English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (15 milliseconds)
English Persian
deprecate قبیح دانستن ناراضی بودن از
deprecated قبیح دانستن ناراضی بودن از
deprecates قبیح دانستن ناراضی بودن از
Other Matches
repine ناراضی بودن
loth بیزار بودن از بد دانستن
to make a complaint [about] شکایت کردن [درباره] [مثال: ناراضی بودن درباره کالا یا سرویس]
To know it backwards. مطلبی رافوت آب بودن (خوب دانستن )
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
objcetionable قبیح
graceless قبیح
four-letter word واژهی قبیح
four-letter words واژهی قبیح
tautologic دارای حشو قبیح
pleonasm حشو قبیح سخن زائد
The very idea ! معنی ندارد ! ( قبیح است )
pornographer نویسنده مطالب قبیح یا شهوت انگیز
disaffected ناراضی
querimo ناراضی
d. with ناراضی از
discontent with ناراضی از
querimonious ناراضی
tedious ناراضی
out of conceit with ناراضی از
dissatisfied ناراضی
displeased ناراضی
d. at ناراضی از
discontented ناراضی
disgruntled ناراضی
dissenters مخالف ناراضی
dissenter مخالف ناراضی
chuffed ناراضی و ناشاد
tetchyŠetc ناراضی نما
malcontent متمرد ناراضی
malcontents متمرد ناراضی
tetchy ناراضی نما
splenetic عبوس ناراضی نما
dissatisfy ناراضی کردن ناخشنودکردن
peevish تند مزاج ناراضی
to d. of بد دانستن
deprecate بد دانستن
learn دانستن
cognize دانستن
learnt دانستن
damm بد دانستن
knows دانستن
learns دانستن
know دانستن
put down as دانستن
adjudge دانستن
deprecated بد دانستن
aimed : دانستن
con دانستن
conned دانستن
conning دانستن
cons دانستن
aim : دانستن
aims : دانستن
deprecates بد دانستن
receive as دانستن
trivialize بی اهمیت دانستن
trivialised بی اهمیت دانستن
knowable قابل دانستن
foresees از پیش دانستن
foreknow از پیش دانستن
deifying خدا دانستن
averring بحق دانستن
trivialises بی اهمیت دانستن
deifies خدا دانستن
trivialized بی اهمیت دانستن
trivializes بی اهمیت دانستن
trivializing بی اهمیت دانستن
to consider as agood a شگون دانستن
postulating لازم دانستن
trivialising بی اهمیت دانستن
postulated لازم دانستن
deified خدا دانستن
postulates لازم دانستن
to d. a pratice کاریرا بد دانستن
postulate لازم دانستن
have دانستن خوردن
fault مقصر دانستن
faulted مقصر دانستن
illegalize غیرقانونی دانستن
faults مقصر دانستن
foresee از پیش دانستن
to fancy oneself خودراکسی دانستن
deify خدا دانستن
mislike بد دانستن انزجار
to know for certain یقین دانستن
make much of مهم دانستن
aver بحق دانستن
to make a point of ضروری دانستن
avers بحق دانستن
to deesm a صلاح دانستن
to deesm a مقتضی دانستن
averred بحق دانستن
having دانستن خوردن
allow روا دانستن
wits دانستن اموختن
require لازم دانستن
superannuate متروکه دانستن
blamed مقصر دانستن
to take for granted مسلم دانستن
intitle مستحق دانستن
abominate مکروه دانستن
exteriorize فاهری دانستن
ignore بی اساس دانستن
ignores بی اساس دانستن
ignoring بی اساس دانستن
blaming مقصر دانستن
blame مقصر دانستن
consubstantiate هم جنس دانستن
knowledge of a language دانستن زبانی
required لازم دانستن
ignored بی اساس دانستن
allowing روا دانستن
abominating مکروه دانستن
abominated مکروه دانستن
to reproach an act کاری را بد دانستن
abominates مکروه دانستن
blames مقصر دانستن
requiring لازم دانستن
allows روا دانستن
requires لازم دانستن
wit دانستن اموختن
to rule something out چیزی را بی ربط دانستن
entitle حق دادن مستحق دانستن
account تخمین زدن دانستن
entitling حق دادن مستحق دانستن
to exclude something [as something] چیزی را بی ربط دانستن
entitles حق دادن مستحق دانستن
hypostatize or size ذات جدا دانستن
ascribed اسناد دادن دانستن
sanction دارای مجوزقانونی دانستن
sanctioning دارای مجوزقانونی دانستن
sanctions دارای مجوزقانونی دانستن
sanctioned دارای مجوزقانونی دانستن
to rule out غیر قابل دانستن
superannuate بازنشسته دانستن یاشدن
to take with a grain of salt اغراق امیز دانستن
ascribing اسناد دادن دانستن
ascribes اسناد دادن دانستن
ascribe اسناد دادن دانستن
i reckon one wise کسی را خردمند دانستن
to rule out رد کردن بی ربط دانستن
adjudging مقرر داشتن دانستن
adjudges مقرر داشتن دانستن
adjudged مقرر داشتن دانستن
disqualified فاقد شرایط لازم دانستن
esteem لایق دانستن محترم شمردم
wist دانستن گذشته فعل wit
disqualifies فاقد شرایط لازم دانستن
disqualify فاقد شرایط لازم دانستن
disqualifying فاقد شرایط لازم دانستن
to call something your own چیزی را از خود دانستن [شاعرانه]
To know the tricds of the trade . To know the ropes . To know ones stuff. فوت وفن کاری را دانستن
attaint مقصر دانستن محروم کردن
to have something چیزی را مال خود دانستن
to have something at one's disposal چیزی را مال خود دانستن
intitule لقب دادن مستحق دانستن
To appreciate something ( some one ) . قدر چیزی ( کسی ) را دانستن
justifying تصدیق کردن ذیحق دانستن
justify تصدیق کردن ذیحق دانستن
to rule something out چیزی را غیر قابل دانستن
to exclude something [as something] چیزی را غیر قابل دانستن
justifies تصدیق کردن ذیحق دانستن
to give priority to پیشی دادن به مقدم دانستن بر
inculpate تهمت زدن به مقصر دانستن
presumes مسلم دانستن احتمال کلی دادن
presumed مسلم دانستن احتمال کلی دادن
To value somebodys acvice . قدر پند ونصیحت کسی را دانستن
presume مسلم دانستن احتمال کلی دادن
put the question مذاکرات را کافی دانستن ورای گرفتن
cry down چیزی را غیر قانونی دانستن متوقف ساختن
to take for gospel مانندکلام خدادانستن مانندحرف پیغمبر راست دانستن
to lay the blame on someone تقصیر رابگردن کسی گذاشتن کسیرامسئول دانستن
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
daemon در سیستم unix برنامهای که کارش را بدون دانستن کاربر خودکار انجام میدهد
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurks در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
to be in a habit دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com