Dictiornary-Farsi | قبول اتخاذ | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (10 milliseconds)

English	Persian
embracement	قبول اتخاذ


Search result with all words

adopting	قبول کردن اتخاذ کردن
adopts	قبول کردن اتخاذ کردن
Other Matches

Lets play that again .	قبول ندارم. [قبول نیست دربازی وغیره ]
adopt	اتخاذ کردن
adopter	اتخاذ کننده
adoption	اختیار اتخاذ
adopt	اتخاذ کردن
adoptable	اتخاذ کردنی
assumption	اتخاذ قصد
to a dapt a policy	رویهای اتخاذ کردن
take note	اتخاذ سند کردن
determining	اتخاذ تصمیم کردن
determines	اتخاذ تصمیم کردن
determine	اتخاذ تصمیم کردن
arbitrament	قدرت اتخاذ تصمیم
arrive at a conclusion	اتخاذ تصمیم کردن
orrive at a conclusion	اتخاذ تصمیم کردن
take a dicision	اتخاذ تصمیم کردن
take a decision	اتخاذ تصمیم کردن
cited	اتخاذ سند کردن گفتن
to take a course	رویه ایی را اتخاذ کردن
policy implication	کاربردسیاست اتخاذ شده در عمل
he took a different view	نظریه دیگری اتخاذ کرد
cite	اتخاذ سند کردن گفتن
cites	اتخاذ سند کردن گفتن
citing	اتخاذ سند کردن گفتن
counter revolution	عملیاتی و تدابیری که بعد از وقوع انقلاب برای خنثی کردن ان انجام و اتخاذ میشود
adopted types	انواع تجهیزات مورد قبول انواع تجهیزات قبول شده
adopts	اتخاذ کردن اقتباس کردن
adopting	اتخاذ کردن اقتباس کردن
admissions	قبول
imprimatur	قبول
acceptance	قبول
intromission	قبول
acceptances	قبول
acknowledgment	قبول
compliance	قبول
receptions	قبول
reception	قبول
adoption	قبول
admission	قبول
naturalization	قبول تابعیت
reply paid	جواب قبول
ready acceptance	حسن قبول
receivable	قابل قبول
offer and acceptance	ایجاب و قبول
non acceptance	عدم قبول
intolerancy	عدم قبول
incompliance	عدم قبول
acceptor	قبول کننده
acceptation tacite	قبول ضمنی
accepter	قبول کننده
acceptant	قبول کننده
acceptancy	اماده قبول
acceptance limit	حد قابل قبول
acceptance by words	قبول قولی
acceptance by conduct	قبول فعلی
acceptably	بطورقابل قبول
aceptive	قابل قبول
acknowladgement of debt	قبول بدهی
adhibit	قبول کردن
implied acceptance	قبول ضمنی
express acceptance	قبول صریح
disallowance	عدم قبول
compliantly	با قبول و رضایت
compliancy	قبول اجابت
allowable load	بارقابل قبول
adopter	قبول کننده
entertains	قبول کردن
admittable	قابل قبول
admission of liability	قبول بدهی
allowable	قابل قبول
impossible [colloquial] <adj.>	غیرقابل قبول
sufficiently <adv.>	قابل قبول
adequately [sufficiently] <adv.>	قابل قبول
sufficing <adj.>	قابل قبول
sufficient <adj.>	قابل قبول
satisfactory <adj.>	قابل قبول
good [sufficient] <adj.>	قابل قبول
adequate <adj.>	قابل قبول
acceptable <adj.>	قابل قبول
Agreed . that is a deal .	قبول ( قبوله )
taken	مورد قبول
received	مورد قبول
to take in	قبول کردن
the optio to accept or reject	اختیار قبول یا رد
reply paid /RP/ [reply prepaid]	جواب قبول
passed <adj.> <past-p.>	قبول شده
authorized <adj.> <past-p.>	قبول شده
authorised [British] <adj.> <past-p.>	قبول شده
approved <adj.> <past-p.>	قبول شده
allowed <adj.> <past-p.>	قبول شده
