English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (20 milliseconds)
English Persian
superimpose قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
superimposes قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
superimposing قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
Other Matches
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
intruder قرار دادن چیزی در چیز دیگر
intruders قرار دادن چیزی در چیز دیگر
substituting قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
substituted قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
substitute قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
put in قرار دادن چیزی در
cls در -MS DOS دستور سیستم به معنای پاک کردن صفحه نمایش و قرار دادن نشانه گر در بالای صفحه گوشه سمت چپ
insert قرار دادن چیزی در چیزی
inserts قرار دادن چیزی در چیزی
inserting قرار دادن چیزی در چیزی
embowel در شکم چیزی قرار دادن
setover روی چیزی قرار دادن
contain قرار دادن چیزی در درون
contained قرار دادن چیزی در درون
contains قرار دادن چیزی در درون
exchanging دادن چیزی به جای چیز دیگر
exchanges دادن چیزی به جای چیز دیگر
exchanged دادن چیزی به جای چیز دیگر
exchange دادن چیزی به جای چیز دیگر
position قرار دادن چیزی در محل خاص
positioned قرار دادن چیزی در محل خاص
superposition قرار دادن چیزی روی چیزدیگر
carries حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carry حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carrying حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carried حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
underlain در زیر چیزی لایه قرار دادن زمینه جیزی بودن
underlies در زیر چیزی لایه قرار دادن زمینه جیزی بودن
underlie در زیر چیزی لایه قرار دادن زمینه جیزی بودن
stacks قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
stacked قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
stack قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
to hang over anything سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
classifies در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
classify در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
classifying در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
underlays در زیر چیزی لایه قرار دادن لایه زیرین
underlay در زیر چیزی لایه قرار دادن لایه زیرین
main topmast دگلی که درست بالای دگل اصلی قرار دارد
Gothic Revival [پله های کوتاهی که یکی از آن بالای دیگری قرار می گیرد.]
ascender مسیر یک حرف که بالای خط اصلی حروف چاپی قرار دارد.
gradine [پله های کوتاهی که یکی از آن بالای دیگری قرار می گیرد.]
acoustic فن صوتی که در بالای چاپگر برای کاهش صدا قرار دارد
gradin یک سری صندلی یا پلههای کوتاه که یکی بالای دیگری قرار دارد
gradine یک سری صندلی یا پلههای کوتاه که یکی بالای دیگری قرار دارد
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
push down list لیستی که از پایین به بالانوشته میشود به نحوی که هر ورودی جدید بالای لیست قرار می گیرد
posturing چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
postures چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
postured چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
posture چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
caban طرز قرار گرفتن پایه هابصورت هرمی برای نگه داشتن بال بالای بدنه
changed استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changes استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changing استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
change استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
My Computer نشانهای که اغلب در گوشه سمت چپ در بالای صفحه نمایش در پنجره جاری قرار دارد. و حاوی مروری بر PC است
superimposition قرار گیری برروی چیز دیگر
captions متن مشروح در بالای پنجره با متن سفید و رنگ صفحه آبی قرار می گیرد
caption متن مشروح در بالای پنجره با متن سفید و رنگ صفحه آبی قرار می گیرد
endomorph بلوری که درجوف بلور دیگر قرار دارد
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
flying head نوک خواندن / نوشتن دیسک سخت که به صورت حلقهای است و بالای سطح دیسک چرخان قرار دارد
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
located جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locate جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locates جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locating جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
dialed شماره گیری با تلفن که در طرف دیگر یک مودم و یک کامپیوتر قرار دارند.
dial شماره گیری با تلفن که در طرف دیگر یک مودم و یک کامپیوتر قرار دارند.
dialled شماره گیری با تلفن که در طرف دیگر یک مودم و یک کامپیوتر قرار دارند.
slip sheet صفحه سفیدی که بین دوصفحه چاپی دیگر قرار داده شده
dials شماره گیری با تلفن که در طرف دیگر یک مودم و یک کامپیوتر قرار دارند.
follow shot ضربه با دادن پیچ به بالای گوی بیلیارد
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
heddle rod چوب کوجی [به آن نیره و ورد نیز گفته می شود، در بالای دار در محل تقاطع چله های زیر و رو، بین تارها جهت تفکیک و تنظیم آنها قرار گرفته.]
