English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 209 (10 milliseconds)
English Persian
preassigned قبلا تعیین شده
predesignate قبلا تعیین شده
Search result with all words
cost indexes ضریب افزایش یا کاهش هزینه هائی که قبلا تعیین شده
predestinate قبلا تعیین شده دارای سرنوشت ونصیب وقسمت ازلی
predestine قبلا تعیین کردن
predetermine قبلا تعیین کردن
prifix قبلا تعیین کردن
prifixal قبلا تعیین کردن
re attachment در مورد کسی که قبلا" توقیف شده بوده وبه علتی بدون تعیین تاریخ دقیق ازاد شده بوده است die sine
Other Matches
prefigured قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefiguring قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigures قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigure قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
authentication تعیین نشانی تعیین معرف کردن
defaulting مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaulted مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaults مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
default مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
dosimetry تعیین مقدار جذب شده دارو یاتشعشع اتمی ازمایش تعیین دوز جذب شده
locates جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locate جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locating جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
located جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
erstwhile قبلا
formerly قبلا
already قبلا
erst قبلا
aforehand قبلا
supra قبلا
the reinbefore قبلا
previously قبلا"
air priorities committee کمیته تعیین ارجحیت حمل ونقل هوایی یا تعیین ارجحیت حمل بار
i went before من قبلا` رفتم
foretoken قبلا اگاهانیدن
prerecord قبلا ضبط
prepay قبلا پرداختن
presentient قبلا متوجه
prescient قبلا اگاه
presentient قبلا مستعد
beforehand قبلا اماده
heretofore سابقا قبلا
pre arrange قبلا قرارگذاشتن
pretypify قبلا نشان دادن
pretypify قبلا اعلام کردن
prearrange قبلا تهیه کردن
preconceive قبلا عقیده پیداکردن
pre appoint قبلا معین کردن
preheat قبلا حرارت دادن
prearrange قبلا ترتیب دادن
preheated قبلا گرم کردن
preselect قبلا انتخاب کردن
preview قبلا رویت کردن
preheats قبلا حرارت دادن
preheated قبلا حرارت دادن
preheat قبلا گرم کردن
I have a reservation. من قبلا رزرو کردم.
preheats قبلا گرم کردن
prepaid قبلا" پرداخت شده
prerecord قبلا ثبت کردن
previews قبلا رویت کردن
presanctified قبلا تقدیس شده
preconceive قبلا تصور کردن
prepossess قبلا بتصرف اوردن
forearm قبلا اماده کردن
foresees قبلا تهیه دیدن
foresee قبلا تهیه دیدن
preform قبلا بشکل دراوردن
prime قبلا تعلیم دادن
preform قبلا تشکیل دادن
premonish قبلا برحذر داشتن
prenominate قبلا ذکر شده
as previously mentioned <adv.> همانطور که قبلا اشاره شد
forearms قبلا اماده کردن
primed قبلا تعلیم دادن
as previously mentioned <adv.> همانطور که قبلا ذکر شد
primes قبلا تعلیم دادن
as already mentioned <adv.> همانطور که قبلا ذکر شد
destine قبلا انتخاب کردن
as already mentioned <adv.> همانطور که قبلا اشاره شد
pretreat قبلا معالجه کردن
predigest قبلا هضم کردن
advance قبلا تهیه شده
advancing قبلا تجهیز شده
preform قبلا تصمیم گرفتن
advance قبلا تجهیز شده
advances قبلا تهیه شده
advances قبلا تجهیز شده
as previously agreed upon <adv.> همینطور که قبلا موافقت شد
advancing قبلا تهیه شده
preexist قبلا وجود داشتن
predetermine قبلا مقدر کردن
prenominate قبلا ذکر کردن
to prerecord قبلا ضبط کردن
forespeak قبلا اماده کردن
preordain قبلا مقرر داشتن
prenominate قبلا نامبرده شده
preassigned قبلا تخصیص داده شده
preset قبلا چیدن و قرار دادن
preconcert قبلا فرار ومدار گذاردن
predict قبلا پیش بینی کردن
predicting قبلا پیش بینی کردن
predicts قبلا پیش بینی کردن
put in <idiom> اضافه چیزی که قبلا گفته شد
convoy routing تعیین مسیر کاروان دریایی تعیین مسیر حرکت ستون دریایی
postpaid مخارج پستی قبلا پرداخت شده
