English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (3 milliseconds)
English Persian
residue قسمت باقی مانده
residues قسمت باقی مانده
Other Matches
residue check بررسی تشخیص خطا که در آن داده دریافتی با یک مجموعه اعداد تقسیم میشود و باقی مانده بررسی میشود با باقی مانده مورد نظر
remainder باقی مانده
dregs باقی مانده
remnants باقی مانده
left over باقی مانده
remains باقی مانده
scantling باقی مانده
surpluses باقی مانده
remnant باقی مانده
surplus باقی مانده
debris باقی مانده
extant باقی مانده
holdovers باقی مانده
holdover باقی مانده
hang over اثر باقی مانده
residve باقی مانده زیادتی
memorised باقی مانده در حافظه
memorized باقی مانده در حافظه
odd come short زیادی باقی مانده
memorizing باقی مانده در حافظه
memorising باقی مانده در حافظه
residuary موصی له باقی مانده
memorises باقی مانده در حافظه
memorizes باقی مانده در حافظه
residual value مقدار باقی مانده
memorize باقی مانده در حافظه
scrape the bottom of the barrel <idiom> گرفتن چیزی که باقی مانده
denominator [bottom of a fraction] باقی مانده کسر [ریاضی]
wrecked باقی مانده ازکشتی شکسته
It remained intact. سالم ودست نخورده باقی مانده
modulus باقی مانده پس از تقسیم یک عدد بر دیگری
mod باقی مانده تقسیم عددی بر عدد دیگر
mods باقی مانده تقسیم عددی بر عدد دیگر
candle ends باقی مانده هرچیزکه مردم لئیم جمع می کنند
remedial maintenance باقی مانده ترمیم خطا که در سیستم گسترش یافته است
modulo arithmetic بررسی تشخیص خطا با استفاده از باقی مانده عمل ریاضی روی داده
walkover برد به سبب نداشتن حریف مسابقهای که فقط یک اسب بعلت حذف دیگر اسبها باقی مانده
walkovers برد به سبب نداشتن حریف مسابقهای که فقط یک اسب بعلت حذف دیگر اسبها باقی مانده
rams حافظهای که امکان دستیابی به هر محلی به به هر ترتیبی را میدهد بدون نیاز به دستیابی به باقی مانده در اول مقایسه شود با sequatial accen memory
rammed حافظهای که امکان دستیابی به هر محلی به به هر ترتیبی را میدهد بدون نیاز به دستیابی به باقی مانده در اول مقایسه شود با sequatial accen memory
ram حافظهای که امکان دستیابی به هر محلی به به هر ترتیبی را میدهد بدون نیاز به دستیابی به باقی مانده در اول مقایسه شود با sequatial accen memory
Life is ten percent what happens to you and ninety percent how you respond to it. ده درصد از زندگی، اتفاقاتی است که برایتان می افتد و نود درصد باقی مانده زندگی واکنش شما به این اتفاقات است.
idle balance مانده راکد مانده غیرفعال
hards پس مانده کتان یاشاهدانه پس مانده
rinsing پس مانده ابکشی پس مانده
retort residue ته مانده یا پس مانده قرع
butts ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
butt ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
butted ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
quartersaw الوار رابچهار قسمت بریدن چوپ را بچهار قسمت اره کردن
terne ورق الیاژی مرکب از چهار قسمت سرب ویک قسمت قلع
ecphora پیش آمدگی [طرحی که یک قسمت روی قسمت دیگر قرار بگیرد.]
