Dictiornary-Farsi | قدرت مجازات | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
fasces	قدرت مجازات


Other Matches

lynch law	مجازات بدون دادرسی که مردم از پیش خود معین کنند, مجازات مجرمین بدون رسیدگی قضایی وقانونی
punitive damages	خسارت ناشی از مجازات خسارت حاصله از اجرای مجازات
empower	صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empowers	صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empowering	صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empowered	صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
creativeness	قدرت خلاقه قدرت ابداع
dictatorship of proletariat	اصطلاحی است که بوسیله کارل مارکس برای توصیف مرحلهای از سوسیالیسم بکار برده شد .در این مرحله طبقه بورژوا یا سرمایه داران قدرت را از دست می دهند و کارگران قدرت را دراختیار می گیرند .
countervailing power	قدرت یک گروه که در واکنش به قدرت گروه دیگر بوجود می اید
authoritarainism	نقطه مقابل اندیویدوالیسم و عبارت ازحکومتی است که در ان ازادی فردی به طور کامل تحت الشعاع قدرت دولت قرار گیرد. قدرت دولت معمولا در گروه کوچکی از پیشوایان متمرکز ومتجلی میشود
gradient circuit	مدار حساس به تغییر میزان قدرت مکانیسم عامل انفجار مدار حساس به تغییر قدرت چاشنی مین
radar discrimination	قدرت تجزیه و تحلیل هدفهای مختلف از روی صفحه رادار قدرت قرائت هدف از روی صفحه رادار
sanctioning	مجازات
reprimands	مجازات
reprimanding	مجازات
retribution	مجازات
punishment	مجازات
the lash	مجازات
reprimanded	مجازات
reprimand	مجازات
pains and penalties	مجازات
wite	مجازات
penalties	مجازات
castigation	مجازات
rocket [British E]	مجازات
penalty	مجازات
sanctions	مجازات
sanctioned	مجازات
sanction	مجازات
accessory punishment	مجازات تبعی
agravation of punishment	تشدید مجازات
suspended sentences	مجازات تعلیقی
punishable	قابل مجازات
sanction	مجازات کردن
punishes	مجازات کردن
doom	حکم مجازات
culpable	قابل مجازات
punished	مجازات کردن
punish	مجازات کردن
death penalty	مجازات اعدام
capital punishment	مجازات اعدام
sanctioned	مجازات کردن
sanctioning	مجازات کردن
punishable	مستحق مجازات
degrading punishment	مجازات ترذیلی
sentence	حکم به مجازات
sentences	حکم به مجازات
sentencing	حکم به مجازات
suspended sentence	مجازات تعلیقی
probation	تعلیق مجازات
sanctions	مجازات کردن
capital punishment	اعدام مجازات
punishability	مجازات کردنی
degradatory punishment	مجازات ترذیلی
reprieval	تعلیق مجازات
deterrennt punishment	مجازات ترهیبی
deterrent punishment	مجازات ارعابی
disciplinary punishment	مجازات انضباطی
principal punishment	مجازات اصلی
punishment	کیفر مجازات
severe punishment	مجازات شاق
reformative punishment	مجازات تادیبی
pecuniary pumishment	مجازات نقدی
forfeitable	قابل مجازات
pecuniary punishment	مجازات نقدی
punitory	متضمن مجازات
punishment of a minor offence	مجازات تکدیری
punishability	قابلیت مجازات
culpability	قابلیت مجازات
supplementary punishment	مجازات تکمیلی
criminous	مستحق مجازات
divine legislation	تشدید مجازات
theories of punishment	اهداف مجازات
commutation	تخفیف مجازات
absolution	انصراف از مجازات
castigator	مجازات کننده
communication of punishment	ابلاغ مجازات
theories of punishment	فلسفه مجازات
to death penalty	اعدام مجازات
mitigation of punishment	تخفیف مجازات
to get a rocket [British E] <idiom>	مجازات شدن
to get ticked off [British E] <idiom>	مجازات شدن
pecuniary penalty	مجازات مالی
suspension of punishment	تعلیق مجازات
it is death to	مجازات 0000مرگ است
punishable <adj.>	قابل مجازات [حقوقی]
penal <adj.>	قابل مجازات [حقوقی]
indictable <adj.>	قابل مجازات [حقوقی]
on probation	در دوره تعلیق مجازات
indictable <adj.>	سزاوار مجازات [حقوقی]
