Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 205 (10 milliseconds)
English	Persian
concede	قبول شکست
conceded	قبول شکست
concedes	قبول شکست
conceding	قبول شکست
Search result with all words
He refused to acknowledge defeat .	قبول نمی کرد که شکست خورده
Other Matches
Lets play that again .	قبول ندارم. [قبول نیست دربازی وغیره ]
parallax	پارالاکس ضریب شکست نور جابجایی تصویر در اثر شکست نور
atmospheric refraction	شکست نور دراثر برخورد به طبقات جوی شکست جوی نور
adopted types	انواع تجهیزات مورد قبول انواع تجهیزات قبول شده
miscarriage	شکست
flopper	شکست
gaps	شکست
defeature	شکست
defeasance	شکست
loss	شکست
failure	شکست
gap	شکست
miscarriages	شکست
break	شکست
defeated	شکست
breakages	شکست
defeating	شکست
defeats	شکست
breakage	شکست
breaks	شکست
unsuccessful	شکست
defeat	شکست
unsuccessfully	شکست
fall	شکست
plumper	شکست
three successive defeats	سه شکست پی در پی
flunked	شکست
flunking	شکست
flunks	شکست
refraction	شکست
set back	شکست
flunk	شکست
prosternation	شکست
unsuccess	شکست
failures	شکست
deflection	شکست
deflections	شکست
adoption	قبول
acknowledgment	قبول
admission	قبول
acceptance	قبول
compliance	قبول
imprimatur	قبول
intromission	قبول
receptions	قبول
reception	قبول
admissions	قبول
acceptances	قبول
upset	شکست غیرمنتظره
lose	شکست خوردن
trouncing	شکست دادن
smiting	شکست دادن
yield point	نقطه شکست
faults	شکست زمین
trounces	شکست دادن
invincible	شکست ناپذیر
trounced	شکست دادن
fault	شکست زمین
loses	شکست خوردن
faulted	شکست زمین
trounce	شکست دادن
underdogs	سگ شکست خورده
smites	شکست دادن
flunks	شکست خوردن
flunking	شکست خوردن
flunked	شکست خوردن
smite	شکست دادن
turkey	شکست خورده
flunk	شکست خوردن
turkeys	شکست خورده
underdog	سگ شکست خورده
checkmate	شکست دادن
upsetting	شکست غیرمنتظره
upsets	شکست غیرمنتظره
zener breakdown	شکست زنری
set down	شکست دادن
refractometer	شکست سنج
refractive power	قدرت شکست
refractive index	ضریب شکست
refraction of light	شکست نور
blow one's own horn <idiom>	شکست درچیزی
point of fracture	نقطه شکست
come a cropper <idiom>	شکست خوردن
cry uncle <idiom>	پذیرش شکست
outgeneral	شکست دادن
fall flat <idiom>	شکست خوردن
fall through <idiom>	شکست خوردن
stickit	شکست خورده
terrestrial refraction	شکست زمینی
wash out	شکست مردود
vincible	شکست خوردنی
vanquishable	شکست پذیر
unstart	شکست ناپایدار
breaking point	نقطهی شکست
to lay prostrate	شکست دادن
to sustain a defeat	شکست خوردن
to suffer a reverse	شکست خوردن
to have the worse	شکست خوردن
sure-fire	شکست ناپذیر
to put to the worse	شکست دادن
to f.down	شکست دادن
to be defected	شکست خوردن
the ship was wrecked	کشتی شکست
get the better of (someone) <idiom>	شکست دادن
lose out	شکست خوردن
line breake relay	رله شکست خط
breaking down roll	نورد شکست
breaking down pass	کالیبر شکست
breaking capacity	فرفیت شکست
break proof	ازمایش شکست
break down voltage	ولتاژ شکست
birefringence	شکست مضاعف
atmospheric refraction	شکست جوی
angle of refraction	زاویه شکست
failure of negotiations	شکست مذاکرات
defeatism	شکست گرایی
fracturable	قابل شکست
business failure	شکست تجاری
dielectric strength	استحکام شکست
knock out	شکست دادن
invincibility	شکست ناپذیری
insuperability	شکست ناپذیری
inexpugnable	شکست نا پذیر
index of refraction	ضریب شکست
incomplete breakdown	شکست جزئی
incomplete breakdown	شکست ناقص
impluse breakdown	شکست ضربهای
he received a broken hand	دستش شکست
he broke his neck necessity	گردنش شکست
failure by rupture	شکست برشی
electric break down	شکست الکتریکی
double refraction	شکست دوبل
double refraction	شکست مضاعف
defeatism	اعتراف به شکست
failure	شکست خورده
fractures	شکست ترک
fractured	شکست ترک
failed	شکست خوردن
fracture	شکست ترک
slip-up	شکست خوردن
fracturing	شکست ترک
fails	شکست خوردن
defeating	شکست دادن
failures	شکست خورده
failure	شکست ورشکستگی
bombs	شکست فاحش
defeated	شکست دادن
failures	شکست ورشکستگی
defeat	شکست دادن
craven	شکست خورده
skunk	شکست دادن
skunks	شکست دادن
slip up	شکست خوردن
defeats	شکست دادن
bomb	شکست فاحش
letdown	نومیدی شکست
flopping	شکست خوردن
slip-ups	شکست خوردن
bombed	شکست فاحش
reflection	شکست نور
bombed out	شکست فاحش
flops	شکست خوردن
fail	شکست خوردن
flop	شکست خوردن
losing	شکست خوردن
fiasco	شکست مفتضحانه
letdowns	نومیدی شکست
fiascos	شکست مفتضحانه
flopped	شکست خوردن
acceptability	قابلیت قبول
acceptor	قبول کننده
entertained	قبول کردن
entertains	قبول کردن
sufficiently <adv.>	قابل قبول
intolerancy	عدم قبول
believable	قابل قبول
accords	قبول کردن
accepter	قبول کننده
acceptation tacite	قبول ضمنی
acceptability	قبول شدگی
non acceptance	عدم قبول
naturalization	قبول تابعیت
accord	قبول کردن
adequately [sufficiently] <adv.>	قابل قبول
accorded	قبول کردن
acceptance by conduct	قبول فعلی
acceptance by words	قبول قولی
acceptance limit	حد قابل قبول
allowable	قابل قبول
admissible	قابل قبول
offer and acceptance	ایجاب و قبول
I agree.	قبول دارم.
acceptancy	اماده قبول
acceptant	قبول کننده
acceptably	بطورقابل قبول
aceptive	قابل قبول
valid	قابل قبول
passes	قبول کردن
implied acceptance	قبول ضمنی
disallowance	عدم قبول

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com