Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
standing part
قسمت ثابت تاکل
Other Matches
standing part
قسمت ثابت
fixed spool
قسمت ثابت قرقره ماهیگیری
stator
قسمت ثابت ماشین یامولد
constant speed drive
چرخدندهای با ضریبهای متغیر که برای ثابت نگه داشتن دور قسمت گردنده بین دو سیستم گرداننده و گردنده قرار میگیرد
tackling
تاکل
tackles
تاکل
tackle
تاکل
tackled
تاکل
whip
تاکل کوچک
luff tackle
تاکل دو قرقرهای
double buff
تاکل دو شیاره
relieving tackle
تاکل کمکی
whips
تاکل کوچک
whipped
تاکل کوچک
sheave
شیار قرقره تاکل
swallows
شیار قرقره تاکل
swallowing
شیار قرقره تاکل
two fold purchase
تاکل دو قرقرهای دو شیاره
swallowed
شیار قرقره تاکل
swallow
شیار قرقره تاکل
round in
به هم بستن قرقرههای تاکل ناو
static employment
کاربرد توپخانه پدافند هوایی در سکوی ثابت یا در پدافندهوایی ثابت
butted
ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
butts
ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
butt
ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
fixed capital
سپرده ثابت اموال ثابت یکان
static test
ازمایش در وضعیت ثابت یا به حالت ثابت
ecphora
پیش آمدگی
[طرحی که یک قسمت روی قسمت دیگر قرار بگیرد.]
quartersaw
الوار رابچهار قسمت بریدن چوپ را بچهار قسمت اره کردن
terneplate
ورق الیاژی مرکب از چهار قسمت سرب ویک قسمت قلع
terne
ورق الیاژی مرکب از چهار قسمت سرب ویک قسمت قلع
plank
قسمت مهم مرام سیاسی قسمت اصلی یک روش فکری
shuttling
حمل قسمت به قسمت یکانها ووسایل با استفاده از تعدادمعینی خودرو
long bone
که شامل یک قسمت استوانهای و دو قسمت برجسته در انتها میباشند
cross disbursing
انتقال اعتباراز یک قسمت به قسمت دیگرتبدیل اعتبارات
base section
رسد مبنا قسمت پایه قسمت تحتانی
standing orders
دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
standing order
دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
sections
قسمت قسمت کردن برش دادن
section
قسمت قسمت کردن برش دادن
fanfold
یک قسمت به یک جهت قسمت دیگر در جهت مخالف تا کاغذ به طور مناسب در چاپگر قرار گیرد
shuttled
حمل کردن قسمت به قسمت
shuttle
قسمت قسمت حرکت کردن
shuttles
قسمت قسمت حرکت کردن
shuttles
حمل کردن قسمت به قسمت
shuttled
قسمت قسمت حرکت کردن
executing agency
قسمت اجراکننده قسمت اجرایی
shuttle
حمل کردن قسمت به قسمت
sampled
مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
sample
مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
standing
ثابت دستورالعمل ثابت
public relations officer
رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
public relations officers
رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
detachments
یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
detachment
یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
steady
مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadiest
مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadying
مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadied
مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadies
مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
enlisted section
قسمت مربوط به افراد یاسربازان قسمت اقدام افراد
army nurse corps
قسمت پرستاری ارتش قسمت پرستاری نیروی زمینی
shuttled
بمباران قسمت به قسمت
shuttled
راهپیمائی قسمت به قسمت
to sell in lots