menus لیست انتخابهای موجود برای کاربر که روی خط افقی نمایش داده می شوند در بالای صفحه نمایش یا پنجره هر انتخاب منو یک منوی دیگر را باز میکند
menu لیست انتخابهای موجود برای کاربر که روی خط افقی نمایش داده می شوند در بالای صفحه نمایش یا پنجره هر انتخاب منو یک منوی دیگر را باز میکند
clicking فشار دادن دکمه بالای دستگاه ماوس paste and cut
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
pass on <idiom> رد کردن چیزی که دیگر
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
sight window بریدگی بالای کمان برای جاگرفتن تیر و دادن دید بهتر
loses نداشتن چیزی دیگر پس از این
to p on one thing to another چیزی را به چیز دیگر انداختن
lose نداشتن چیزی دیگر پس از این
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
overhead clearance حاشیه امنیت بالای سر فاصله بالای سر
concertina fold قسمت دیگر به جهت مخالف تاکاغذ به طور مناسب در چاپگر قرار بگیرد و به دخالت کاربر نیازی نباشد
She turned the conversation to another subject. او [زن] موضوع را [به چیزی دیگر] عوض کرد.
interchanges جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
substitution جایگزین کردن چیزی با چیز دیگر
interchanged جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
complete آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
completed آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
completing آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
completes آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
interchanging جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
interchange جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
inclusive چیزی هک در میان چیز دیگر شامل شود
changer وسیلهای که چیزی را با چیز دیگر جابجا میکند
shares استفاده یا مالکیت چیزی به همراه شخص دیگر
share استفاده یا مالکیت چیزی به همراه شخص دیگر
shared استفاده یا مالکیت چیزی به همراه شخص دیگر
alternative چیزی که میتواند جای چیز دیگر را بگیرد
alternatives چیزی که میتواند جای چیز دیگر را بگیرد
superimpose روی چیزی قرار گرفتن اضافه شدن بر
superimposing روی چیزی قرار گرفتن اضافه شدن بر
top بخش ای که در بالاترین قسمت چیزی قرار دارد
superimposes روی چیزی قرار گرفتن اضافه شدن بر
encapsulated چیزی که درون چیز دیگری قرار دارد
reentrant subroutine زیرروالی که فقط یک نسخه ازان در حافظه اصلی قرار می گیرد و تگسط چندین برنامه دیگر به طور مشترک استفاده میشود
ecphora پیش آمدگی [طرحی که یک قسمت روی قسمت دیگر قرار بگیرد.]
factor چیزی که مهم است یا روی چیز دیگر اثردارد
factors چیزی که مهم است یا روی چیز دیگر اثردارد
interferes توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
interfered توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
interfere توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
to lose track [of] فراموش کنند [یا دیگر ندانند] که شخصی [چیزی] کجا است
overhead cover پوشش بالای سر روپوش بالای سر
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
iron law of wage قانون مفرغ دستمزدها براساس این نظریه که بوسیله مالتوس ارائه شده نرخ بالای زاد و ولد عرضه نیروی کار را در سطحی بالاتر از تقاضا و فرفیت تولیدی جامعه قرار داده و لذادستمزدها بسطح کاهش معیشت تقلیل میابد
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
pop برداشتن یک عنوان از بالای یک پشته کشیدن یا بازیابی داده از بالای پشته یک برنامه
popped برداشتن یک عنوان از بالای یک پشته کشیدن یا بازیابی داده از بالای پشته یک برنامه
pops برداشتن یک عنوان از بالای یک پشته کشیدن یا بازیابی داده از بالای پشته یک برنامه
locating قرار دادن
underexpose قرار دادن
located قرار دادن
locates قرار دادن
superpose قرار دادن
locate قرار دادن
settle قرار دادن
make قرار دادن
makes قرار دادن
settles قرار دادن
setting up قرار دادن
relative location قرار دادن
lodged قرار دادن
park قرار دادن
parked قرار دادن
pack قرار دادن
placements قرار دادن
put قرار دادن
puts قرار دادن
putting قرار دادن
lodges قرار دادن
lodge قرار دادن
rowed قرار دادن
rows قرار دادن
placement قرار دادن
individuate تک قرار دادن
set قرار دادن
lay قرار دادن
row قرار دادن
lays قرار دادن
packs قرار دادن
parks قرار دادن
sets قرار دادن
posit قرار دادن
choke bore روکشی برای سوراخ کردن یاتراش دادن داخل سیلندر که قسمت بالای ان دارای قطری کمتر از قطر اصلی سیلندرمیباشد
to rub a thing in چیز دیگر دادن
lead by the nose الت قرار دادن
inprocess درجریان قرار دادن
treat موردعمل قرار دادن
oppress درمضیقه قرار دادن
treated موردعمل قرار دادن
incase در صندوق قرار دادن
laminate رویهم قرار دادن
treats موردعمل قرار دادن
immurement در دیوار قرار دادن
model نمونه قرار دادن
oppresses درمضیقه قرار دادن
place قرار دادن گماردن
places قرار دادن گماردن
placing قرار دادن گماردن
lap رویهم قرار دادن
put to در تنگنا قرار دادن
man قرار دادن سرنشین
mans قرار دادن سرنشین
oppressing درمضیقه قرار دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com