Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English
Persian
regulater
قاعده گذاشتن
Other Matches
corkscrew rule
قاعده پیچ بطری بازکن قاعده چوب پنبه کش
phraseologically
ازروی قاعده عبارت سازی به ایین سخن پردازی ازروی قاعده انشا
lay off
<idiom>
به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
run into
<idiom>
اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
lid
کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
lids
کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
To leave behinde.
جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
rule
قاعده
irregular
بی قاعده
principle
قاعده
immethodical
بی قاعده
regularity
قاعده
regularities
قاعده
desultory
بی قاعده
nisi
قاعده
canons
قاعده
canon
قاعده
informal
بی قاعده
formula
قاعده
regulation
قاعده
laws
قاعده
regular
با قاعده
formulae
قاعده
ruleless
بی قاعده
formulas
قاعده
norms
قاعده
norm
قاعده
regulars
با قاعده
looser
بی قاعده
prior possession
قاعده ید
law
قاعده
production rule
قاعده
frame
قاعده
loosest
بی قاعده
loose
بی قاعده
to leave someone in the lurch
کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
heterography
املای بی قاعده
sequence rule
قاعده توالی
formulism
قاعده فرمول)
menstruating
قاعده شونده
kundt's rule
قاعده کونت
huckel's rule
قاعده هوکل
theorem
قاعده نکره
expansion rule
قاعده بسط
golden rule
قاعده زرین
snaggletooth
دندان بی قاعده
hofmann's rule
قاعده هوفمان
stare decisis
قاعده سابقه
theorematic
مبنی بر قاعده
equities
قاعده انصاف
phase rule
قاعده فاز
irregular
خلاف قاعده
precepts
قاعده اخلاقی
rambunctious
بی قانون و قاعده
rule governed
قاعده مند
rule of thumb
قاعده سر انگشتی
octet rule
قاعده هشتایی
nitrogen rule
قاعده نیتروژن
saytzeff's rule
قاعده زایتسف
system
قاعده رویه
trapezoidal rule
قاعده ذوزنقهای
systems
قاعده رویه
markovnikoff's rule
قاعده مارکونیکوف
precept
قاعده اخلاقی
equity
قاعده انصاف
cram's rule
قاعده کرام
menstrual
وابسته به قاعده گی
periods
قاعده زنان
period
قاعده زنان
formulation
قاعده سازی
golden rules
قاعده زرین
formula
قاعده رمزی
anomalies
خلاف قاعده
theorems
قاعده نکره
maxims
قاعده کلی
anomaly
خلاف قاعده
absolute legal
قاعده تسلیط
abnonmally
بر خلاف قاعده
formulas
قاعده رمزی
anomalous
خلاف قاعده
formulae
قاعده رمزی
bredt's rule
قاعده برت
maxim
قاعده کلی
norm
قاعده ماخذ قانونی
systematic
قاعده دار با همست
code
قانون قاعده مقرر
norms
قاعده ماخذ قانونی
right hand rule
قاعده راست گرد
base of a triangle
قاعده
[مثلثی]
[ریاضی]
rule of three
قاعده اربعه متناسبه
fermi statistics
قاعده اماری فرمی
L'Hôpital's rule
قاعده هوپیتال
[ریاضی]
L'Hôpital's rule
قاعده لوپیتال
[ریاضی]
chain rule
قاعده زنجیری
[ریاضی]
desultorily
بدون قاعده پرت
axioms
بدیهیات قاعده کلی
infringements
نقض قانون یا قاعده
midpoint rule
قاعده نقطه میانی
methodically
از روی اسلوب با قاعده
infringement
نقض قانون یا قاعده
principle
قاعده کلی مرام
axiom
بدیهیات قاعده کلی
heterotaxy
ترتیب خلاف قاعده
heterotaxis
ترتیب خلاف قاعده
equation of payments
قاعده پیدا کردن
geodetically
موافق قاعده پیمایش
formularize
تحت قاعده در اوردن
fellowsh
قاعده یافتن سودوزیان
arithmetically
منطق قاعده حساب
to use these rules
از این قاعده ها استفاده کردن
axioms
قاعده کلی اصل مسلم
master key
قاعده کلی شاه کلید
master keys
قاعده کلی شاه کلید
foulness
سخت دلی کارخلاف قاعده
principle
مرام اخلاقی قاعده کلی
axiom
قاعده کلی اصل مسلم
ochrea
نیام کامل در قاعده دمبرگ
formulated
بشکل قاعده دراوردن یا اداکردن
formulates
بشکل قاعده دراوردن یا اداکردن
The exception proves the rule.
