English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
law of comparative judgement قانون قضاوت تطبیقی
Other Matches
comparative judgement قضاوت تطبیقی
Judge not , that ye be not judged. <proverb> قضاوت نکن ,تا مورد قضاوت قرار نگیرى.
comparative تطبیقی
harmonistic تطبیقی
comparatives تطبیقی
comparative law حقوق تطبیقی
matching error خطای تطبیقی
comparative psychology روانشناسی تطبیقی
comparative low حقوق تطبیقی
comparative economics علم اقتصاد تطبیقی
comparative education اموزش و پرورش تطبیقی
zoography جانور شناسی تطبیقی
zoographic وابسته به جانور شناسی تطبیقی و توصیفی
zoographical وابسته به جانور شناسی تطبیقی و توصیفی
forced sale فروش چیزی به حکم قانون و به طریقی که قانون معین کرده است
legalism رستگاری از راه نیکوکاری افراط در مراعات قانون اصول قانون پرستی
code قانون بصورت رمز دراوردن مجموعه قانون تهیه کردن
the law is not retroactive قانون شامل گذشته نمیشود قانون عطف بماسبق نمیکند
declaratory statute قانون تاکیدی قانونی است که محتوی مطلب جدیدی نیست بلکه لازم الاجرابودن یک قانون سابق را تاکیدو تصریح میکند
law of procedure قانون اصول محاکمات قانون شکلی
penal statute قانون جزایی قانون مجازات
canon قانون کلی قانون شرع
canons قانون کلی قانون شرع
say's law قانون سی . براساس این قانون
marginal productivity law قانون بازدهی نهائی قانون بهره وری نهائی ب_راساس این ق__انون با اف_زایش یک عامل تولید با ف_رض ثابت بودن سایر ع__وامل تولیدنهائی نهایتا کاهش خواهدیافت
arret قضاوت
verdicts قضاوت
verdict قضاوت
jurisdication قضاوت
judgement قضاوت
judgments قضاوت
judgment قضاوت
adjudication قضاوت
judgements قضاوت
judgeship قضاوت
advise قضاوت کردن
pass a judgement قضاوت کردن
witting هوش قضاوت
judicable قابل قضاوت
jurisdication حق قضاوت قلمرو
judge قضاوت کردن
judged قضاوت کردن
decreed قضاوت تصویبنامه
exclusive jurisdiction حق قضاوت استثنایی
exclusive jurisdiction حق قضاوت کنسولی
bench مسند قضاوت
value judgement قضاوت ارزشی
equanimity قضاوت منصفانه
value judgements قضاوت ارزشی
jurisdiction قضاوت کردن
sentencing رای قضاوت
sentences رای قضاوت
sentence رای قضاوت
decreeing قضاوت تصویبنامه
decree قضاوت تصویبنامه
benches مسند قضاوت
justify قضاوت کردن
decrees قضاوت تصویبنامه
justifying قضاوت کردن
absolute judgment قضاوت مطلق
formal logic قضاوت سطحی
judging قضاوت کردن
judges قضاوت کردن
justifies قضاوت کردن
view چشم انداز قضاوت
bet on the wrong horse <idiom> قضاوت اشتباه درموردچیزی
levelheaded دارای قضاوت صحیح
errs بغلط قضاوت کردن
erred بغلط قضاوت کردن
common sense قضاوت صحیح حس عام
prejudgment قضاوت قبل از وقوع
err بغلط قضاوت کردن
viewed چشم انداز قضاوت
measurement روش قضاوت چیزی
judgement رای دادگاه قضاوت
judgements رای دادگاه قضاوت
forjudge از پیش قضاوت کردن
expertize استادانه قضاوت کردن
tribunate مقام یامسند قضاوت
forejudge از پیش قضاوت کردن
to hold the scales even بی طرفانه قضاوت کردن
judgments رای دادگاه قضاوت
uncharitable سخت گیردر قضاوت
views چشم انداز قضاوت
viewing چشم انداز قضاوت
measurements روش قضاوت چیزی
implied trust امانت فرضی حالتی است که کسی به حکم مندرج در قانون و یاجمع شدن شرایطی که قانون پیش بینی کردن عنوان امین می یابد و یا در موردی مسئول تلقی میشود بدون انکه شخصا" به این امرتمایل داشته باشد
advises قضاوت کردن پند دادن
prejudge بدون رسیدگی قضاوت کردن
benches کرسی قضاوت جای ویژه
prejudging بدون رسیدگی قضاوت کردن
judicious دارای قوه قضاوت سلیم
