English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (18 milliseconds)
English Persian
rubricate قرمز نشان دادن
rubricize قرمز نشان دادن
Search result with all words
goal light چراغ قرمز پشت دروازه لاکراس برای نشان دادن امتیاز در هر بار
Other Matches
rubrication نشان گذاری برنگ قرمز
rubrication خط یا چاپ یا نشان قرمز تذهیب
ground resolution قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
flag یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flags یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
storm warning پرچم قرمز با مرکز سیاه یا 2چراغ قرمز بعلامت باد شدید
carminic acid اسید کارمینیک [عامل اصلی رنگ قرمز حاصل از شیره کشی حشره دانه قرمز]
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
flag 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flags 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
indicates نشان دادن
runs نشان دادن
run نشان دادن
shows نشان دادن
to show up نشان دادن
actuate نشان دادن
demonstrates نشان دادن
to put forth نشان دادن
visions یا نشان دادن
showed نشان دادن
show نشان دادن
point نشان دادن
indicated نشان دادن
showŠetc نشان دادن
introduced نشان دادن
indicate نشان دادن
introduce نشان دادن
vision یا نشان دادن
imbody نشان دادن
registering نشان دادن
exerted نشان دادن
evinced نشان دادن
exert نشان دادن
introducing نشان دادن
evinces نشان دادن
evincing نشان دادن
register نشان دادن
demonstrated نشان دادن
demonstrate نشان دادن
ante نشان دادن
demonstrating نشان دادن
adumbrate نشان دادن
exerting نشان دادن
evince نشان دادن
registers نشان دادن
introduces نشان دادن
exerts نشان دادن
infrared line scan ردیابی خطی با اشعه مادون قرمز ردیابی مستقیم بامادون قرمز
displaying نشان دادن اطلاعات
displays نشان دادن اطلاعات
marshal به ترتیب نشان دادن
lout نفهمی نشان دادن
marshals به ترتیب نشان دادن
marshalled به ترتیب نشان دادن
marshaling به ترتیب نشان دادن
image نشان دادن تصویر
marshaled به ترتیب نشان دادن
displayed نشان دادن اطلاعات
exemplifies بانمونه نشان دادن
exemplified بانمونه نشان دادن
televising با تلویزیون نشان دادن
playoffs نشان دادن فیلم
televised با تلویزیون نشان دادن
prefigures از پیش نشان دادن
televise با تلویزیون نشان دادن
prefiguring از پیش نشان دادن
louts نفهمی نشان دادن
blaze باتصویر نشان دادن
blazed باتصویر نشان دادن
blazes باتصویر نشان دادن
prefigure از پیش نشان دادن
prefigured از پیش نشان دادن
exemplify بانمونه نشان دادن
cough up <idiom> بی تمایلی نشان دادن
exemplifying بانمونه نشان دادن
display نشان دادن اطلاعات
foreshown از پیش نشان دادن
adumbration نشان دادن خلاصه
playoff نشان دادن فیلم
graphs با نمودار نشان دادن
graph با نمودار نشان دادن
keep at something پشتکار نشان دادن
by show of hands با نشان دادن دست
squirms ناراحتی نشان دادن
squirming ناراحتی نشان دادن
squirmed ناراحتی نشان دادن
squirm ناراحتی نشان دادن
for crying out loud <idiom> نشان دادن عصبانیت
To assert oneself . To display ones merit . خودی را نشان دادن
respond واکنش نشان دادن
reacts واکنش نشان دادن
showdowns نمونه نشان دادن
pretypify قبلا نشان دادن
showdown نمونه نشان دادن
pragmatize واقعی نشان دادن
televises با تلویزیون نشان دادن
forcing خشونت نشان دادن
forces خشونت نشان دادن
measure اندازه نشان دادن
decorates نشان یامدال دادن به
react واکنش نشان دادن
reacted واکنش نشان دادن
to be illustrative of با عکس نشان دادن
to play fast and loose بی ثباتی نشان دادن
reacting واکنش نشان دادن
