Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (10 milliseconds)
English	Persian
law of partial pressure	قانون فشارهای جزیی
Other Matches
tincture	اثر جزیی رنگ جزیی
tinctures	اثر جزیی رنگ جزیی
age	شکستن جسم با فشارهای مکرر
ages	شکستن جسم با فشارهای مکرر
vapor pressure	فشار مولکولهای بخار روی دیواره فرف یا محفظه برابر فشارهای جزئی یا سهمی
legalism	رستگاری از راه نیکوکاری افراط در مراعات قانون اصول قانون پرستی
forced sale	فروش چیزی به حکم قانون و به طریقی که قانون معین کرده است
the law is not retroactive	قانون شامل گذشته نمیشود قانون عطف بماسبق نمیکند
code	قانون بصورت رمز دراوردن مجموعه قانون تهیه کردن
declaratory statute	قانون تاکیدی قانونی است که محتوی مطلب جدیدی نیست بلکه لازم الاجرابودن یک قانون سابق را تاکیدو تصریح میکند
law of procedure	قانون اصول محاکمات قانون شکلی
tripartite	سه جزیی
vain	جزیی
smallest	جزیی
tripled	سه جزیی
triples	سه جزیی
trivial	جزیی
tripling	سه جزیی
partial	جزیی
small	جزیی
smaller	جزیی
Apart of the whole.	جزیی از کل
triple	سه جزیی
triaxial	سه جزیی
trimerous	سه جزیی
triplex	سه جزیی
mean	جزیی
two-bit	جزیی
triploid	سه جزیی
trifler	جزیی
meaner	جزیی
meanest	جزیی
trifid	سه جزیی
triplet	سه جزیی
minor	جزیی
two bit	جزیی
penal statute	قانون جزایی قانون مجازات
canon	قانون کلی قانون شرع
say's law	قانون سی . براساس این قانون
canons	قانون کلی قانون شرع
component drawing	رسم جزیی
duplicity theory	نظریه دو جزیی
meanest	جزیی ناچیز
single component gases	گازهای تک جزیی
tetrastichous	چهار جزیی
mean	جزیی ناچیز
practical entropy	انتروپی جزیی
partial pressure	فشار جزیی
tinctures	طعم جزیی
one component system	سیستم یک جزیی
partial loss	خسارت جزیی
liquation	گداز جزیی
tinct	اثریارنگ جزیی
partial ionization	یونش جزیی
part plan	نقشه جزیی
partial charge	بار جزیی
partial view	نمای جزیی
partial volume	حجم جزیی
tincture	طعم جزیی
partial mobilization	بسیج جزیی
tinges	رنگ جزیی
tinge	رنگ جزیی
tetramerous	چهار جزیی
trifle	چیز جزیی
meaner	جزیی ناچیز
trifles	چیز جزیی
partial derivative	مشتق جزیی [ریاضی]
work unit	یک قسمت جزیی از کار
avocation	کار جزیی مشغولیت
partial	غرض الود جزیی
internal discharge	تخلیه جزیی داخلی
whisk	حرکت سریع و جزیی
whisked	حرکت سریع و جزیی
partial molar volume	حجم جزیی مولی
whisking	حرکت سریع و جزیی
partial differential equation	معادله دیفرانسیل جزیی
multicomponent system	سیستم چند جزیی
partial ionioc character	خصلت جزیی یونی
whisks	حرکت سریع و جزیی
partial molar properties	خواص جزیی مولی
marginal productivity law	قانون بازدهی نهائی قانون بهره وری نهائی ب_راساس این ق__انون با اف_زایش یک عامل تولید با ف_رض ثابت بودن سایر ع__وامل تولیدنهائی نهایتا کاهش خواهدیافت
This is only a slight difference.	این فقط یک اختلاف جزیی است
minor sort	مرتب سازی جزیی جورسازی فرعی
micrometer scale	طبله اعدادجزیی مقیاس اعداد جزیی
implied trust	امانت فرضی حالتی است که کسی به حکم مندرج در قانون و یاجمع شدن شرایطی که قانون پیش بینی کردن عنوان امین می یابد و یا در موردی مسئول تلقی میشود بدون انکه شخصا" به این امرتمایل داشته باشد
gear cluster	مجموعه چرخ دنده هایی که جزیی از یک محور میباشد
tenantable repair	تعمیراتی که بر عهده مستاجراست تعمیرات جزیی عین مستاجره
