English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (34 milliseconds)
English Persian
execute قانونی کردن اعدام کردن
executed قانونی کردن اعدام کردن
executes قانونی کردن اعدام کردن
executing قانونی کردن اعدام کردن
Other Matches
to lay down a rule قانونی را درست کردن قانونی را وضع نمودن
overhangs اعدام کردن
executes اعدام کردن
administer اعدام کردن
overhang اعدام کردن
executing اعدام کردن
executed اعدام کردن
execute اعدام کردن
to execute somebody اعدام کردن [حقوق]
guillotining با گیوتین اعدام کردن
guillotines با گیوتین اعدام کردن
guillotined با گیوتین اعدام کردن
guillotine با گیوتین اعدام کردن
administering انجام دادن اعدام کردن
administered انجام دادن اعدام کردن
administers انجام دادن اعدام کردن
to execute somebody for something کسی را بخاطر چیزی اعدام کردن
execution بدار زدن اعدام اجرا کردن
warranting اجازه کتبی حکم قانونی تعهد کردن ضمانت کردن کسی
warrants اجازه کتبی حکم قانونی تعهد کردن ضمانت کردن کسی
pursued تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursuing تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursues تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
warranted اجازه کتبی حکم قانونی تعهد کردن ضمانت کردن کسی
pursue تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
warrant اجازه کتبی حکم قانونی تعهد کردن ضمانت کردن کسی
to prescribe something [legal provision] چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق]
to press charges against someone ازکسی قانونی شکایت کردن [کسی را متهم کردن]
legalises به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalizes به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalizing به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalising به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalize به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalised به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalized به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
to pirate something چیزی را غیر قانونی چاپ کردن [دو نسخه ای کردن]
standarize با نمونه یا عیار قانونی مطابقت کردن استاندارد کردن
legtimize مشروع کردن قانونی کردن
executed اداره کردن قانونی کردن
executes اداره کردن قانونی کردن
legitimatize قانونی کردن مشروع کردن
executing اداره کردن قانونی کردن
execute اداره کردن قانونی کردن
capital punishment کیفر اعدام مجازات اعدام
legalised قانونی کردن
legalize قانونی کردن
legalizing قانونی کردن
legalising قانونی کردن
legalized قانونی کردن
legalizes قانونی کردن
legalises قانونی کردن
legitimizing قانونی کردن
legitimises قانونی کردن
legitimised قانونی کردن
legitimized قانونی کردن
legitimize قانونی کردن
legalization قانونی کردن
legitimization قانونی کردن
legitimising قانونی کردن
legitimizes قانونی کردن
disables فاقدصلاحیت قانونی کردن
disabling فاقدصلاحیت قانونی کردن
sue تعقیب قانونی کردن
sued تعقیب قانونی کردن
sues تعقیب قانونی کردن
indicted تعقیب قانونی کردن
disable فاقدصلاحیت قانونی کردن
suing تعقیب قانونی کردن
litigated تعقیب قانونی کردن
litigate تعقیب قانونی کردن
indicts تعقیب قانونی کردن
prosecuting تعقیب قانونی کردن
indict تعقیب قانونی کردن
prosecutes تعقیب قانونی کردن
litigating تعقیب قانونی کردن
indicting تعقیب قانونی کردن
prosecuted تعقیب قانونی کردن
prosecute تعقیب قانونی کردن
litigates تعقیب قانونی کردن
summoned فراخواندن احضار قانونی کردن
validating تایید اعتبار قانونی کردن
validates تایید اعتبار قانونی کردن
validated تایید اعتبار قانونی کردن
validate تایید اعتبار قانونی کردن
summon فراخواندن احضار قانونی کردن
misfeasance سوء استفاده کردن ازاقتدار قانونی
to serve a legal p on any one ورقه قانونی بکسی ابلاغ کردن
law قانون مدنی تعقیب قانونی کردن
laws قانون مدنی تعقیب قانونی کردن
pirating از تالیف دیگری استفاده غیر قانونی کردن
pirate از تالیف دیگری استفاده غیر قانونی کردن
pirated از تالیف دیگری استفاده غیر قانونی کردن
pirates از تالیف دیگری استفاده غیر قانونی کردن
rule of reason تفسیر کردن قانون به طورغیر عادلانه به منظور حفظ بعضی انحصارات غیر قانونی
piracy چاپ کردن تالیف دیگری بدون اجازه تقلید غیر قانونی اثر دیگری privateer
privacy act of قانونی که در کنگره آمریکا برای منظم کردن ذخیره داده در پایگاه های داده آژانس فدرالی به تصویب رسید
automatic release date تاریخ انقضای عمر قانونی وسایل سررسید عمر قانونی
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
hanging اعدام
execution اعدام
gallows اعدام
legitimated عذر قانونی قانونی
legitimate عذر قانونی قانونی
legitimates عذر قانونی قانونی
legitimating عذر قانونی قانونی
under pain of death با کیفر اعدام
gassed اعدام با گاز
gas اعدام با گاز
executioners مامور اعدام
executioner مامور اعدام
death squads جوخهی اعدام
capital punishment اعدام مجازات
death warrant حکم اعدام
death sentence حکم اعدام
capital punishment مجازات اعدام
death sentences حکم اعدام
death penalty مجازات اعدام
under sentence of death محکوم به اعدام
death penalty کیفر اعدام
extinction اعدام انهدام
gasses اعدام با گاز
hangman مامور اعدام
convicted to death محکوم به اعدام
the penalty of death کیفر اعدام
executed [judicially killed] <adj.> <past-p.> اعدام شده
death squad جوخهی اعدام
gallows مستحق اعدام
gases اعدام با گاز
death warrants حکم اعدام
to death penalty اعدام مجازات
hangmen مامور اعدام
to die on the scaffold اعدام شدن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
gallows bird ادم مستحق اعدام
capital offence or crime گناه مستوجب اعدام
electric chair اعدام بوسیله برق
gas chamber محفظه اعدام با گاز
carrying out [of a death sentence] اجرا [حکم اعدام]
gas chambers محفظه اعدام با گاز
electric chair صندلی اعدام الکتریکی
hanging محزون مستحق اعدام
authorized stoppage برداشت قانونی از حقوق افرادکسورات قانونی از حقوق
hang man مامور اعدام به وسیله دار
capital گناه مستوجب اعدام سرمایه
charges عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
charge عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
black flag پرچمی که نشانی اعدام زندانی است
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
auto da fe اجرای حکم اعدام ومجازات شخص مرتد
black cap کلاهی که هنگام اجرای حکم اعدام برسرمحکوم گذارند
to be broken on the wheel روی چرخ گاری مردن [نوعی مجازات اعدام در قرون وسطی]
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
woos افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com