Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (11 milliseconds)
English	Persian
employment act	قانون اشتغال
Other Matches
legalism	رستگاری از راه نیکوکاری افراط در مراعات قانون اصول قانون پرستی
forced sale	فروش چیزی به حکم قانون و به طریقی که قانون معین کرده است
the law is not retroactive	قانون شامل گذشته نمیشود قانون عطف بماسبق نمیکند
code	قانون بصورت رمز دراوردن مجموعه قانون تهیه کردن
declaratory statute	قانون تاکیدی قانونی است که محتوی مطلب جدیدی نیست بلکه لازم الاجرابودن یک قانون سابق را تاکیدو تصریح میکند
law of procedure	قانون اصول محاکمات قانون شکلی
engagements	اشتغال
employment	اشتغال
engagedness	اشتغال
occupations	اشتغال
occupation	اشتغال
busybody	اشتغال
office	اشتغال
underemployed	کم اشتغال
busybodies	اشتغال
engagement	اشتغال
preoccupations	اشتغال
preoccupation	اشتغال
offices	اشتغال
hyperemployment	اشتغال زیاد
idleness	عدم اشتغال
full employment	اشتغال کامل
overfull employment	اشباع اشتغال
unemployment	عدم اشتغال
overfull employment	اشتغال وافر
employment volume	حجم اشتغال
employment rate	نزخ اشتغال
employment policy	سیاست اشتغال
employment opportunities	فرصتهای اشتغال
employment opportunities	امکانات اشتغال
indebtedness	اشتغال ذمه
employment gap	شکاف اشتغال
full time	زمان اشتغال بکار
inflationary gap	سطح اشتغال مطلوب
full employment output	تولید در اشتغال کامل
employment rate	میزان نسبی اشتغال
unemployment equilibrium	تعادل در اشتغال ناقص
hyperemployment	اشتغال بیش ازحد
full time employment	اشتغال تمام وقت
full employment equilibrium	تعادل اشتغال کامل
commencement of employment	زمان شروع اشتغال
canon	قانون کلی قانون شرع
say's law	قانون سی . براساس این قانون
canons	قانون کلی قانون شرع
penal statute	قانون جزایی قانون مجازات
full employment rate of growth	نرخ رشد در اشتغال کامل
letters testamentary	خطاب به وصی دائربه اشتغال بامروصایت
diplomatist	کسی که به امور دیپلماتیک اشتغال دارد
occupational therapy	درمان بوسیله اشتغال بکار کاردرمانی
wright	کسی که به کارهای ماشینی و ساختن ان اشتغال دارد
amateurism	اشتغال هنر بخاطرذوق نه برای امرار معاش
marginal productivity law	قانون بازدهی نهائی قانون بهره وری نهائی ب_راساس این ق__انون با اف_زایش یک عامل تولید با ف_رض ثابت بودن سایر ع__وامل تولیدنهائی نهایتا کاهش خواهدیافت
I am obsessed by fear of unemployment .	تنها فکرم نگرانی از بیکاری ( عدم اشتغال ) است
biologism	اشتغال بمطالعه حیات وتجزیه وتحلیل موجودات زنده
inflationary gap	وقتی اقتصاد کشور در حالتی باشدکه اشتغال کامل محسوس بوده
implied trust	امانت فرضی حالتی است که کسی به حکم مندرج در قانون و یاجمع شدن شرایطی که قانون پیش بینی کردن عنوان امین می یابد و یا در موردی مسئول تلقی میشود بدون انکه شخصا" به این امرتمایل داشته باشد
employment gap	مقدار کمبوداشتغال در حالت تعادل تولیدملی نسبت به اشتغال درفرفیت واقعی تولید
the law does not apply to him	او مشمول قانون نمیشود قانون شامل او نمیشود
say's law	عرضه تقاضای خودرا بوجود می اورد بنابراین تعادل همواره در سطح اشتغال کامل وجود خواهدداشت
maintenance of membership	هرکس حق اشتغال به کار دارد لیکن اگر عضو اتحادیهای باشدباید در صورت عضویت ان تازمان تعیین شده باقی بماندوالا شغلش را از دست خواهدداد
the long arm of the law	دست قانون [دست قدرتمند قانون]
law	قانون
laws	قانون
legal	قانون
acted	قانون
lex	قانون
statutes	قانون
legislation	قانون
regulation	قانون
nisi	قانون
act	قانون
regardless of the law	به قانون
law of constant heat sumation	قانون هس
kanoon	قانون
code	قانون
rule	قانون
hess's law	قانون هس
edict	قانون
enacment	قانون
statute	قانون
edicts	قانون
canon	قانون
canons	قانون