استثنا قاعده را ثابت میکند.
formulating
بشکل قاعده دراوردن یا اداکردن
formulate
بشکل قاعده دراوردن یا اداکردن
parallelogram law of vectors
قاعده متوازی الاضلاع بردارها
ocrea
نیام کامل در قاعده دمبرگ
maxwell boltzmann statistics
قاعده اماری ماکسول-بولتسمان
fundus
قاعده عمق ویا انتهای هر عضومجوفی
calibrate
تحت قاعده واصول معینی دراوردن
calibrated
تحت قاعده واصول معینی دراوردن
calibrates
تحت قاعده واصول معینی دراوردن
formulation
دستور سازی تبدیل به قاعده رمزی
heteroclite
کسیکه کارهایش برخلاف قاعده همگانیست
calibrating
تحت قاعده واصول معینی دراوردن
tumbling verse
شعر بی قاعده وبی وزن قدیمی
ground rule
وفیفه اساسی قاعده و طرز عمل
left hand rule for electron flow
قاعده چپگرد برای جریان الکترون
no punishment
law the with inaccordance except قاعده قبح عقاب بلابیان
right hand rule for electron flow
قاعده راست گرد برای جریان الکترون
pattern
مجموعهای از خط وط با قاعده و اشکال که مکرر تکرار می شوند
patterns
مجموعهای از خط وط با قاعده و اشکال که مکرر تکرار می شوند
normalize
تحت قانون و قاعده در اوردن هنجار کردن
stare decisis
قاعده صدور رای بر مبنای سابقه موجود
normalises
تحت قانون و قاعده در اوردن هنجار کردن
normalised
تحت قانون و قاعده در اوردن هنجار کردن
normalizes
تحت قانون و قاعده در اوردن هنجار کردن
normalising
تحت قانون و قاعده در اوردن هنجار کردن
systematize
دارای روش یا قاعده کردن اسلوب دادن به
pact
قاعده عمومی و مطلقی را برقرار وخود را ملزم به رعایت ان می کنند
pacts
قاعده عمومی و مطلقی را برقرار وخود را ملزم به رعایت ان می کنند
seed pearl
مروارید کوچک وبی قاعده رنگ کمرنگ مایل بخاکستری
frequency
تعداد سیکل ها یا دوره زمانی از حالت موج با قاعده که در هر ثانیه تکرار می شوند
frequencies
تعداد سیکل ها یا دوره زمانی از حالت موج با قاعده که در هر ثانیه تکرار می شوند
quantum meruit
کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
assertion
1-عبارت برنامه از یک قاعده یا قانون 2-قاعدهای که درست است یا درست فرض میشود
formulism
رعایت کامل فرمول یا قاعده فرمول دوستی
cpu
ساعت درونی پردازنده که سیگنال با قاعده را ایجاد میکند که برای کنترل عملیات و ارسال داده در پردازنده است
universal
قضیه کلی یا عمومی قاعده کلی
asynchronous transmission
اطلاعات در فواصل زمانی بدون قاعده و نامنظم به وسیله قراردادن یک بیت شروع قبل از هر کاراکتر ویک بیت خاتمه پس از ان انتقال می یابند
to trample on
گذاشتن
leave
گذاشتن
infiltrate
گذاشتن
misplace
جا گذاشتن
infiltrating
گذاشتن
inculcate
پا گذاشتن
inculcating
پا گذاشتن
place
گذاشتن
places
گذاشتن
inculcates
پا گذاشتن
placing
گذاشتن
inculcated
پا گذاشتن
leaving
گذاشتن
infiltrated
گذاشتن
mislay
جا گذاشتن
mislaying
جا گذاشتن
mislays
جا گذاشتن
apostrophize
گذاشتن
letting
گذاشتن
teasing
سر به سر گذاشتن
lets
گذاشتن
let
گذاشتن
To be gettingh on in years.
پا به سن گذاشتن
loads
گذاشتن
load
گذاشتن
getting on in years
پا به سن گذاشتن
placements
گذاشتن
go on
<idiom>
گذاشتن
placement
گذاشتن
infiltrates
گذاشتن
mislaid
جا گذاشتن
to take in
تو گذاشتن
puts
گذاشتن
run home
جا گذاشتن
put
گذاشتن
to run in
تو گذاشتن
lay
گذاشتن
putting
گذاشتن
question answer
در صف گذاشتن
to pickle a rod for
گذاشتن
ti turn in
تو گذاشتن
take in
تو گذاشتن
to lay it on with a trowel
گذاشتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com