English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
preconceive قبلا عقیده پیداکردن
Other Matches
prefigures قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigured قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefiguring قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigure قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
acquires پیداکردن
to work out پیداکردن
discover پیداکردن
discovering پیداکردن
discovers پیداکردن
acquiring پیداکردن
to pluck up heart دل پیداکردن
discovered پیداکردن
to find out پیداکردن
loave پیداکردن
to form a habit عادتی پیداکردن
to come in to notice اهمیت پیداکردن
to come to an agreement موافقت پیداکردن
shortest اتصالی پیداکردن
shorter اتصالی پیداکردن
short circuit اتصال پیداکردن
put through ارتباط پیداکردن
slants شیب پیداکردن
to get ones hand in تسلط پیداکردن در
to get into debt وام پیداکردن
to get into debt بدهی پیداکردن
outreach دسترسی پیداکردن
slant شیب پیداکردن
slanted شیب پیداکردن
short اتصالی پیداکردن
faltered تزلزل یا لغزش پیداکردن
crick انقباض عضله پیداکردن
falter تزلزل یا لغزش پیداکردن
falter لکنت زبان پیداکردن
syncopate حالت غش یاسنکوپ پیداکردن
misbelieve اعتقاد خطا پیداکردن
faltered لکنت زبان پیداکردن
falters لکنت زبان پیداکردن
interdigitate بهم اتصال پیداکردن
to strike a bargain درمعامله موافقت پیداکردن
to study out با بر رسی یا مطالعه پیداکردن
up hill به بالا شیب پیداکردن
shining پیداکردن شکار در شب بانورافکن
to butt out پیش امدگی پیداکردن
autotomize انفصال خودبخود پیداکردن
falters تزلزل یا لغزش پیداکردن
to come to terms سازش یا موافقت پیداکردن
diverged ازهم دورشدن اختلاف پیداکردن
to come to an understanding پیدا کردن سازش پیداکردن
to get the run of a metre وزن شعری را فهمیدن یا پیداکردن
photosensitize نسبت بنور حساسیت پیداکردن
diverge ازهم دورشدن اختلاف پیداکردن
diverges ازهم دورشدن اختلاف پیداکردن
escaping فرار ازخدمت یا دشمن نجات پیداکردن
escapes فرار ازخدمت یا دشمن نجات پیداکردن
escaped فرار ازخدمت یا دشمن نجات پیداکردن
escape فرار ازخدمت یا دشمن نجات پیداکردن
herbescent اماده برای پیداکردن طبیعت گیاه
have a bone to pick بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
eudemonology مبحث اخلاقیات برای پیداکردن سعادت بشر
to p upon any one's blunder لغزش کسیراباشتیاق پیداکردن وبدان حمله نمودن
barrier light نورافکن ساحل دریا برای پیداکردن مسیر کشتی
aforehand قبلا
already قبلا
previously قبلا"
formerly قبلا
erstwhile قبلا
the reinbefore قبلا
supra قبلا
erst قبلا
browsing نگاه کردن به فایلها یالیستهای کامپیوتر برای پیداکردن یک چیز جالب
prepay قبلا پرداختن
heretofore سابقا قبلا
prerecord قبلا ضبط
pre arrange قبلا قرارگذاشتن
i went before من قبلا` رفتم
presentient قبلا متوجه
prescient قبلا اگاه
foretoken قبلا اگاهانیدن
presentient قبلا مستعد
beforehand قبلا اماده
homing device رادارهای ردیاب امواج رادیویی و رادار برای پیداکردن ایستگاه فرستنده انها
preform قبلا تشکیل دادن
preheats قبلا گرم کردن
destine قبلا انتخاب کردن
predetermine قبلا تعیین کردن
predetermine قبلا مقدر کردن
predestine قبلا تعیین کردن
preexist قبلا وجود داشتن
I have a reservation. من قبلا رزرو کردم.
