Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 211 (23 milliseconds)
English
Persian
intruder
قرار دادن چیزی در چیز دیگر
intruders
قرار دادن چیزی در چیز دیگر
Search result with all words
substitute
قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
substituted
قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
substituting
قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
superimpose
قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
superimposes
قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
superimposing
قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
Other Matches
put in
قرار دادن چیزی در
inserting
قرار دادن چیزی در چیزی
inserts
قرار دادن چیزی در چیزی
insert
قرار دادن چیزی در چیزی
embowel
در شکم چیزی قرار دادن
setover
روی چیزی قرار دادن
contains
قرار دادن چیزی در درون
contained
قرار دادن چیزی در درون
contain
قرار دادن چیزی در درون
exchanges
دادن چیزی به جای چیز دیگر
exchange
دادن چیزی به جای چیز دیگر
exchanging
دادن چیزی به جای چیز دیگر
exchanged
دادن چیزی به جای چیز دیگر
position
قرار دادن چیزی در محل خاص
positioned
قرار دادن چیزی در محل خاص
superposition
قرار دادن چیزی روی چیزدیگر
carry
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carries
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carrying
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carried
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
underlie
در زیر چیزی لایه قرار دادن زمینه جیزی بودن
underlies
در زیر چیزی لایه قرار دادن زمینه جیزی بودن
underlain
در زیر چیزی لایه قرار دادن زمینه جیزی بودن
stack
قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
stacks
قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
stacked
قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
classifying
در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
classifies
در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
classify
در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
underlays
در زیر چیزی لایه قرار دادن لایه زیرین
underlay
در زیر چیزی لایه قرار دادن لایه زیرین
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
postures
چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
posture
چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
postured
چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
posturing
چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
changing
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changes
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
change
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
superimposition
قرار گیری برروی چیز دیگر
endomorph
بلوری که درجوف بلور دیگر قرار دارد
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
located
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locating
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locate
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locates
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
slip sheet
صفحه سفیدی که بین دوصفحه چاپی دیگر قرار داده شده
dials
شماره گیری با تلفن که در طرف دیگر یک مودم و یک کامپیوتر قرار دارند.
dialled
شماره گیری با تلفن که در طرف دیگر یک مودم و یک کامپیوتر قرار دارند.
dialed
شماره گیری با تلفن که در طرف دیگر یک مودم و یک کامپیوتر قرار دارند.
dial
شماره گیری با تلفن که در طرف دیگر یک مودم و یک کامپیوتر قرار دارند.
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
pass on
<idiom>
رد کردن چیزی که دیگر
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
lose
نداشتن چیزی دیگر پس از این
loses
نداشتن چیزی دیگر پس از این
to p on one thing to another
چیزی را به چیز دیگر انداختن
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something
[for something]
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
concertina fold
قسمت دیگر به جهت مخالف تاکاغذ به طور مناسب در چاپگر قرار بگیرد و به دخالت کاربر نیازی نباشد
completes
آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
interchanges
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
interchanging
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
completed
آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
interchanged
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
substitution
جایگزین کردن چیزی با چیز دیگر
interchange
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
complete
آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
completing
آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
She turned the conversation to another subject.
او
[زن]
موضوع را
[به چیزی دیگر]
عوض کرد.
changer
وسیلهای که چیزی را با چیز دیگر جابجا میکند
alternatives
چیزی که میتواند جای چیز دیگر را بگیرد
inclusive
چیزی هک در میان چیز دیگر شامل شود
shares
استفاده یا مالکیت چیزی به همراه شخص دیگر
alternative
چیزی که میتواند جای چیز دیگر را بگیرد
shared
استفاده یا مالکیت چیزی به همراه شخص دیگر
share
استفاده یا مالکیت چیزی به همراه شخص دیگر
top
بخش ای که در بالاترین قسمت چیزی قرار دارد
superimposes
روی چیزی قرار گرفتن اضافه شدن بر
superimposing
روی چیزی قرار گرفتن اضافه شدن بر
encapsulated
چیزی که درون چیز دیگری قرار دارد
superimpose
روی چیزی قرار گرفتن اضافه شدن بر
reentrant subroutine
زیرروالی که فقط یک نسخه ازان در حافظه اصلی قرار می گیرد و تگسط چندین برنامه دیگر به طور مشترک استفاده میشود
ecphora
پیش آمدگی
[طرحی که یک قسمت روی قسمت دیگر قرار بگیرد.]
