English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 167 (8 milliseconds)
English Persian
pogrom قتل عام منظم روسی
pogroms قتل عام منظم روسی
Other Matches
eurhythmy ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
eurythmy ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
russian روسی
russ روسی
russo روسی و.......
muzhik or moujik روسی
muscovite روسی
pickaxe کلنگ روسی
russianize روسی کردن
russify روسی شدن
russification روسی سازی
russian defence دفاع روسی
vodka عرق روسی
vodkas عرق روسی
pickax کلنگ روسی
parian ware چینی یا روسی
rouble منات روسی
calkin نعل روسی
roubles منات روسی
split jump پرش روسی
pickaxes کلنگ روسی
sambo نوعی جودو روسی
petrov دفاع پتروف یا روسی
kvass ابجو کم الکل روسی
ruble منات روسی روبل
tarantass درشکه بی فنروچهار چرخه روسی
russian system سیستم روسی در دفاع گرونفلد
borscht نوعی ابگوشت سبزی دار روسی
borsch نوعی ابگوشت سبزی دار روسی
Kremlin [برج روسی داخل شهر موسکو]
russify دارای عقاید وتمایلات روسی کردن
two pawns game بازی دو پیاده در سیستم روسی در دفاع گرونفلد
uncluttered <adj.> منظم
steady <adj.> منظم
business like منظم
fair <adj.> منظم
pitched منظم
ordered منظم
businesslike منظم
tidy <adj.> منظم
trim <adj.> منظم
symmetric منظم
proper <adj.> منظم
decent <adj.> منظم
presentable <adj.> منظم
straight <adj.> منظم
well-ordered <adj.> منظم
kelter منظم
in kelter منظم
neat <adj.> منظم
first string منظم
in good order <adj.> منظم
orderlies منظم
regular <adj.> منظم
methodical منظم
orderly منظم
regulars منظم
systematic منظم
regulater منظم کردن
squaring منظم حسابی
squares منظم حسابی
well ordered مرتب و منظم
square منظم حسابی
squared منظم حسابی
to set to rights منظم کردن
to set in order منظم کردن
systematic irrigation ابیاری منظم
systematic error خطای منظم
standing army ارتش منظم
regular expression مبین منظم
regular polymer بسپار منظم
regular set مجموعه منظم
regular army ارتش منظم
well conditioned مرتب و منظم
regularized منظم کردن
tidily <adv.> بطور منظم
regularize منظم کردن
tidily <adv.> بصورت منظم
regularizes منظم کردن
regularizing منظم کردن
duly <adv.> بصورت منظم
neatly <adv.> بصورت منظم
lattice توری منظم
shipshape منظم کردن
orderly <adv.> بصورت منظم
regularising منظم کردن
order منظم کردن
array منظم کردن
duly <adv.> بطور منظم
regularised منظم کردن
neatly <adv.> بطور منظم
orderly <adv.> بطور منظم
arrays منظم کردن
regularises منظم کردن
lattices توری منظم
irregular نا منظم غیر رسمی
put on <idiom> منظم یا تولید یک بازی و...
unconventional warfare جنگ غیر منظم
taut loom چله سفت و منظم
systematic desensitization حساسیت زدایی منظم
systemmatize منظم یامرتب کردن
regular پرسنل کادر منظم
tidier پاکیزه منظم کردن
regulars پرسنل کادر منظم
systematic منظم نظم پذیر
liner trade کشتیرانی منظم تجاری
lattice network شبکه توری منظم
ranks اراستن منظم کردن
irregulars عده غیر منظم
shipshape مرتب کردن منظم
unconventional جنگ غیر منظم
tidily بطور اراسته و منظم
tidying پاکیزه منظم کردن
tidy پاکیزه منظم کردن
tidiest پاکیزه منظم کردن
tidied پاکیزه منظم کردن
tidies پاکیزه منظم کردن
ranked اراستن منظم کردن
rank اراستن منظم کردن
pick up کندن منظم کردن
processions بصورت صفوف منظم
processions درصفوف منظم پیشرفتن
regular grammar دستور زبان منظم
procession بصورت صفوف منظم
procession درصفوف منظم پیشرفتن
regular solid کثیرالاضلاع پنج ضلعی منظم
blended fund سرمایههای بهم منظم شده
clockwork چرخهای ساعت منظم وخودکار
day in and day out <idiom> بطور منظم ،تمام مدت
My heartbeat is even . ضربان قلبم منظم است
systematic random sampling نمونه گیری تصادفی منظم
bakuninism اصول عقایدباکونین نویسنده انارشیست روسی و همکار مارکس وانگلس که بعدها به علت داشتن عقاید نظامی از جانب ایشان طرد شد . او موسس مکتب نهیلیسم روسیه نیزهست
stack جمع اوری و منظم کردن وسایل
grade شیب منظم دادن تسطیح کردن
isochronous واقع شونده در فواصل منظم ومساوی
stacked جمع اوری و منظم کردن وسایل
grades شیب منظم دادن تسطیح کردن
stacks جمع اوری و منظم کردن وسایل
to kern a letter فاصله دخشه ای را با کاهش منظم کردن
argument علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
arguments علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
to knock about سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
keep regular hours ساعات خواب و بیداری منظم داشتن
isochronal همزمان واقع شونده در فواصل منظم و مساوی
make the grade <idiom> منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
spider wire entanglement نردههای زیگزاگی غیر منظم سیم خاردار
Regular training strengthens the heart and lungs. ورزش به طور منظم قلب و ریه ها را تقویت میکند.
fcc CommunicationCommision Federalسازمان امریکایی مسئول منظم کردن ارتباطات
laceria [نقش های منظم در کنار یکدیگر] [معماری اسلامی]
You cannot make a crab walk straight . <proverb> نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
to marshal one's creditors صورت بستانکاران خود را ازلحاظ تقدم و تاخر منظم کردن
guerrilla جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
Floret [rosette] [طرح گل رزی با حالتی منظم و هندسی که جلوه ای از یک شکوفه را مجسم می سازد.]
guerillas جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerrillas جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
grader ماشینی که برای درجه بندی کردن مواد و محصول بکارمیرودو بانها شیب منظم میدهد
underground مخفی شبکه مخفی جنگ غیر منظم
unformed بدون شکل منظم هندسی بدون سازمان
trapezium چهار پهلو چهار ضلعی غیر منظم
beat گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beats گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
privacy act of قانونی که در کنگره آمریکا برای منظم کردن ذخیره داده در پایگاه های داده آژانس فدرالی به تصویب رسید
qualifies منظم کردن کنترل کردن
qualify منظم کردن کنترل کردن
simplex method روش سیمپلکس در برنامه ریزی خطی روش سیستماتیک و منظم برای حل مسائل برنامه ریزی خطی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com