Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 211 (12 milliseconds)
English
Persian
bulk
قسمت عمده
mass
قسمت عمده
masses
قسمت عمده
massing
قسمت عمده
Search result with all words
bone marrow
مغز قسمت عمده
marrow
مغز قسمت عمده
marrows
مغز قسمت عمده
lifting body
هواپیمایی که قسمت عمده یاکل برای ان توسط شکل ویژه ان تامین میشود
major activity
قسمت عمده فعالیت عمده
major assembly
قسمت عمده دستگاه
major command
فرماندهی عمده قسمت عمده ارتشی
Other Matches
bodies
گروه یا یکانی از یک عده عمده عمده قوا
body
گروه یا یکانی از یک عده عمده عمده قوا
basic issue items
وسایل همراه اقلام عمده اقلام شارژ انبار وسایل عمده
butts
ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
butt
ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
butted
ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
terne
ورق الیاژی مرکب از چهار قسمت سرب ویک قسمت قلع
terneplate
ورق الیاژی مرکب از چهار قسمت سرب ویک قسمت قلع
ecphora
پیش آمدگی
[طرحی که یک قسمت روی قسمت دیگر قرار بگیرد.]
quartersaw
الوار رابچهار قسمت بریدن چوپ را بچهار قسمت اره کردن
plank
قسمت مهم مرام سیاسی قسمت اصلی یک روش فکری
shuttling
حمل قسمت به قسمت یکانها ووسایل با استفاده از تعدادمعینی خودرو
long bone
که شامل یک قسمت استوانهای و دو قسمت برجسته در انتها میباشند
cross disbursing
انتقال اعتباراز یک قسمت به قسمت دیگرتبدیل اعتبارات
base section
رسد مبنا قسمت پایه قسمت تحتانی
sections
قسمت قسمت کردن برش دادن
section
قسمت قسمت کردن برش دادن
fanfold
یک قسمت به یک جهت قسمت دیگر در جهت مخالف تا کاغذ به طور مناسب در چاپگر قرار گیرد
executing agency
قسمت اجراکننده قسمت اجرایی
shuttles
قسمت قسمت حرکت کردن
shuttle
حمل کردن قسمت به قسمت
shuttled
حمل کردن قسمت به قسمت
shuttle
قسمت قسمت حرکت کردن
shuttles
حمل کردن قسمت به قسمت
shuttled
قسمت قسمت حرکت کردن
public relations officers
رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
public relations officer
رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
detachments
یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
detachment
یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
main
عمده
major
عمده
significant
عمده
significantly
عمده
stapling
عمده
prima
عمده
archical
عمده
principal
عمده
majored
عمده
head
عمده
copesetic
عمده
copacetic
عمده
bulk
عمده
material
عمده
primes
عمده
materials
عمده
majoring
عمده
only
عمده
chiefs
عمده
mainlining
عمده
vital
<adj.>
عمده
prime
عمده
substantive
[essential]
<adj.>
عمده
stapled
عمده
mainlined
عمده
mainlines
عمده
quintessential
<adj.>
عمده
major
<adj.>
عمده
primary
عمده
essential
<adj.>
عمده
principals
عمده
chief
عمده
primed
عمده
leading
عمده
mainline
عمده
essential
عمده
essentials
عمده
staple
عمده
army nurse corps
قسمت پرستاری ارتش قسمت پرستاری نیروی زمینی
enlisted section
قسمت مربوط به افراد یاسربازان قسمت اقدام افراد
grossing
عمده ناخالص
heft
بخش عمده
gross
عمده ناخالص
high road
جاده عمده
grossest
عمده ناخالص
on
در مسیر عمده
grosses
عمده ناخالص
host troop
قوای عمده
squire
ملاک عمده
grosser
عمده ناخالص
squires
ملاک عمده
primary center
مرکز عمده
grossed
عمده ناخالص
leading lady or man
بازیگر عمده
main body
عمده قوا
predominant
نافذ عمده
wholesaler
عمده فروش
gist
مطلب عمده
primary planets
سیارات عمده
wholesalers
عمده فروش
principal cause
جهت عمده
principal town
شهر عمده
major sort
جورسازی عمده
major product
تولیدات عمده
major foul
خطای عمده
major end item
اقلام عمده
major depression
افسردگی عمده
major command