factors
چیزی که مهم است یا روی چیز دیگر اثردارد
factor
چیزی که مهم است یا روی چیز دیگر اثردارد
interfere
توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
interfered
توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
interferes
توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
to lose track
[of]
فراموش کنند
[یا دیگر ندانند]
که شخصی
[چیزی]
کجا است
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
putting
قرار دادن
packs
قرار دادن
locate
قرار دادن
rows
قرار دادن
rowed
قرار دادن
makes
قرار دادن
row
قرار دادن
make
قرار دادن
placements
قرار دادن
pack
قرار دادن
lodge
قرار دادن
placement
قرار دادن
posit
قرار دادن
lays
قرار دادن
lay
قرار دادن
lodged
قرار دادن
put
قرار دادن
lodges
قرار دادن
individuate
تک قرار دادن
puts
قرار دادن
underexpose
قرار دادن
setting up
قرار دادن
set
قرار دادن
sets
قرار دادن
relative location
قرار دادن
parked
قرار دادن
located
قرار دادن
locates
قرار دادن
parks
قرار دادن
superpose
قرار دادن
locating
قرار دادن
settle
قرار دادن
park
قرار دادن
settles
قرار دادن
to rub a thing in
چیز دیگر دادن
meddles
در وسط قرار دادن
meddled
در وسط قرار دادن
pile up
<idiom>
روی هم قرار دادن
sandwich
در تنگنا قرار دادن
sandwiched
در تنگنا قرار دادن
meddle
در وسط قرار دادن
immurement
در دیوار قرار دادن
emplace
در محلی قرار دادن
sandwiches
در تنگنا قرار دادن
purgatory
در برزخ قرار دادن
to put down
پایین قرار دادن
treats
موردعمل قرار دادن
oppressing
درمضیقه قرار دادن
oppresses
درمضیقه قرار دادن
oppress
درمضیقه قرار دادن
prefer
جلو قرار دادن
compact
تنگ هم قرار دادن
compacts
تنگ هم قرار دادن
preferring
جلو قرار دادن
prefers
جلو قرار دادن
compacting
تنگ هم قرار دادن
treat
موردعمل قرار دادن
enfilade
روبروی هم قرار دادن
treated
موردعمل قرار دادن
lapped
رویهم قرار دادن
lap
رویهم قرار دادن
compacted
تنگ هم قرار دادن
utilize
مورداستفاده قرار دادن
include
قرار دادن شمردن
to lead by the nose
الت قرار دادن
laminate
رویهم قرار دادن
model
نمونه قرار دادن
modeled
نمونه قرار دادن
modelled
نمونه قرار دادن
models
نمونه قرار دادن
doubt
موردتردید قرار دادن
doubted
موردتردید قرار دادن
subjecting
در معرض قرار دادن
impact
زیرفشار قرار دادن
mans
قرار دادن سرنشین
utilize
در دسترس قرار دادن
utilizes
مورداستفاده قرار دادن
utilizes
در دسترس قرار دادن
subject
در معرض قرار دادن
utilizing
مورداستفاده قرار دادن
utilizing
در دسترس قرار دادن
subjects
در معرض قرار دادن
subjected
در معرض قرار دادن
impacts
زیرفشار قرار دادن
doubting
موردتردید قرار دادن
doubts
موردتردید قرار دادن
set of the sails
قرار دادن بادبانها
place
قرار دادن گماردن
lead by the nose
الت قرار دادن
man
قرار دادن سرنشین
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com