terneplate ورق الیاژی مرکب از چهار قسمت سرب ویک قسمت قلع
plank قسمت مهم مرام سیاسی قسمت اصلی یک روش فکری
shuttling حمل قسمت به قسمت یکانها ووسایل با استفاده از تعدادمعینی خودرو
long bone که شامل یک قسمت استوانهای و دو قسمت برجسته در انتها میباشند
cross disbursing انتقال اعتباراز یک قسمت به قسمت دیگرتبدیل اعتبارات
base section رسد مبنا قسمت پایه قسمت تحتانی
sections قسمت قسمت کردن برش دادن
section قسمت قسمت کردن برش دادن
fanfold یک قسمت به یک جهت قسمت دیگر در جهت مخالف تا کاغذ به طور مناسب در چاپگر قرار گیرد
shuttled قسمت قسمت حرکت کردن
shuttles حمل کردن قسمت به قسمت
shuttle قسمت قسمت حرکت کردن
shuttles قسمت قسمت حرکت کردن
shuttled حمل کردن قسمت به قسمت
shuttle حمل کردن قسمت به قسمت
executing agency قسمت اجراکننده قسمت اجرایی
public relations officer رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
public relations officers رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
detachments یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
detachment یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
over باقی
over- باقی
to leave behind باقی گذاردن
to be on the safe side باقی نباشد
to be in arrear باقی داربودن
aliquant باقی اورنده
impresses باقی گذاردن
preserving باقی نگهداشتن
preserves باقی نگهداشتن
preserve باقی نگهداشتن
surviving باقی بودن
survived باقی بودن
survive باقی بودن
impressing باقی گذاردن
impressed باقی گذاردن
reopen باقی بودن
reopened باقی بودن
impress باقی گذاردن
reopening باقی بودن
reopens باقی بودن
survives باقی بودن
come through باقی ماندن
storing می باقی می ماند
otherworld عالم باقی
store می باقی می ماند
conservation force نیروی باقی
leaving باقی گذاردن
gleanings ریزه باقی
behind باقی کار
out of <idiom> باقی نمانده
organzine ابریشم باقی
leave باقی گذاردن
hold over باقی ماندن
behind باقی دار
behinds باقی کار
behinds باقی دار
army nurse corps قسمت پرستاری ارتش قسمت پرستاری نیروی زمینی
enlisted section قسمت مربوط به افراد یاسربازان قسمت اقدام افراد
the rest lies with you باقی ان با خودتان است
to stay behind باقی ماندن جاماندن
trail اثرپا باقی گذاردن
nothing was left over چیزی باقی نماند
bide درجایی باقی ماندن
trailed اثرپا باقی گذاردن
trailing اثرپا باقی گذاردن
hold up <idiom> باجرات باقی ماندن
hold up <idiom> خوب باقی ماندن
trails اثرپا باقی گذاردن
extant نسخهء موجود و باقی
short کوچک باقی دار
shorter کوچک باقی دار
shortest کوچک باقی دار
to sell in lots قسمت قسمت فروختن
parts per million قسمت در میلیون قسمت
p.p.m قسمت در یک میلیون قسمت
throttle عبور قسمت به قسمت
throttling عبور قسمت به قسمت
shuttles راهپیمائی قسمت به قسمت
shuttled بمباران قسمت به قسمت
shuttled راهپیمائی قسمت به قسمت
shuttle بمباران قسمت به قسمت
throttles عبور قسمت به قسمت
throttled عبور قسمت به قسمت
shuttles بمباران قسمت به قسمت
shuttle راهپیمائی قسمت به قسمت
residual آنچه در پشت سر باقی می ماند
jar اثر نامطلوب باقی گذاردن
jarred اثر نامطلوب باقی گذاردن
jars اثر نامطلوب باقی گذاردن
not a scrap is left ذرهای باقی نمانده است
to satnd good بقوت خود باقی بودن
to exclude doubt جای تردید باقی نگذاشتن
much sugar was left قند زیادی باقی ماند
lie by غیر فعال باقی ماندن
The would left a mark. جای زخم باقی ماند
remain in force به قوت خود باقی بودن
continue to be valid به قوت خود باقی بودن
hang over اثر باقی ازهر چیزی
for the rest اما در باره باقی مطالب
cicatrize جای زخم باقی گذاردن
pocket split باقی ماندن میلههای 5 و 7یا 5 و 9 بولینگ
He left a large fortuue. ثروت هنگفتی را به ارث (باقی )گذاشت
it leaves no room for doubt جای هیچگونه تردیدی باقی نمیگذارد
That way, it stays in suspension. به این صورت معلق باقی می ماند.
nothing remains to be told چیزی برای گفتن باقی نمیماند
let it remain as it is بگذاری بحال خود باقی باشد
preserving حفظ یا محافظت کردن باقی نگهداشتن
sour apple ضربهای که میلههای 5 و01 را باقی میگذارد
preserves حفظ یا محافظت کردن باقی نگهداشتن
preserve حفظ یا محافظت کردن باقی نگهداشتن
forward overlap پوشش در قسمت جلویی انطباق در قسمت جلویی
baby split وضعی که میلههای 2 و 7 یا3 و 01 بولینگ باقی می ماند
babbitt فلز یاطاقان با 5 تا 08 درصدقلع و باقی انتیموان مس وسرب
Between you , me and the gatepost. Between ourselves . میان خودمان باشد( محرمانه باقی بماند )
residues پس مانده
remainder مانده
residue ته مانده
scum پس مانده
silt ته مانده
residues مانده
deposits پس مانده
scraps ته مانده
residues ته مانده
deposit پس مانده
recrementitious پس مانده
recrement پس مانده
scrapped ته مانده
fag ends ته مانده
scrapping ته مانده
residue مانده
outworn مانده
offscourings پس مانده
leftover پس مانده
leftovers پس مانده
heel tap ته مانده
orts پس مانده
oversize materials rejects مانده
knub پس مانده
forworn مانده
forwearied مانده
residual ته مانده
played out مانده
fordone مانده
residue پس مانده
residual مانده
remanence مانده
heel پس مانده
tailling پس مانده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com