indictable <adj.>	مستحق مجازات [حقوقی]
finger-wagging	مجازات [اصطلاح روزمره]
penal code	قانون مجازات عمومی
penal codes	قانون مجازات عمومی
penal <adj.>	سزاوار مجازات [حقوقی]
culpable <adj.>	سزاوار مجازات [حقوقی]
chargeable <adj.>	سزاوار مجازات [حقوقی]
actionable <adj.>	سزاوار مجازات [حقوقی]
actionable <adj.>	مستحق مجازات [حقوقی]
reproof	مجازات [اصطلاح روزمره]
censure	مجازات [اصطلاح روزمره]
sanction	تصدیق مجازات اقتصادی
sanctioned	تصدیق مجازات اقتصادی
reprieved	تعلیق اجرای مجازات
chargeable <adj.>	مستوجب مجازات [حقوقی]
actionable <adj.>	مستوجب مجازات [حقوقی]
punishable <adj.>	سزاوار مجازات [حقوقی]
punishable <adj.>	مستحق مجازات [حقوقی]
suit the punishment to the crime	انطباق مجازات بر جرم
on probation	به شرط تعلیق مجازات
commutation	تبدیل مجازات به اخف
penal <adj.>	مستحق مجازات [حقوقی]
indictable <adj.>	مستوجب مجازات [حقوقی]
culpable <adj.>	مستوجب مجازات [حقوقی]
reprieves	تعلیق اجرای مجازات
reprieving	تعلیق اجرای مجازات
to be on probation	در دوره تعلیق مجازات
chargeable <adj.>	مستحق مجازات [حقوقی]
sanctioning	تصدیق مجازات اقتصادی
culpable <adj.>	مستحق مجازات [حقوقی]
punishable <adj.>	مستوجب مجازات [حقوقی]
penal <adj.>	مستوجب مجازات [حقوقی]
sanctions	تصدیق مجازات اقتصادی
culpable <adj.>	قابل مجازات [حقوقی]
chargeable <adj.>	قابل مجازات [حقوقی]
actionable <adj.>	قابل مجازات [حقوقی]
reprieve	تعلیق اجرای مجازات
punished	مجازات کردن کیفر دادن
punish	مجازات کردن کیفر دادن
punishes	مجازات کردن کیفر دادن
probation order	دستور یا حکم تعلیق مجازات
reprieve	مجازات کسی را بتعویق انداختن
reprieved	مجازات کسی را بتعویق انداختن
reprieves	مجازات کسی را بتعویق انداختن
reprieving	مجازات کسی را بتعویق انداختن
to be on probation	در دوره تعلیق مجازات بودن
lynch	بدون محاکمه مجازات کردن یاکشتن
lynched	بدون محاکمه مجازات کردن یاکشتن
lynches	بدون محاکمه مجازات کردن یاکشتن
lictor	پیشرو حاکم وغیره متصدی مجازات
to give a suspended sentence [British E]	حکم دوره تعلیق مجازات دادن
capital	قابل مجازات مرگ دارای اهمیت حیاتی
peine for et dure	مجازات عدم پاسخ در مقابل کیفر خواست جنایی
to place somebody on probation	مجازات کسی را با شرط دوره آزمایشی به تعویق انداختن [قانون]
to suspend somebody's sentence on probation	مجازات کسی را با شرط دوره آزمایشی به تعویق انداختن [قانون]
to be broken on the wheel	روی چرخ گاری مردن [نوعی مجازات اعدام در قرون وسطی]
probation officers	ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
The culpable action may be done wilfully or by negligence.	عمل قابل مجازات ممکن است آگاهانه یا با سهل انگاری انجام شود.
probation officer	ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
force	قدرت
tension	قدرت
potency	قدرت
vim	قدرت
inauthoritative	بی قدرت
vis	قدرت
forcing	قدرت
power	قدرت
nerve	قدرت
nerves	قدرت
forces	قدرت
vigor	قدرت
sovereignty	قدرت
commanding	با قدرت
powered	قدرت
will power <idiom>	قدرت
ability	قدرت
abilities	قدرت
authority	قدرت
power takeoff	قدرت
godown	قدرت
powers	قدرت
posses	قدرت
strong arm	قدرت
posse	قدرت
tensions	قدرت
zing	قدرت
strenght	قدرت
capability	قدرت
powering	قدرت
strengths	قدرت
strength	قدرت
strong-arm	قدرت
energy	قدرت
might	قدرت
vigour	قدرت
energies	قدرت
seapower	قدرت دریایی
dielectric strength	قدرت دی الکتریک
source of power	منبع قدرت
resolving power	قدرت تفکیک
explosive force	قدرت انفجار
social power	قدرت اجتماعی
deglutition	قدرت بلع
driving power	قدرت محرکه
explosive energy	قدرت انفجار
retentivity	قدرت نگهداری
saber rattling	قدرت نمایی
scepter	قدرت یا اقتدارسلطنتی
detectability	قدرت اشکارسازی
effective power	قدرت موثر