Dictiornary-Farsi | قبول ضمنی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (10 milliseconds)

English	Persian
acceptation tacite	قبول ضمنی
implied acceptance	قبول ضمنی


Other Matches

Lets play that again .	قبول ندارم. [قبول نیست دربازی وغیره ]
episodic	ضمنی
circumstantial	ضمنی
implied	ضمنی
incidents	ضمنی
incident	ضمنی
tacit	ضمنی
episodical	ضمنی
occasional	ضمنی
implicit	ضمنی
episodes	حادثه ضمنی
implied assumpist	تعهد ضمنی
implied term	شرط ضمنی
implied terms	شرایط ضمنی
impliedly	به طور ضمنی
accidents	تصادفی ضمنی
incidentals time	زمان ضمنی
implication	معنای ضمنی
implicitness	دلالت ضمنی
episode	حادثه ضمنی
implied	مفهوم ضمنی
cognizance	تصدیق ضمنی
contextual definition	تعریف ضمنی
incidental	جزئی ضمنی
circumstantial event	واقعه ضمنی
imputed income	درامد ضمنی
implicit agreement	موافقت ضمنی
sufferance	رضایت ضمنی
implicit costs	هزینههای ضمنی
implied	رضایت ضمنی
incident	حادثه ضمنی
subaudition	فهم ضمنی
subaudition	ادراک ضمنی
paralipsis	افهام ضمنی
paraleipsis	افهام ضمنی
by-product	محصول ضمنی
tacit consent	رضای ضمنی
sufference	رضایت ضمنی
connotation	دلالت ضمنی
implications	معنای ضمنی
accidental	ضمنی عارضی
tacit collusion	تبانی ضمنی
incidents	حادثه ضمنی
tacitly	بطور ضمنی
xor	یای ضمنی
connivance	اجازه ضمنی
accident	تصادفی ضمنی
connotations	معنای ضمنی
connotations	دلالت ضمنی
limplied warranty	ضمانت ضمنی
by-products	محصول ضمنی
connotation	معنای ضمنی
implies	دلالت ضمنی کردن بر
imply	دلالت ضمنی کردن بر
implying	دلالت ضمنی کردن بر
connotative	اشاره ضمنی کننده
connote	دلالت ضمنی کردن بر
connote	اشاره ضمنی کردن
xor gate	دریچه یای ضمنی
insinuates	بطور ضمنی فهماندن
insinuated	بطور ضمنی فهماندن
cross conditioning	شرطی شدن ضمنی
insinuate	بطور ضمنی فهماندن
obiter dictum	بیان ضمنی و تصادفی
inexplicit	بطور ضمنی بدون توضیح
read between the lines <idiom>	پیدا کردن مفهوم ضمنی
tenant by sufference	متصرف با رضایت ضمنی مالک
a word with a pejorative connotation	واژه ای با معنای ضمنی منفی
adopted types	انواع تجهیزات مورد قبول انواع تجهیزات قبول شده
sidelight	اطلاعات ضمنی وفرعی روشنایی غیر مستقیم
sidelights	اطلاعات ضمنی وفرعی روشنایی غیر مستقیم
Gezellig <adj.>	دنج دلپذیر راحت. اشاره ضمنی به زمانی که با عزیزان بعد از چند وقت دوری میگذرانید.
novatio non presumiter	تبدیل تعهد یا تبدیل مدیون نمیتواند مفروض یا ضمنی باشد
acknowledgment	قبول
acceptances	قبول
admissions	قبول
adoption	قبول
imprimatur	قبول
receptions	قبول
acceptance	قبول
reception	قبول
admission	قبول
intromission	قبول
compliance	قبول
enewal of contract by tacit agreement	تجدید توافق بر اساس توافق ضمنی
disallowance	عدم قبول
received	مورد قبول
non acceptance	عدم قبول
offer and acceptance	ایجاب و قبول
compliantly	با قبول و رضایت
reply paid	جواب قبول
receivable	قابل قبول
ready acceptance	حسن قبول
embracement	قبول اتخاذ
intolerancy	عدم قبول
to take in	قبول کردن
the optio to accept or reject	اختیار قبول یا رد
naturalization	قبول تابعیت
adhibit	قبول کردن
incompliance	عدم قبول
taken	مورد قبول
the g. or refusal of anything	قبول یا ردچیزی
valid	قابل قبول
express acceptance	قبول صریح
acceptance by conduct	قبول فعلی
compliancy	قبول اجابت
allowable	قابل قبول
aceptive	قابل قبول
reply paid /RP/ [reply prepaid]	جواب قبول
acknowladgement of debt	قبول بدهی
adopter	قبول کننده
admission of liability	قبول بدهی
admittable	قابل قبول
acceptor	قبول کننده
acceptably	بطورقابل قبول
Agreed . that is a deal .	قبول ( قبوله )
acceptance by words	قبول قولی
acceptance limit	حد قابل قبول
I agree.	قبول دارم.
acceptancy	اماده قبول
acceptant	قبول کننده
accepter	قبول کننده
unacceptable	غیرقابل قبول
ineligible	غیرقابل قبول
acceptable	قابل قبول
passable	قابل قبول
allowable load	بارقابل قبول
acceptable <adj.>	قابل قبول
believable	قابل قبول
acceptability	قابلیت قبول
acceptability	قبول شدگی
adequate <adj.>	قابل قبول
unacceptably	غیرقابل قبول
adoption	قبول به فرزندی
withdraws	قبول نکردن
withdraw	قبول نکردن
disclaim	قبول نکردن
acceptances	قبول قرارداد
acceptance	قبول قرارداد
admissible	قابل قبول
good [sufficient] <adj.>	قابل قبول
tolerable	قابل قبول
impossible [colloquial] <adj.>	غیرقابل قبول
conceding	قبول شکست
concedes	قبول شکست
conceded	قبول شکست
concede	قبول شکست
accepts	قبول کردن
accepts	قبول شدن
accepting	قبول کردن
accepting	قبول شدن
accept	قبول کردن
accord	قبول کردن
accorded	قبول کردن
passes	قبول کردن
satisfactory <adj.>	قابل قبول
passed	قبول کردن
sufficient <adj.>	قابل قبول
pass	قبول کردن
sufficing <adj.>	قابل قبول
ratification	قبول قبولی
compliant	قبول کننده
adequately [sufficiently] <adv.>	قابل قبول
sufficiently <adv.>	قابل قبول
accords	قبول کردن
accept	قبول شدن
entertains	قبول کردن
admitting	قبول کردن
admits	قبول کردن
admit	قبول کردن
authorised [British] <adj.> <past-p.>	قبول شده
authorized <adj.> <past-p.>	قبول شده
passed <adj.> <past-p.>	قبول شده
disclaims	قبول نکردن
disclaiming	قبول نکردن
disclaimed	قبول نکردن
approved <adj.> <past-p.>	قبول شده
allowed <adj.> <past-p.>	قبول شده
entertained	قبول کردن
entertain	قبول کردن
adopts	قبول کردن
reasonable	قابل قبول
agreements	قرار قبول
agreement	قرار قبول
intolerance	عدم قبول
rejection	عدم قبول
rejection	قبول نکردن
agreed <adj.> <past-p.>	قبول شده
adopting	قبول کردن
honouring	قبول کردن
honors	قبول کردن
honoring	قبول کردن
honoured	قبول کردن
honour	قبول کردن
adopt	قبول کردن
honours	قبول کردن
honored	قبول کردن
To assume responsibility .	قبول مسئولیت کردن
recognized refugee	پناهنده قبول شده
sign a waiver	قبول اغماض نمودن