قسمت قسمت فروختن
shuttle
بمباران قسمت به قسمت
shuttles
راهپیمائی قسمت به قسمت
shuttles
بمباران قسمت به قسمت
throttle
عبور قسمت به قسمت
throttled
عبور قسمت به قسمت
throttles
عبور قسمت به قسمت
throttling
عبور قسمت به قسمت
parts per million
قسمت در میلیون قسمت
shuttle
راهپیمائی قسمت به قسمت
p.p.m
قسمت در یک میلیون قسمت
forward overlap
پوشش در قسمت جلویی انطباق در قسمت جلویی
cross refer
از یک قسمت کتاب به قسمت دیگر ان مراجعه کردن مراجعه متقابل کردن
fix
ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
fixes
ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
division police petty officer
درجه دار دژبان قسمت درجه دار انتظامات قسمت
railway division
قسمت عملیات راه اهن قسمت ترابری با راه اهن
cellular unit
یکان قسمت به قسمت یکان مبنا
skeg
قسمت عقب کشتی قسمت عقب انبار یا ته کشتی
skag
قسمت عقب کشتی قسمت عقب انبار یا ته کشتی
hard and fast
ثابت
settled
ثابت
truer
ثابت
true
ثابت
steadier
ثابت تر
stationary
ثابت
truest
ثابت
specific
ثابت
equable
ثابت
established
ثابت
unshaken
ثابت
invariable
ثابت
specifics
ثابت
indelible
ثابت
pegged
ثابت
firm
ثابت
firmer
ثابت
permanent
ثابت
leger or ledger
ثابت
solid
ثابت
fixed bridge
پل ثابت
incommutable
ثابت
fiducial
ثابت
rugged
ثابت
immovable
ثابت
disputeless
ثابت
changeless
ثابت
static
ثابت
standstill
ثابت
fixed
ثابت
firmest
ثابت
firms
ثابت
resolute
ثابت
loyal
ثابت
solids
ثابت
inalterable
ثابت
fixing
ثابت
patting
ثابت
patted
ثابت
pats
ثابت
pat
ثابت
steadying
ثابت
thetical
ثابت
thetic
ثابت
constants
ثابت
constant
ثابت
unswerving
<adj.>
ثابت
undeviating
<adj.>
ثابت
steadied
ثابت
steady
ثابت
steadiest
ثابت
fixes
ثابت
sustains
ثابت
stables
ثابت
fix
ثابت
sustained
ثابت
stable
ثابت
steadies
ثابت
sustain
ثابت
electric constant
ثابت الکتریکی
fixed inputs
نهادههای ثابت
equilibrium constant
ثابت تعادل
fixed length
با درازای ثابت
fixed field
میدان ثابت
fixed income
درامد ثابت
field constant
ثابت میدان
fixed inputs
منابع ثابت
bedding
ثابت سازی
demonstrate
ثابت کردن
curie constant
ثابت کوری
decay constant
ثابت تباهی
dielectric constant
ثابت دی الکتریک
demonstrating
ثابت کردن
evidence
ثابت کردن
demonstrates
ثابت کردن
fixed format
قابل ثابت
dissociation constant
ثابت تفکیک
punctual
ثابت در یک نقطه
disintegration constant
ثابت تلاشی
demonstrated
ثابت کردن
figurative constant
ثابت تلویحی
fixed echo
اکوی ثابت
fixed
ثابت شده
fixed disk
دیسک ثابت
fixed davit
جرثقیل ثابت
pin
ثابت کردن
fixed costs
هزینههای ثابت
fixed capacitor
خازن ثابت
poise
ثابت واداشت ن
fixed condenser
خازن ثابت
fixed capital
سرمایه ثابت
fixed budget
بودجه ثابت
fixed ersistor
مقاومت ثابت
firm offer
پیشنهاد ثابت
fixed ammunition
مهمات ثابت
fixed head
با نوک ثابت
fixed casement
قاب ثابت
fixed area
ناحیه ثابت
fixed asset
دارائی ثابت
fixed assets
داراییهای ثابت
fixed assets
دارائیهای ثابت
veterans
ثابت استوار
veteran
ثابت استوار
staid
ارام ثابت
fixed beam
تیر ثابت
fixes
ثابت کردن
fix
ثابت شدن
proves
ثابت کردن
proved
ثابت کردن
flat-footed
ثابت قطعی
flat footed
ثابت قطعی
prove
ثابت کردن
resolute
ثابت قدم
stabilizes
ثابت کردن
stabilized
ثابت کردن
an inflexible resolution
عزم ثابت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com