predesignate قبلا تعیین شده
preconceive قبلا تصور کردن
preassigned قبلا تعیین شده
premonish قبلا برحذر داشتن
prearrange قبلا تهیه کردن
prearrange قبلا ترتیب دادن
preform قبلا بشکل دراوردن
prifixal قبلا تعیین کردن
preselect قبلا انتخاب کردن
presanctified قبلا تقدیس شده
predigest قبلا هضم کردن
pretreat قبلا معالجه کردن
prerecord قبلا ثبت کردن
pretypify قبلا نشان دادن
pretypify قبلا اعلام کردن
prepaid قبلا" پرداخت شده
prepossess قبلا بتصرف اوردن
forespeak قبلا اماده کردن
preordain قبلا مقرر داشتن
prenominate قبلا ذکر کردن
prenominate قبلا نامبرده شده
prenominate قبلا ذکر شده
prifix قبلا تعیین کردن
pre appoint قبلا معین کردن
advances قبلا تجهیز شده
preheats قبلا حرارت دادن
preheated قبلا گرم کردن
preheated قبلا حرارت دادن
preheat قبلا گرم کردن
preheat قبلا حرارت دادن
as already mentioned <adv.> همانطور که قبلا ذکر شد
as previously agreed upon <adv.> همینطور که قبلا موافقت شد
advances قبلا تهیه شده
primed قبلا تعلیم دادن
advance قبلا تجهیز شده
primes قبلا تعلیم دادن
advance قبلا تهیه شده
as previously mentioned <adv.> همانطور که قبلا ذکر شد
advancing قبلا تهیه شده
to prerecord قبلا ضبط کردن
advancing قبلا تجهیز شده
as already mentioned <adv.> همانطور که قبلا اشاره شد
as previously mentioned <adv.> همانطور که قبلا اشاره شد
preform قبلا تصمیم گرفتن
preview قبلا رویت کردن
previews قبلا رویت کردن
forearms قبلا اماده کردن
forearm قبلا اماده کردن
foresees قبلا تهیه دیدن
foresee قبلا تهیه دیدن
prime قبلا تعلیم دادن
acetolysis تجزیهء جسمی در اثراضافه شدن جوهر سرکه حالت استیله و هیدرولیز پیداکردن در ان واحد
predict قبلا پیش بینی کردن
preset قبلا چیدن و قرار دادن
predicting قبلا پیش بینی کردن
predicts قبلا پیش بینی کردن
preconcert قبلا فرار ومدار گذاردن
preassigned قبلا تخصیص داده شده
put in <idiom> اضافه چیزی که قبلا گفته شد
preordain قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
forebode قبلا بدل کسی اثر کردن
thereinbefore در سطور قبل همان قرارداد قبلا"
bespeak قبلا درباره چیزی صحبت کردن
preform قبلا شکل چیزی رامعین کردن
predefined آنچه قبلا معرفی شده است
postpaid مخارج پستی قبلا پرداخت شده
pre- آنچه قبلا توافق شده است
prevue قبلا رویت کردن اطلاع قبلی
preexist ازلی بودن قبلا موجود شدن
pre آنچه قبلا توافق شده است
ingrain نخی که قبلا الیاف ان رنگ شده است
rest on one's laurels <idiom> خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
revocation of probate بطلان وصیتنامهای که قبلا" صحت مفادش تصدیق شده
Thats no news to me. این برایم خبر جدیدی نیست ( قبلا می دانستم )
have a go at <idiom> سعی درانجام کاری که بقیه قبلا انجام دادهاند
postpaid پاکت تمبردار یا امانتی که قبلا مخارج پست ان پرداخت میشود
predestinate قبلا تعیین شده دارای سرنوشت ونصیب وقسمت ازلی
forlorn hope دستهای که قبلا مامور حمله و بمباران جای محصوری میشوند
cost indexes ضریب افزایش یا کاهش هزینه هائی که قبلا تعیین شده
prepossess تحت تاثیرعقیده یامسلکی قرار دادن قبلا تبعیض فکری داشتن
spots پیداکردن محل نقاط با دیدبانی دیدبانی کردن
spot پیداکردن محل نقاط با دیدبانی دیدبانی کردن
ideas عقیده ها
concepts عقیده ها
ism عقیده
credos عقیده
brainchild عقیده
conception عقیده
idea عقیده
internal conception عقیده
i am not of his mind با او هم عقیده
credo عقیده
opinion عقیده
opinions عقیده
concept عقیده
concepts عقیده
viewpoint عقیده
impressions عقیده
impression عقیده
tenet عقیده
creeds عقیده
faiths عقیده
faith عقیده
belief عقیده
advice عقیده
doctrines عقیده
viewpoints عقیده
doctrine عقیده
creed عقیده
creedless بی عقیده
thoughts عقیده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com