it is hard to say به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
prejudged بدون رسیدگی قضاوت کردن
bench کرسی قضاوت جای ویژه
partial jurisdiction حق تصمیم گیری یا قضاوت محدود
performance روش قضاوت کارایی سیستم
advising قضاوت کردن پند دادن
bencher کسی که بر مسند قضاوت می نشیند
prejudges بدون رسیدگی قضاوت کردن
performances روش قضاوت کارایی سیستم
meier art judgement test ازمون قضاوت هنری مایر
comparative statics استاتیک مقایسهای استاتیک تطبیقی
prejudice قضاوت تبعیض امیز خسارت وضرر
One must not judge by appearances . بظاهر اشخاص نباید قضاوت کرد
prejudices قضاوت تبعیض امیز خسارت وضرر
praetorian وابسته به قدرت قضاوت مادون کنسولی رومی
rhadamanthine وابسته به قضاوت خیلی دقیق و سخت گیرانه
be raise to the bench بر مسند قضاوت تکیه زدن دادرس شدن
benches روی نیمکت یامسند قضاوت نشستن یانشاندن
can't see the forest for the trees <idiom> ازروی یکی برای جمع قضاوت کردن
bench روی نیمکت یامسند قضاوت نشستن یانشاندن
the law does not apply to him او مشمول قانون نمیشود قانون شامل او نمیشود
Doom [نمایش تصویری از آخرین قضاوت عیسی مسیح در کلیسا]
can not judge a book by its cover <idiom> [چیزی را نمی شود صرفا از روی قیافه قضاوت کرد]
the long arm of the law دست قانون [دست قدرتمند قانون]
normative economics اقتصاد اخلاقی اقتصاد رفاه که در ان قضاوت ارزشی صورت میگیرد
judiciousness قضاوت درست تشخیص درست
judicature هیئت دادرسان هیئت قضاوت
law of constant heat sumation قانون هس
regardless of the law به قانون
edicts قانون
edict قانون
act قانون
acted قانون
canon قانون
rule قانون
hess's law قانون هس
code قانون
nisi قانون
statutes قانون
statute قانون
regulation قانون
legislation قانون
enacment قانون
lex قانون
laws قانون
kanoon قانون
law قانون
canons قانون
legal قانون
game law قانون شکار
faraday's law قانون فارادی
faraday's law قانون فاراده
left hand rule قانون دست چپ
fechner's law قانون فخنر
law of scarcity قانون کمیابی
legiskative قانون گذار
five second rule قانون 5 ثانیه
gas laws قانون گاز
lawbreaker قانون شکن
plaintiff شاکی [قانون]
lawmaker قانون گزار
law of use قانون استعمال
juristic قانون دان
extralegal ماورای قانون
joiting law قانون ژول
engel's law قانون انگل
legislatress قانون گذار زن
enactor واضع قانون
enactment of law وضع قانون
employment act قانون اشتغال
einstein's law قانون اینشتاین
economic law قانون اقتصادی
jurisconsult قانون دان
engels law قانون انگل
jurisprudent قانون دان
hook's law قانون هوک
legislatrix قانون گذار زن
insolvent law قانون اعسار
islamic law قانون شرع
jachson's law قانون جکسون
joule's law قانون ژول
reflection law قانون بازتاب
law of reflection قانون بازتاب
law of contract قانون قرارداد
law of contiguity قانون مجاورت
labour code قانون کار
law of complimentarity قانون مکملیت
hubble law قانون هابل
ignorance of law جهل به قانون
law of clouser قانون بستار
law fallen into desuetude قانون متروک
labour law قانون کار
lambert law قانون لامبرت
laplace's law قانون لاپلاس
law of causation قانون علیت
law abidingness پیروی قانون
law of analogy قانون تمثیل
law breaker قانون شکن
law of advantage قانون امتیاز
law of demand قانون تقاضا
hauy law قانون هوی
law of effect قانون اثر
gay lussac's law قانون گیلوساک
law of recency قانون تاخر
law of readiness قانون امادگی
insolvent law قانون درماندگی
law of progression قانون پیشروی
governing law قانون حاکم
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com