English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 102 (8 milliseconds)
English Persian
Blessings are not valued till they are gone. <proverb> قدر عافیت کسى داند که به مصیبتى گرفتار آید.
Other Matches
Bless you! عافیت باشه! [بعد از عطسه]
benighted گرفتار تاریکی شدن درکوهستان گرفتار در تاریکی
Who knows?You never can tell. کسی چه می داند ؟
She considers herself to be the mastermind. She thimks she knows it all. خودش را عقل کل می داند
Who knows what the end wI'll be? عاقبت کاررا کی می داند ؟
in my f. به ایین سوگند خدامی داند
Any fool knows that . اینرا دیگه هرخری می داند
Even a fool knows this . یک احمق هم این رامی داند
expert شخصی که درباره موضوعی بسیار می داند
experts شخصی که درباره موضوعی بسیار می داند
incarnationist کسی که مسیح را خدای مجسم می داند
Every one is supposed to know to read and write . فرض بر اینست که هر کس خواندن ونوشتن را می داند
She considers it beneath her dignity to work . کار کردن را کسر شأن خود می داند
He has been a beggar for a hundred years; yet he d. <proverb> صد سال گدائى مى کند هنوز شب جمعه را نمى داند .
If Ali is the camel-driver , he knows where to lea. <proverb> اگر على ساربان است مى داند شتر را کجا بخواباند .
cast pearls before swine <idiom> از بین بردن چیزی ارزشمندی بوسیله کسی که قدرش را نمی داند
to keep somebody in suspense <idiom> کسی را در حالت هراس گذاشتن [چونکه نمی داند چه پیش خواهد آمد]
rationalism سیستم فکری که عقل و استدلال عقلی را مقدم بر هر چیز جهت کشف حقیقت می داند
preoccupied گرفتار
afoul گرفتار
in for گرفتار
fogbound گرفتار مه
woebegone گرفتار غم
entangled گرفتار
captives گرفتار
captive گرفتار
ill at ease گرفتار
He scorns and sneers at everyone. He is contemptuous of everyone. هیچکس راداخل آدم نمی داند (حساب نمی کند )
snarly گرفتار دام
snard گرفتار کردن
mousetraps گرفتار کردن
incumber گرفتار کردن
stormbound گرفتار توفان
overladen سخت گرفتار
mousetrap گرفتار کردن
windbound گرفتار باد
to lay hold on گرفتار کردن
to be in love گرفتار بودن
thirl گرفتار کردن
run into گرفتار شدن
tangle گرفتار کردن
entangle گرفتار کردن
overtakes گرفتار کردن
overtaken گرفتار کردن
involves گرفتار کردن
tangles گرفتار کردن
pensive پکر گرفتار غم
embarrassed with debts گرفتار قرض
enamored گرفتار عشق
enswathe گرفتار کردن
overtake گرفتار کردن
hard pressed سخت گرفتار
hard-pressed سخت گرفتار
involved مبهم گرفتار
involve گرفتار کردن
enwrap گرفتار کردن
involving گرفتار کردن
terrorism عقیده به لزوم ادمکشی و ایجاد وحشت دربین مردم و یا سیستم فکری یی که هر نوع عملی را برای رسیدن به اهداف سیاسی جایز می داند
habeas corpus دستور احضار زندانی دستوری که دادگاه به زندان محل توقیف زندانی یی که توقیفش را غیر قانونی می داند
to flounder گیر و گرفتار شدن
go through changes <idiom> گرفتار تغییرات شدن
inviscate در چسب گرفتار کردن
snowed under گرفتار درگیرکار پرمشغله
entoil گرفتار مخمصه کردن
i am awkwardly situated بد جوری گرفتار شده ام
conscience-stricken گرفتار عذاب وجدان
i am in a sorry hopeless etc بدجوری گرفتار شده ام
to let in for گرفتار یا دچار کردن
embroiled in war دچار یا گرفتار جنگ
he was in a sorry pickel بد جوری گرفتار شده بود
up the pole گرفتار در تنگنا واقع شده
To be trapped. دربند افتادن ( گرفتار شدن )
I have all kinds of problems. هزار جور گرفتار ؟ دارم
I have entangled myself with the banks . خودم را گرفتار بانک ها کردم
immesh در دام نهادن گرفتار کردن
embrangle گیر انداختن گرفتار کردن
lure بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
gill net گیر کرده ماهی را گرفتار میسازد
lured بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
to involve somebody in something [negative] کسی را با چیزی [منفی] گرفتار کردن
lures بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
luring بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
to implicate somebody in something کسی را با چیزی [منفی] گرفتار کردن
real will مشرب سیاسی که هر نوع زور وقدرت در هر جنبه را از طرف دولت با این احتجاج که اراده دولت نماینده اراده واقعی افراد جامعه است مشروع می داند
go to sleep اصطلاحی برای توقف کامیپوتریا عدم امکان انجام عملی توسط کامپیوتر به دلیل گرفتار شدن در یک حلقه نامحدود
to run into a bad practice گرفتار کار زشتی شدن بخوی بدی دچار شدن
to get caught up in something در چیزی گیر کردن [افتادن] [گرفتار شدن] [اصطلاح روزمره] [اصطلاح مجازی]
binds گرفتار واسیر کردن مقید کردن
bind گرفتار واسیر کردن مقید کردن
implicating گرفتار کردن مشمول کردن
implicated گرفتار کردن مشمول کردن
implicate گرفتار کردن مشمول کردن
implicates گرفتار کردن مشمول کردن
to run in گرفتار کردن انتخاب کردن
hallucinated گرفتار اوهام وخیالات شدن حالت هذیانی پیدا کردن هذیانی شدن
hallucinates گرفتار اوهام وخیالات شدن حالت هذیانی پیدا کردن هذیانی شدن
hallucinating گرفتار اوهام وخیالات شدن حالت هذیانی پیدا کردن هذیانی شدن
hallucinate گرفتار اوهام وخیالات شدن حالت هذیانی پیدا کردن هذیانی شدن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com