predefined آنچه قبلا معرفی شده است
preform قبلا شکل چیزی رامعین کردن
pre- آنچه قبلا توافق شده است
preexist ازلی بودن قبلا موجود شدن
prevue قبلا رویت کردن اطلاع قبلی
thereinbefore در سطور قبل همان قرارداد قبلا"
pre آنچه قبلا توافق شده است
preordain قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
forebode قبلا بدل کسی اثر کردن
bespeak قبلا درباره چیزی صحبت کردن
ingrain نخی که قبلا الیاف ان رنگ شده است
radar locating تعیین محل نقاط یا هدفها به وسیله رادار تعیین محل توپهای دشمن به وسیله رادار
Thats no news to me. این برایم خبر جدیدی نیست ( قبلا می دانستم )
rest on one's laurels <idiom> خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
have a go at <idiom> سعی درانجام کاری که بقیه قبلا انجام دادهاند
revocation of probate بطلان وصیتنامهای که قبلا" صحت مفادش تصدیق شده
running fix کشیدن سمت متوالی ناو تعیین متوالی سمت ناو اخراج اشعه متوالی برای تعیین ایستگاه
postpaid پاکت تمبردار یا امانتی که قبلا مخارج پست ان پرداخت میشود
forlorn hope دستهای که قبلا مامور حمله و بمباران جای محصوری میشوند
prepossess تحت تاثیرعقیده یامسلکی قرار دادن قبلا تبعیض فکری داشتن
turnkey system سیستم کامپیوتری که قبلا"تدارک دیده شده و برای استفاده اماده است
to reinvent the wheel <idiom> هدر مقدار زیادی از زمان و یا تلاش در ساختن چیزی که قبلا وجود داشته.
yalta conference م تشکیل یک سازمان جهانی برای صلح و امنیت جهان تاکید و بر پارهای تصمیمات دیگر که قبلا" در منشوراتلانتیک به ان اشاره شده بودتاکید شد
to express one's heartfelt قبلا سپاس گزاری کردن تشکرات قلبی خودرا تقدیم کردن
post race مسابقهای که صاحب اسب قبلا نام اسب را ثبت میکند
premeditate قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
fore : پیشوندبمعنی پیش و جلو قبلا وپیشروها و واقع در جلو
fourth generation computers فناوری کامپیوتر با استفاده از مدارهای CSI که قبلا توسعه یافته اند و هنوز هم استفاده می شوند
fixations تعیین
fixation تعیین
designations تعیین
appointments تعیین
appointment تعیین
emplacement تعیین جا
assignment of space تعیین جا
designation تعیین
specification تعیین
formulation تعیین
determination تعیین
assignment تعیین تعدادسهمیه
routes تعیین خط مسیر
ascertian تعیین کردن
emplacement تعیین محل
enumeration تعیین شماره
crucially تعیین کننده
appointe تعیین کردن
fix on تعیین کردن
foreordainment تعیین از پیش
assignments تعیین تعدادسهمیه
assignability قابل تعیین
completely specified با تعیین کامل
budget determinant تعیین بودجه
damage assessment تعیین خسارات
delimitation تعیین حدود
formulation تعیین کردن
demark تعیین حدودکردن
crucial تعیین کننده
determinable قابل تعیین
determinative تعیین کننده
assignment of tasks تعیین وفایف
specified تعیین شده
coefficient of determination ضریب تعیین
determination coefficient ضریب تعیین
predesignation تعیین قبلی
income determination تعیین درامد
fixes تعیین کردن
indentification تعیین هویت
route تعیین خط مسیر
job placement تعیین شغل
frequency determination تعیین فرکانس
placements تعیین شغل
placement تعیین شغل
moisture determination تعیین رطوبت
appraisals تعیین قیمت
blood types تعیین کردن
blood type تعیین کردن
admensuration تعیین اندازه
fix تعیین کردن
admeasurement تعیین اندازه
frequency allocation تعیین فرکانس
frequency assignment تعیین فرکانس
frequency designation تعیین فرکانس
indicating تعیین کننده
earmarked تعیین شده
nominative تعیین شده
blood group تعیین کردن
blood groups تعیین کردن
appraisal تعیین قیمت
wage determination تعیین دستمزد
valorization تعیین ارزش
unitization تعیین واحد
typification تعیین نمونه
appoint تعیین کردن
orientation تعیین جهت
appoints تعیین کردن
locations تعیین محل جا
titration تعیین عیار
location تعیین محل جا
identifying تعیین کردن
bound تعیین کردن
tell off تعیین کردن
appropriated <adj.> <past-p.> تعیین شده
provided <adj.> <past-p.> تعیین شده
orientation تعیین موقعیت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com