the law does not apply to him	او مشمول قانون نمیشود قانون شامل او نمیشود
the long arm of the law	دست قانون [دست قدرتمند قانون]
coarse setting	تنظیمات دقیق دوربین یازاویه یاب بستن تنظیمات جزیی به زاویه یاب
laws	قانون
law	قانون
nisi	قانون
statute	قانون
act	قانون
regulation	قانون
kanoon	قانون
legislation	قانون
regardless of the law	به قانون
acted	قانون
statutes	قانون
lex	قانون
code	قانون
rule	قانون
hess's law	قانون هس
canon	قانون
edict	قانون
canons	قانون
legal	قانون
enacment	قانون
edicts	قانون
law of constant heat sumation	قانون هس
insolvent law	قانون اعسار
hook's law	قانون هوک
nationality law	قانون تابعیت
lenz' law	قانون لنز
hauy law	قانون هوی
lenz's law	قانون لنتس
hubble law	قانون هابل
legist	قانون دان
employment act	قانون اشتغال
islamic law	قانون شرع
introduce law	انشاء قانون
legislatress	قانون گذار زن
gay lussac's law	قانون گیلوساک
insolvent law	قانون درماندگی
legislatrix	قانون گذار زن
ignorance of law	جهل به قانون
faraday's law	قانون فاراده
enactment of law	وضع قانون
greshams law	قانون گرشام
faraday's law	قانون فارادی
extralegal	ماورای قانون
make law	وضع قانون
engels law	قانون انگل
marioote law	قانون ماریوت
matrimonially	به قانون زناشوئی
enactor	واضع قانون
mercantile law	قانون تجارت
merkel's law	قانون مرکل
fechner's law	قانون فخنر
engel's law	قانون انگل
lextalionis	قانون قصاص
gresham's law	قانون گرشام
graham's law	قانون گراهام
governing law	قانون حاکم
gas laws	قانون گاز
game law	قانون شکار
five second rule	قانون 5 ثانیه
mil rule	قانون میلیم
economic law	قانون اقتصادی
laplace's law	قانون لاپلاس
law of demand	قانون تقاضا
law of effect	قانون اثر
law of election	قانون انتخابات
law of frequency	قانون بسامد
lambert law	قانون لامبرت
labour law	قانون کار
labour code	قانون کار
law abidingness	پیروی قانون
law breaker	قانون شکن
law of contract	قانون قرارداد
law of contiguity	قانون مجاورت
law of complimentarity	قانون مکملیت
law of clouser	قانون بستار
law of causation	قانون علیت
law of analogy	قانون تمثیل
law of advantage	قانون امتیاز
law merchant	قانون تجارت
law fallen into desuetude	قانون متروک
labour act	قانون کار
legiskative	قانون گذار
law of gravitation	قانون گرانش
law of reflection	قانون بازتاب
reflection law	قانون بازتاب
law of scarcity	قانون کمیابی
law of use	قانون استعمال
joule's law	قانون ژول
joiting law	قانون ژول
lawbreaker	قانون شکن
lawmaker	قانون گزار
left hand rule	قانون دست چپ
jurisconsult	قانون دان
law of recency	قانون تاخر
law of induced current	قانون لنتس
law of nations	قانون ملل
juristic	قانون دان
jurisprudent	قانون دان
law of primacy	قانون تقدم
law of progression	قانون پیشروی
law of readiness	قانون امادگی
jachson's law	قانون جکسون
brush with the law <idiom>	درگیری با قانون
plaintiff	خواهان [قانون]
complainant [British E]	خواهان [قانون]
pursuer [Scottish English]	خواهان [قانون]
claimant [arbitration proceedings]	خواهان [قانون]
petitioner [divorce proceedings]	خواهان [قانون]
plaintiff	شاکی [قانون]
pursuer [Scottish English]	شاکی [قانون]

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com