monetarists	طرفداران مکتب پولی گروهی که معتقدند که سیاست پولی در رابطه باایجاد ثبات اقتصادی و تثبیت اشتغال و درامد نقش موثرتری نسبت به سیاست مالی دارد . همچنین این عده اعتقاد دارند که اقتصاد بخودی خود تثبیت خواهد شد
faraday's law	قانون فاراده
fechner's law	قانون فخنر
law of reflection	قانون بازتاب
faraday's law	قانون فارادی
law of recency	قانون تاخر
five second rule	قانون 5 ثانیه
law of nations	قانون ملل
law of primacy	قانون تقدم
law of readiness	قانون امادگی
law of progression	قانون پیشروی
distribution law	قانون توزیع
reflection law	قانون بازتاب
joule's law	قانون ژول
legislatress	قانون گذار زن
law of scarcity	قانون کمیابی
legislatrix	قانون گذار زن
legist	قانون دان
lenz' law	قانون لنز
lenz's law	قانون لنتس
einstein's law	قانون اینشتاین
economic law	قانون اقتصادی
legiskative	قانون گذار
left hand rule	قانون دست چپ
extralegal	ماورای قانون
engels law	قانون انگل
law of use	قانون استعمال
enactment of law	وضع قانون
lawbreaker	قانون شکن
engel's law	قانون انگل
enactor	واضع قانون
lawmaker	قانون گزار
lextalionis	قانون قصاص
law of induced current	قانون لنتس
labour act	قانون کار
jachson's law	قانون جکسون
islamic law	قانون شرع
governing law	قانون حاکم
introduce law	انشاء قانون
insolvent law	قانون اعسار
law abidingness	پیروی قانون
insolvent law	قانون درماندگی
ignorance of law	جهل به قانون
hubble law	قانون هابل
joiting law	قانون ژول
labour code	قانون کار
labour law	قانون کار
juristic	قانون دان
lambert law	قانون لامبرت
jurisprudent	قانون دان
laplace's law	قانون لاپلاس
jurisconsult	قانون دان
hook's law	قانون هوک
hauy law	قانون هوی
law of contiguity	قانون مجاورت
gay lussac's law	قانون گیلوساک
gas laws	قانون گاز
law of contract	قانون قرارداد
law of demand	قانون تقاضا
law of effect	قانون اثر
game law	قانون شکار
law of election	قانون انتخابات
law of frequency	قانون بسامد
graham's law	قانون گراهام
law of complimentarity	قانون مکملیت
law breaker	قانون شکن
law fallen into desuetude	قانون متروک
law merchant	قانون تجارت
law of advantage	قانون امتیاز
law of analogy	قانون تمثیل
law of causation	قانون علیت
greshams law	قانون گرشام
gresham's law	قانون گرشام
law of clouser	قانون بستار
law of gravitation	قانون گرانش
cl	قانون مدون
plaintiff	خواهان [قانون]
complainant [British E]	خواهان [قانون]
pursuer [Scottish English]	خواهان [قانون]
claimant [arbitration proceedings]	خواهان [قانون]
petitioner [divorce proceedings]	خواهان [قانون]
plaintiff	شاکی [قانون]
complainant [British E]	شاکی [قانون]
Under the protection of the law.	درپناه قانون
brush with the law <idiom>	درگیری با قانون
to the letter <idiom>	طبق قانون
pursuer [Scottish English]	شاکی [قانون]
claimant [arbitration proceedings]	شاکی [قانون]
It's a rule that ...	قانون است که ...
to come into operation	قانون شدن
to take effect	قانون شدن
to inure	قانون شدن
to go into effect	قانون شدن
breach of the law	نقض قانون
petitioner [divorce proceedings]	شاکی [قانون]
plaintiff	مدعی [قانون]
complainant [British E]	مدعی [قانون]
pursuer [Scottish English]	مدعی [قانون]
petitioner [divorce proceedings]	مدعی [قانون]
in the eyes of law	از دید قانون
violation of law	نقض قانون
make law	وضع قانون
obedient to the law	مطیع قانون
offense	قانون شکنی
ohm's law	قانون اهم
okuns law	قانون اوکان
parallel law	قانون توازی
pascal	قانون پاسکال
pascal's law	قانون پاسکال
paschen's law	قانون پاشن
penal statute	قانون جزا
peronality of laws	ویژگی قانون
planck law	قانون پلانک
obedient to the law	پیرو قانون
nomology	قانون شناسی
nomological	منطبق با قانون
marioote law	قانون ماریوت

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com