یکان عمده
major assembly
قطعه عمده
oeuvre
کار عمده
dominant
نمایان عمده
lion's share
بخش عمده
majors
اتحادیههای عمده
to sell
عمده فروختن
whole saler
عمده فروش
materially
بطور عمده
major
مهم عمده
chiefly
بطور عمده
be-all and end-all
عامل عمده
wholeseller
عمده فروش
whole sale trade
عمده فروشی
whole sale dealer
عمده فروشی
whole prices
قیمتهای عمده
wholesale
عمده فروشی
protagonist
بازیگر عمده
protagonists
بازیگر عمده
mainspring
سبب عمده
majored
مهم عمده
principals
عمده موکل
central war
جنگ عمده
bulk supply
اماد عمده
staple
کالای عمده
end item
اقلام عمده
motifs
شکل عمده
stapled
کالای عمده
motif
شکل عمده
bulk
بصورت عمده
stapling
کالای عمده
leading
عمده برجسته
the great vassals
اقطاعداران عمده
majoring
مهم عمده
principal
عمده موکل
p.p.m
قسمت در یک میلیون قسمت
shuttles
راهپیمائی قسمت به قسمت
shuttled
بمباران قسمت به قسمت
shuttled
راهپیمائی قسمت به قسمت
throttle
عبور قسمت به قسمت
throttled
عبور قسمت به قسمت
throttles
عبور قسمت به قسمت
throttling
عبور قسمت به قسمت
shuttles
بمباران قسمت به قسمت
shuttle
راهپیمائی قسمت به قسمت
shuttle
بمباران قسمت به قسمت
parts per million
قسمت در میلیون قسمت
to sell in lots
قسمت قسمت فروختن
lord paramount
صاحب تیول عمده
wholesaler
بازرگان عمده فروش
primed
عمده بار کردن
prime implicant
عمده دلالت کننده
principium
اصل عمده واساسی
wholesalers
بازرگان عمده فروش
vintners
عمده فروش شراب
prime
عمده بار کردن
commands
یکان قرارگاه عمده
commanded
یکان قرارگاه عمده
bulk buying
خرید بصورت عمده
greatly
بطور بزرگ و عمده
command
یکان قرارگاه عمده
major fleet
ناوگان عمده دریایی
quantity discount
تخفیف عمده فروشی
quantity rebate
تخفیف عمده فروشی
primes
عمده بار کردن
piece deresistance
بخش عمده خوراک
bulk cargo
بارحجیم بار عمده
blanket buying
خرید بصورت عمده
vintner
عمده فروش شراب
the main army
بخش عمده ارتش
vintnery
عمده فروشی شراب
dominant user
استفاده کننده عمده
major end item
اقلام عمده امادی
wholesale price
قیمت عمده فروشی
wholesale
بصورت عمده فروختن
major term
شرط عمده واساسی
gross motor activity
فعالیت حرکت عمده
trade price
قیمت عمده فروشی
staple
اساسی مرکز بازرگانی عمده
stapled
اساسی مرکز بازرگانی عمده
mainstays
وابستگی عمده نقطه اتکاء
mainstay
وابستگی عمده نقطه اتکاء
stapling
اساسی مرکز بازرگانی عمده
capital
رئیسی ریاست مابانه عمده
wholesale price index
شاخص قیمت عمده فروشی
index of wholesale prices
شاخص قیمتهای عمده فروشی
dominant user
یکان مصرف کننده عمده
component end item
قطعات و اقلام تجهیزات عمده
forward overlap
پوشش در قسمت جلویی انطباق در قسمت جلویی
trade discount
تخفیف عمده از طرف تولیدکننده به خریدار
p is nine points of the law
تصرف شرط عمده مالکیت است
their principal food is rice
خوراک عمده انها برنج است
quantity allowance
تخفیفی که به خرید عمده تعلق میگیرد
wholesale
بطور یکجا عمده فروشی کردن
roses p in this garden
گل عمده این باغ گل سرخ است
strength group
گروه عمده قوای دریایی درعملیات اب خاکی
main body
عمده قوای کاروان دریایی نیروی اصلی تک
cross refer
از یک قسمت کتاب به قسمت دیگر ان مراجعه کردن مراجعه متقابل کردن
commands
یکان عمده قرارگاه فرماندهی کردن امر دادن
commanded
یکان عمده قرارگاه فرماندهی کردن امر دادن
command
یکان عمده قرارگاه فرماندهی کردن امر دادن
end item
وسیله عمده دستگاه کامل کالای مورد نیاز
pound cake
کلوچه یا که وزت اجزا عمده هر کدام یک پاوندیا گیروانکه است
dialectic materialism
دیالکتیک مادی مبتنی بر قبول جبرتاریخ به عنوان یک سائق عمده وقایع
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com