Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (17 milliseconds)
English
Persian
assentient
قبول کننده رضایت دهنده
Other Matches
compliantly
با قبول و رضایت
acknowledger
تصدیق کننده قبول کننده
compliant
قبول کننده
adopter
قبول کننده
acceptor
قبول کننده
acceptant
قبول کننده
accepter
قبول کننده
complier
قبول کننده همدست
accepting bank
بانک قبول کننده
takers
قبول کننده شرط
taker
قبول کننده شرط
procuring activity
یکان تهیه کننده و تحویل دهنده اماد قسمت اماد کننده
component
اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
components
اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
mover
پیشنهاد کننده تکان دهنده
admissive
داخل کننده اجازه دهنده
sanatory
علاج کننده بهبودی دهنده
consummative
تکمیل کننده انجام دهنده
tractarian
چاپ کننده ویاانتشار دهنده
truster
نسیه دهنده توکل کننده
intoxicating
کیف دهنده ازخودبیخود کننده
promoter
ترقی دهنده ترویج کننده
emitter
منتشر کننده پس دهنده امواج
improver
ترقی کننده بهبودی دهنده
indicative
خبر دهنده اشاره کننده
incorporator
تشکیل دهنده ترکیب کننده
polarizer
متضاد کننده قطبش دهنده
assignor
واگذار کننده انتقال دهنده
assigner
واگذار کننده انتقال دهنده
prolonger
تاخیر دهنده طولانی کننده
sanative
علاج کننده بهبودی دهنده
promoters
ترقی دهنده ترویج کننده
adulterant
پست تر کننده استحاله دهنده
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
developers
فاهر کننده عکس توسعه دهنده
multiplier
افزایش دهنده چند برابر کننده
abstergent
شستشو دهنده ماده پاک کننده
developer
فاهر کننده عکس توسعه دهنده
intercurrent
مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
deictic
بطور مستقیم نشان دهنده مستقیما استدلال کننده
Lets play that again .
قبول ندارم.
[قبول نیست دربازی وغیره ]
laborsaving
تقلیل دهنده زحمت کارگر صرفه جویی کننده در میزان کار
colminator
تقویت کننده نور انتقال دهنده نور
trimmer
زینت دهنده تغییر عقیده دهنده بنابمصالح روز
marking current
جریان نشان دهنده مسیرعبور جریان الکتریسیته جریان مشخص کننده مدار
settling rounds
گلولههای نشست دهنده توپ گلولههای مستقر کننده توپ
exhibiter
نمایش دهنده ارائه دهنده
conglutinative
التیام دهنده جوش دهنده
bailor
امانت دهنده کفیل دهنده
bailer
امانت دهنده کفیل دهنده
catalysts
تشکیلات دهنده سازمان دهنده
catalyst
تشکیلات دهنده سازمان دهنده
extender
توسعه دهنده ادامه دهنده
exhibitors
نمایش دهنده ارائه دهنده
exhibitor
نمایش دهنده ارائه دهنده
adopted types
انواع تجهیزات مورد قبول انواع تجهیزات قبول شده
acquiescently
با رضایت
consented
رضایت
consentience
رضایت
consenting
رضایت
consents
رضایت
contentment
رضایت
acquiescence
رضایت
adhesion
رضایت
willingness
رضایت
satisfaction
رضایت
consent
رضایت
suffrage
رضایت
admit
رضایت دادن
accedes
رضایت دادن
self content
رضایت از خود
disapproval
عدم رضایت
implied
رضایت ضمنی
admits
رضایت دادن
self approbation
رضایت ازخویشتن
acceded
رضایت دادن
accede
رضایت دادن
concurrence
دمسازی رضایت
willingnesso
رضایت میل
acceding
رضایت دادن
acquiesce
رضایت دادن
euphoria
خوشحالی رضایت
admitting
رضایت دادن
sufferance
رضایت ضمنی
hunky dory
رضایت مندانه
express one's consent
رضایت دادن
satisfactoriness
رضایت بخشی
to give a ready consent
رضایت دادن
to give ones a to
رضایت دادن به
to w one's consent
رضایت ندادن
sufference
رضایت ضمنی
discontentedness
عدم رضایت
job satisfaction
رضایت شغلی
assentation
رضایت فاهری
give up one's claim
رضایت دادن
dissatisfaction
عدم رضایت
well and good
<idiom>
رضایت بخش
assent
رضایت دادن موافقت
