English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (17 milliseconds)
English Persian
longueur قسمت خسته کننده
Other Matches
dulls خسته کننده
bore خسته کننده
lagging خسته کننده
fatig خسته کننده
bores خسته کننده
uninteresting خسته کننده
dead alive خسته کننده
weariful خسته کننده
monotonous خسته کننده
insipid خسته کننده
wearisome خسته کننده
wearing خسته کننده
dulling خسته کننده
exhausting خسته کننده
dullest خسته کننده
duller خسته کننده
dulled خسته کننده
dull خسته کننده
prosish خسته کننده
tiresome خسته کننده
blah خسته کننده
tedious خسته کننده
fatiguing خسته کننده
nerve racking خسته کننده اعصاب
nerve wrack خسته کننده اعصاب
grueling خسته کننده فرساینده
wearisomely بطور خسته کننده
prolixly بطور خسته کننده
longsome مطول خسته کننده
nerve-racking خسته کننده اعصاب
gruelling خسته کننده فرساینده
prolix خسته کننده روده دراز
pooped out <idiom> خسته کننده،از پای درآوردن
homely [British E] <adj.> عادی و خسته کننده [واژه تحقیری]
this work is palling on me اینکاردارد برای من خسته کننده یابیمزه میشود
to get into a rut یکنواخت تکراری و خسته کننده شدن [کاری]
as dull as a ditch-water مثل فیلم های تکراری [خسته کننده و ملال آور]
procuring activity یکان تهیه کننده و تحویل دهنده اماد قسمت اماد کننده
wayworn خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
agent authentication معرفی قسمت مخابره کننده اعلام معرف مخابره کننده
overweary زیاده خسته کردن خسته شدن
running gear قسمت حرکت کننده ماشین
trisector قسمت کننده بسه بخش
bearing قسمت تحمل کننده بار
actuator piston قسمت متحرک یک عمل کننده یامحرک هیدرولیکی یانیوماتیکی
bayonet thermocouple probe قسمت حس کننده دمای سرسیلندر که داخل ان پیچ میشود
army component نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات یکان زمینی شرکت کننده در عملیات مشترک قسمت زمینی
requistioner قسمت درخواست کننده تهیه کننده درخواست
choir-screen [دیواره یا نرده ی جدا کننده ی گروه همسرایان از بقیه ی قسمت های کلیسا]
choire-enclosure [دیواره یا نرده ی جدا کننده ی گروه همسرایان از بقیه ی قسمت های کلیسا]
butted ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
butts ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
butt ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
ecphora پیش آمدگی [طرحی که یک قسمت روی قسمت دیگر قرار بگیرد.]
terne ورق الیاژی مرکب از چهار قسمت سرب ویک قسمت قلع
terneplate ورق الیاژی مرکب از چهار قسمت سرب ویک قسمت قلع
quartersaw الوار رابچهار قسمت بریدن چوپ را بچهار قسمت اره کردن
shuttling حمل قسمت به قسمت یکانها ووسایل با استفاده از تعدادمعینی خودرو
plank قسمت مهم مرام سیاسی قسمت اصلی یک روش فکری
long bone که شامل یک قسمت استوانهای و دو قسمت برجسته در انتها میباشند
base section رسد مبنا قسمت پایه قسمت تحتانی
cross disbursing انتقال اعتباراز یک قسمت به قسمت دیگرتبدیل اعتبارات
section قسمت قسمت کردن برش دادن
sections قسمت قسمت کردن برش دادن
army commander فرمانده نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات فرمانده قسمت زمینی
fanfold یک قسمت به یک جهت قسمت دیگر در جهت مخالف تا کاغذ به طور مناسب در چاپگر قرار گیرد
shuttled حمل کردن قسمت به قسمت
shuttles قسمت قسمت حرکت کردن
shuttle حمل کردن قسمت به قسمت
shuttled قسمت قسمت حرکت کردن
shuttle قسمت قسمت حرکت کردن
executing agency قسمت اجراکننده قسمت اجرایی
shuttles حمل کردن قسمت به قسمت
public relations officers رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
public relations officer رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
detachment یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