hang back بی میلی نشان دادن
decorate نشان یامدال دادن به
force خشونت نشان دادن
decorating نشان یامدال دادن به
to hang back بیمیلی نشان دادن
emblem با علایم نشان دادن
responded واکنش نشان دادن
impassibly بی نشان دادن عاطفه
emote هیجان نشان دادن
emblems با علایم نشان دادن
responds واکنش نشان دادن
infrared imagery عکسبرداری مادون قرمز عکاسی با استفاده از اشعه مادون قرمز
representation عمل نشان دادن چیزی
to do homage تکریم و وفاداری نشان دادن
carry the torch <idiom> نشان دادن وفاداری به کسی
representations عمل نشان دادن چیزی
represented بیان کردن نشان دادن
wear one's heart on one's sleeve <idiom> نشان دادن تمام احساسات
earmark نشان کردن اختصاص دادن
give someone the green light چراغ سبز نشان دادن
examples بامثال ونمونه نشان دادن
example بامثال ونمونه نشان دادن
impassibly بی نشان دادن احساس درد
you don't say <idiom> نشان دادن تعجب ازشنیدهها
to give a warm welcome روی خوش نشان دادن به
overreacts بیخود واکنش نشان دادن
chronogram نشان دادن سنوات تاریخی
charts بر روی نقشه نشان دادن
rogues رذالت و پستی نشان دادن
rogue رذالت و پستی نشان دادن
to render homage تکریم و وفاداری نشان دادن
to pay homage تکریم و وفاداری نشان دادن
to keep one's temper متین بودن نشان دادن
charting بر روی نقشه نشان دادن
chart بر روی نقشه نشان دادن
charted بر روی نقشه نشان دادن
historicize بعنوان تاریخ نشان دادن
turtledove عزیز محبت نشان دادن
dogmatize تعصب مذهبی نشان دادن
overreacting بیخود واکنش نشان دادن
turtledoves عزیز محبت نشان دادن
To show ones mettle . غیرت خود را نشان دادن
displayed نشان دادن ابراز کردن
projected فاهر کردن نشان دادن
earmarks نشان کردن اختصاص دادن
represents بیان کردن نشان دادن
projects فاهر کردن نشان دادن
project فاهر کردن نشان دادن
reacting عکس العمل نشان دادن
reacts عکس العمل نشان دادن
to set out نشان دادن تعیین کردن
show one round همه جا را به کسی نشان دادن
indexes نشان دادن بصورت الفبایی
displays نشان دادن ابراز کردن
represent بیان کردن نشان دادن
indexed نشان دادن بصورت الفبایی
display نشان دادن ابراز کردن
index نشان دادن بصورت الفبایی
displaying نشان دادن ابراز کردن
to jump at something [colloquial] به چیزی واکنش نشان دادن
give in <idiom> راه را به کسی نشان دادن
reacted عکس العمل نشان دادن
phew برای نشان دادن بی تابی
overreact بیخود واکنش نشان دادن
react عکس العمل نشان دادن
overreacted بیخود واکنش نشان دادن
phew برای نشان دادن بیزاری
lay down the law <idiom> راه را به کسی نشان دادن
to screen a scene در روی پرده نشان دادن
pictured سینما با عکس نشان دادن
picturing سینما با عکس نشان دادن
emblematize بطور کنایه نشان دادن
pictures سینما با عکس نشان دادن
picture سینما با عکس نشان دادن
to give publicity to بعموم نشان دادن یا معرفی کردن
to render homage to somebody به کسی تکریم و وفاداری نشان دادن
feature نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
featured نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
to put it on پیش از اندازه واقعی نشان دادن
demarcation نشان دادن اختلاف بین دو محیط
give way ضعف نشان دادن پایین امدن
to pay homage to somebody به کسی تکریم و وفاداری نشان دادن
features نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
featuring نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
belied خیانت کردن به عوضی نشان دادن
to lose one's temper متین بودن خونسردی نشان دادن
demonstrating نشان دادن تظاهر به عمل کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com