consented
موافقت رضایت دادن
atones
جلب رضایت کردن
assents
رضایت دادن موافقت
atoned
جلب رضایت کردن
her willing to sing
رضایت یامیل اوبخواندن
consenting
موافقت رضایت دادن
atone
جلب رضایت کردن
fill one's shoes
<idiom>
جابهجایی رضایت بخش
assenting
رضایت دادن موافقت
satisfactorily
بطور رضایت بخش
dissatisfactory
مایه عدم رضایت
to find satisfactionin any one
از کسی رضایت داشتن
it is unsatisfactory
رضایت بخش نیست
consensus
رضایت وموافقت عمومی
consents
موافقت رضایت دادن
to give a ready consent
بی درنگ رضایت دادن
consent
موافقت رضایت دادن
atoning
جلب رضایت کردن
assented
رضایت دادن موافقت
on approval
مشروط به رضایت خریدار
acquiesces
رضایت دادن موافقت کردن
consensual
مبنی بر رضایت طرفین رضایتی
testimonials
سفارش وتوصیه رضایت نامه
testimonial
سفارش وتوصیه رضایت نامه
testimonialize
گواهی نامه یا رضایت دادن
consented
راضی شدن رضایت دادن
consenting
راضی شدن رضایت دادن
tenant by sufference
متصرف با رضایت ضمنی مالک
acquiesced
رضایت دادن موافقت کردن
consent
راضی شدن رضایت دادن
voluntary partition
افراز با رضایت یا سازش طرفین
acquiescing
رضایت دادن موافقت کردن
consents
راضی شدن رضایت دادن
assented
رضایت دادن تصدیق کردن
assents
رضایت دادن تصدیق کردن
pursuit of happiness
به دنبال رضایت خاطر
[خرسندی]
assent
رضایت دادن تصدیق کردن
assenting
رضایت دادن تصدیق کردن
corrector
جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
consented
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consent
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
to feel women up
عشقبازی کردن با زنها
[بدون رضایت زن]
to grope women
عشقبازی کردن با زنها
[بدون رضایت زن]
to make a grab at women
عشقبازی کردن با زنها
[بدون رضایت زن]
consents
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consenting
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
That won't work with me!
این رضایت بخش نیست برای من!
It doesn't fly with me
[American E]
[colloquial]
این رضایت بخش نیست برای من!
to make amends for something
جلب رضایت کردن برای چیزی
to atone for something
جلب رضایت کردن برای چیزی
[results were]
satisfactory
رضایت بخش
[در یادداشت گزارش کنترل]
approval
نوعی فروش که در آن خریدار در صورت رضایت پور را می پردازد
Everything is hunky-dory.
<idiom>
همه چیز کاملا رضایت مندانه است.
[اصطلاح روزمره]
adoption
قبول
intromission
قبول
acknowledgment
قبول
imprimatur
قبول
reception
قبول
admission
قبول
acceptances
قبول
admissions
قبول
acceptance
قبول
receptions
قبول
compliance
قبول
accord
قبول کردن
acceptance by words
قبول قولی
admissible
قابل قبول
ready acceptance
حسن قبول
acceptance by conduct
قبول فعلی
acceptances
قبول قرارداد
acceptance limit
حد قابل قبول
the g. or refusal of anything
قبول یا ردچیزی
acceptancy
اماده قبول
receivable
قابل قبول
accorded
قبول کردن
the optio to accept or reject
اختیار قبول یا رد
allowable
قابل قبول
accords
قبول کردن
acceptably
بطورقابل قبول
unacceptable
غیرقابل قبول
ineligible
غیرقابل قبول
acceptable
قابل قبول
passable
قابل قبول
acceptability
قابلیت قبول
acceptance
قبول قرارداد
entertains
قبول کردن
entertained
قبول کردن
entertain
قبول کردن
unacceptably
غیرقابل قبول
express acceptance
قبول صریح
acceptability
قبول شدگی
believable
قابل قبول
admitting
قبول کردن
passed
قبول کردن
pass
قبول کردن
adhibit
قبول کردن
honouring
قبول کردن
honoured
قبول کردن
Agreed . that is a deal .
قبول ( قبوله )
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com