا کردن [ به چیزی رسیدن]
plunges غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
canvassed مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
warm to one's work در کارخود گرم شدن و هیجان پیدا کردن
canvasses مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvassing مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
to make friends [to make connections] رابطه پیدا کردن [با مردم برای هدفی]
plunge غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
extends ادامه پیدا کردن باز شدن توسعه دادن
proceed ناشی شدن ارتقا پیدا کردن در جمع عایدات
extend ادامه پیدا کردن باز شدن توسعه دادن
divide پیدا کردن تعداد چهار هایی که در عدد جا می شوند
proceeded ناشی شدن ارتقا پیدا کردن در جمع عایدات
to always find something to gripe about همیشه چیزی برای گله زدن پیدا کردن
grapnel لنگر قلابدار برای پیدا کردن اشیای گم شده در اب
grapnels لنگر قلابدار برای پیدا کردن اشیای گم شده در اب
extending ادامه پیدا کردن باز شدن توسعه دادن
divides پیدا کردن تعداد چهار هایی که در عدد جا می شوند
cunclude تحلیل کلمات و پیدا کردن منشاء و ریشه انها
diachrony تحلیل کلمات و پیدا کردن منشاء و ریشه انها
find کشف کردن پیدا کردن
finds کشف کردن پیدا کردن
fitcall finding پیدا کردن عیب کوچک مربوط به راننده یا رده یکم
to pick up somebody کسی را پیدا کردن [دوست دختر یا پسر یا یک نفر برای سکس]
curve fitting روش ریاضی برای پیدا کردن یک فرمول که نمایشگرمجموعهای از نقاط داده میباشد
homing روش تعقیب و ردیابی امواج رادیویی یا رادار و پیدا کردن ایستگاه فرستنده ان
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
Life isn't about finding yourself. Life is about creating yourself. زندگی پیدا کردن خود نیست بلکه ساختن خود است.
mine watching عملیات تجسس و پیدا کردن مین یا مراقبت از مین گذاری دشمن
revives دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revived دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revive دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
bessel method پیدا کردن محل توقفگاه به روش بسل سیستم نقشه برداری بسل
warts زگیل دار شدن زگیل پیدا کردن
wart زگیل دار شدن زگیل پیدا کردن
regaining دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regained دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regain دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regains دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
substantialize اساس دادن یا اساس پیدا کردن
regularities قاعده
norm قاعده
irregular بی قاعده
regularity قاعده
prior possession قاعده ید
principle قاعده
canon قاعده
ruleless بی قاعده
loose بی قاعده
regulation قاعده
informal بی قاعده
production rule قاعده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com