agreed <adj.> <past-p.>	قبول شده
I agree.	قبول دارم.
the g. or refusal of anything	قبول یا ردچیزی
acceptances	قبول قرارداد
passable	قابل قبول
withdraws	قبول نکردن
honoured	قبول کردن
admit	قبول کردن
admits	قبول کردن
admitting	قبول کردن
believable	قابل قبول
acceptability	قابلیت قبول
acceptability	قبول شدگی
honour	قبول کردن
adoption	قبول به فرزندی
unacceptably	غیرقابل قبول
admissible	قابل قبول
tolerable	قابل قبول
passes	قبول کردن
disclaims	قبول نکردن
acceptable	قابل قبول
honors	قبول کردن
acceptance	قبول قرارداد
honours	قبول کردن
adopt	قبول کردن
adopting	قبول کردن
adopts	قبول کردن
disclaim	قبول نکردن
disclaimed	قبول نکردن
unacceptable	غیرقابل قبول
withdraw	قبول نکردن
ineligible	غیرقابل قبول
disclaiming	قبول نکردن
passed	قبول کردن
entertain	قبول کردن
rejection	عدم قبول
intolerance	عدم قبول
agreement	قرار قبول
accepts	قبول شدن
agreements	قرار قبول
accepting	قبول کردن
accepting	قبول شدن
accept	قبول کردن
accept	قبول شدن
honouring	قبول کردن
reasonable	قابل قبول
honored	قبول کردن
entertained	قبول کردن
honoring	قبول کردن
rejection	قبول نکردن
accord	قبول کردن
accorded	قبول کردن
accords	قبول کردن
compliant	قبول کننده
conceding	قبول شکست
ratification	قبول قبولی
conceded	قبول شکست
concede	قبول شکست
valid	قابل قبول
accepts	قبول کردن
pass	قبول کردن
concedes	قبول شکست
honored	یاحوالهای را قبول کردن
take to <idiom>	سریعا قبول کردن
acceptances	حوالهء قبول شده
zone of acceptability	منطقه قابل قبول
sit right (negative) <idiom>	غیر قابل قبول
To pass an examination .	درامتحان قبول شدن
He wouldnt dare refuse.	سگ کیست که قبول نکند
to take up the glove	قبول مبارزه کردن
To pass (fail,flunk) an exam.	درامتحان قبول ( رد )شدن
brinkmanship	سیاست قبول مخاطره
to take up the gauntlet	قبول مبارزه کردن
takers	قبول کننده شرط
valid assumptions	فروض قابل قبول
To accept an invitation .	دعوتی را قبول کردن
sign a waiver	قبول اغماض نمودن
taker	قبول کننده شرط
acceptance	حوالهء قبول شده
to incur a risk	ریسکی را قبول کردن
suffrage	کمک همراهی قبول
accepts	پسندیدن قبول کردن
accepting	پسندیدن قبول کردن
To assume responsibility .	قبول مسئولیت کردن
adhesion	انضمام قبول عضویت
to be valid	قابل قبول بودن
recognized refugee	پناهنده قبول شده
legal tender	پول قابل قبول
hard currencies	ارز قابل قبول
to hold water	قابل قبول بودن
honoring	یاحوالهای را قبول کردن
incredible	غیرقابل قبول افسانهای
disapprove	قبول نکردن رد کردن
aknowledge character	کاراکتر مورد قبول
availabe time	زمان مورد قبول
complier	قبول کننده همدست
d. of a request	عدم قبول خواهش
eligibly	بطور قابل قبول
honours	یاحوالهای را قبول کردن
incredibility	عدم قابلیت قبول
honouring	یاحوالهای را قبول کردن
loss appraisal	قبول تلفات در جنگ
loss appraisal	ضایعات قابل قبول
matriculant	قبول شده در دانشگاه
honoured	یاحوالهای را قبول کردن
disapproves	قبول نکردن رد کردن
matriculate	قبول کردن پذیرفتن
matriculated	قبول کردن پذیرفتن
acceptance number	عدد ملاک قبول
acceptance of goods	قبول کردن کالا