detachments یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
corrector جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
enlisted section قسمت مربوط به افراد یاسربازان قسمت اقدام افراد
army nurse corps قسمت پرستاری ارتش قسمت پرستاری نیروی زمینی
tired خسته
ennuied خسته
whacked خسته
footworn خسته
weary خسته
wearied خسته
washed-out خسته
wearies خسته
aweary خسته
washed out خسته
spent خسته
tiring خسته
jadish خسته
tiredly خسته
jaded خسته
wind broken خسته
played out خسته
wearying خسته
outworn خسته
blown خسته
careworn <adj.> دل خسته
exhausted خسته
tire خسته
tires خسته
fags خسته کردن
indefatigable خسته نشدنی
harass خسته کردن
worn out خسته و کوفته
worn-out خسته و کوفته
to knock up خسته شدن
it irks me خسته شدم
to do up خسته کردن
forwearied خسته فرسوده
fatigue خسته شدن
overstrain خسته کردن
harasses خسته کردن
pesthouse خسته خانه
way worn خسته سفر
way worn خسته راه
zonked کاملا خسته
fatigable خسته شدنی
fatiguable خسته شدنی
fatigue خسته کردن
pest house خسته خانه
i am weary of writing از نوشتن خسته
weed out <idiom> خسته شدن از
fag خسته کردن
strains خسته کردن
overwork خود را خسته
irks خسته شدن
overworked خود را خسته
tired of writing خسته از نوشتن
irking خسته شدن
run ragged <idiom> خسته شدن
jade خسته کردن
irk خسته شدن
stump خسته وکوفته
overworks خود را خسته
strain خسته کردن
fatigues خسته کردن
stumping خسته وکوفته
tires خسته کردن
stumps خسته وکوفته
played out <idiom> خسته ،از پا درآمده
overworking خود را خسته
stumped خسته وکوفته
tire خسته کردن
neurasthenia خسته روانی
tiring خسته کردن
fatigues خسته شدن
seared خسته خشکاندن
fatigued خسته کردن
fatigued خسته شدن
sear خسته خشکاندن
irked خسته شدن
forworn وامانده خسته
he seems to be tired خسته بنظرمیرسد
sears خسته خشکاندن
bores خسته کردن
he seems to be tired خسته مینماید
bore خسته کردن
throttles عبور قسمت به قسمت
shuttle بمباران قسمت به قسمت
shuttle راهپیمائی قسمت به قسمت
shuttled بمباران قسمت به قسمت
shuttled راهپیمائی قسمت به قسمت
p.p.m قسمت در یک میلیون قسمت
throttle عبور قسمت به قسمت
throttled عبور قسمت به قسمت
parts per million قسمت در میلیون قسمت
to sell in lots قسمت قسمت فروختن
shuttles بمباران قسمت به قسمت
throttling عبور قسمت به قسمت
shuttles راهپیمائی قسمت به قسمت
i am tired of that از ان کار خسته شدم
to overwork oneself خود را خسته کردن
to overstrain oneself خود را خسته کردن
unwearied بانشاط خسته نشده
he seems to be tired بنظرمیایدکه خسته است
play out خسته کردن ماهی
tire out <idiom> خیلی خسته شدن
jade یابو یا اسب خسته
langorous خسته سستی اور
I was so tired that … آنقدر خسته بودم که ...
wear out کاملا خسته کردن
world weary بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
I'm fed up with it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
world-weary بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
I'm tired of it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
I'm sick of it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
do not waste your breath خودتان را بیخود خسته نکنید
exhaust خسته کردن ازپای در اوردن
I'm sick of it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
exhausts خسته کردن ازپای در اوردن
waste one's breath زبان خود را خسته کردن
waste one's words زبان خود را خسته کردن
overworked خسته کردن به هیجان اوردن
I'm fed up with it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
dead tired <idiom> خیلی خسته واز پا افتاده
I'm tired of it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com