English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (2 milliseconds)
English Persian
it fell to my lot to go قرار شد من بروم
Search result with all words
I have a short trip ahead. قرار است یک مسافرت کوتاهی بروم
Other Matches
it fell to my lot to go من شد که بروم
let me go بروم
let me go بگذار بروم
i made up my mind to go بر ان شدم که بروم
iam a to go میترسم بروم
i must go باید بروم
i ought to go باید بروم
i ougth to go باید بروم
i will go که بروم میروم
iam d. to go مایلم بروم
i can go میتوانم بروم
byzantine وابسته بروم شرقی
She asked me in (inside the house). تعارفم کرد بروم بو
i am reluctant to go میل ندارم بروم
i am purposed to go در نظر دارم بروم
i am purposed to go قصد دارم بروم
i am bend on going مصمم هستم بروم
He advised (urged) me to go. به من توصیه کرد که بروم
i am unwilling to go راضی نیستم بروم
How do I get to this place / this address? چطور می تونم به ... بروم؟
How do I get to ... ? چطور می تونم به ... بروم؟
I must leave at once. باید فورا بروم.
i may go ممکن است بروم
in order that i may go برای اینکه بروم
i made up my mind to go نصمیم گرفتم که بروم
I have no place (nowhere) to go. جایی ندارم بروم
i am unwilling to go مایل نیستم بروم
i agreed to go حاضر شدم بروم
shall i go? ایا باید بروم
he gave me a sign to go اشاره کرد که بروم
he insisted on me to go اصرار کرد که بروم
I must be going now. الان دیگه باید بروم
i have no other place to go جای دیگری ندارم که بروم
may i go yes you may ایا ممکن است من بروم
i had barely time to get out همینقدروقت داشتم که بیرون بروم
I wI'll be damned if I ll go . لعنت برمن اگه بروم
I am thinding of going to Europe. خیال دارم به اروپ؟ بروم
He arrived just as I was about to go . درست موقعیکه می خواستم بروم او آمد
You wont catch me going to his house . غلط می کنم دیگه به منزلش بروم
I dont have time to go to the movies . فرصت نمی کنم به سینما بروم
Can I get there on foot? آیا میتوانم تا آنجا پیاده بروم؟
How do I get to city center? چطور میتوانم به مرکز شهر بروم؟
accent mark علامتی که پس ازیک نت قرار میگیرد و نشان میدهد که نت در چه گامی قرار دارد
alignments میخی که در سوراخی قرار می دهند تا دو وسیله متوازن قرار بگیرند
alignment میخی که در سوراخی قرار می دهند تا دو وسیله متوازن قرار بگیرند
Can I drive to the centre of town? آیا می توانم تا مرکز شهر با ماشین بروم؟
Can I go earlier today, just as a special exception? اجازه دارم امروز استثنأ زودتر بروم؟
Now it is about time to head home! الان وقتش رسیده به خانه برویم [بروم] !
posture چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
postures چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
postured چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
posturing چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
iam impatient to go دلم شور میزند که بروم شتاب دارم برفتن
I wanted to go camping but the others quickly ruled out that idea. من می خواستم به کمپینگ بروم اما دیگران سریع ردش کردند.
i had half a mind to go چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
surface mount technology روش ساخت تختههای مدار که قط عات الکترونیکی مستقیماگ روی سطح تخته قرار دارند به جای اینکه در سوراخها قرار بگیرد و در آن محل جا شوند
writ of error قرار یا حکم دادگاه که متضمن تصحیح اشتباه موجود در حکم یا قرار قبلی است
classifying در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
classifies در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
classify در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
i am very keen on going there من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
countershaft محور رابطه در یک رشته محور که بین محور ومتحرک قرار می گیرد تا نسبت سرعت زیادی را بوجود اوردو یا در محلی قرار گیرد که در ان اتصال مستقیم مشکل باشد
piezoelectric ویژگی برخی کریستالها که به هنگام اعمال ولتاژ به انهاتحت فشار قرار می گیرند یابه هنگام قرار گرفتن درمعرض فشار مکانیکی یک ولتاژ تولید می کنند
writ قرار
at the rate of از قرار
variables بی قرار
restless بی قرار
accommodations قرار
writs قرار
moonish بی قرار
accords قرار
equanimity قرار
accord قرار
arrangment قرار
accorded قرار
rates قرار
rate قرار
at از قرار
black smiths, top swage قرار
accommodation قرار
concord قرار
dictum قرار
variable بی قرار
dictums قرار
stipulation قرار
swage قرار
decision قرار
arrangement قرار
arrangements قرار
decisions قرار
arrest warrant قرار توقیف
locate قرار دادن
arrest warrants قرار توقیف
baffing wind بادبی قرار
located قرار دادن
placement قرار دادن
placements قرار دادن
locates قرار دادن
parks قرار دادن
parked قرار دادن
negotiatory قرار دادی
accordingly از همان قرار
new deal قرار جدید
writ of attachment قرار توقیف
broken weather هوای بی قرار
underexpose قرار دادن
set قرار دادن
to this effect ازاین قرار
sets قرار دادن
setting up قرار دادن
fixity قرار پایداری
agreement قرار قبول
agreements قرار قبول
park قرار دادن
seemingly از قرار معلوم
fidget بی قرار بودن
resolution قرار رای
resolutions قرار رای
presumedly از قرار معلوم
encampments قرار گاه
agreed قرار شده
pre arrengement قرار قبلی
fidgets بی قرار بودن
settles قرار دادن
pre arrangement قرار قبلی
pousto قرار گاه
positioner قرار دهنده
posit قرار دادن
writs قرار دادگاه
settle قرار دادن
writ قرار دادگاه
encampment قرار گاه
dating قرار عشقی
date [appointment] قرار ملاقات
locating قرار دادن
resolved that ...... قرار بر این شد که
reposing upon قرار گرفته بر
relative location قرار دادن
fidgeted بی قرار بودن
fidgeting بی قرار بودن
appointed day قرار ملاقات
decree قرار دادگاه
decreed قرار دادگاه
decreeing قرار دادگاه
decrees قرار دادگاه
appointment قرار ملاقات
permanent mold قرار می گیرند
bit mapped screen RA قرار گیرد
stand (someone) up <idiom> به سر قرار نرفتن
subcontracted قرار دادفرعی
evidently از قرار معلوم
stand قرار گرفتن
stipulation قرار داد
Presumably … indications are … Evidently … by the look of it … از قرار معلوم ...
subcontracting قرار دادفرعی
lodges قرار دادن
lodged قرار دادن
subcontracts قرار دادفرعی
lay قرار دادن
individuate تک قرار دادن
lays قرار دادن
pack قرار دادن
stymie قرار گرفتن
packs قرار دادن
stymies قرار گرفتن
stymieing قرار گرفتن
make قرار دادن
makes قرار دادن
lie قرار گرفتن
lied قرار گرفتن
lies قرار گرفتن
subcontract قرار دادفرعی
stymied قرار گرفتن
inquiet بی قرار دل واپس
destinations را قرار می دهید
destination را قرار می دهید
writ of error قرار تصحیحی
put قرار دادن
marginal utility school قرار داد
superpose قرار دادن
reportedly به قرار مسموع
arrangements قول و قرار
arrangement قول و قرار
tryst قرار ملاقات
thus از این قرار
setter قرار دهنده
setters قرار دهنده
trysts قرار ملاقات
puts قرار دادن
putting قرار دادن
row قرار دادن
lodge قرار دادن
rows قرار دادن
rowed قرار دادن
interlocutory decree قرار اعدادی
compacted تنگ هم قرار دادن
treats موردعمل قرار دادن
colocate درمجاورت هم قرار دادن
default value ارزش قرار دادی
compact تنگ هم قرار دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com