Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 79 (5 milliseconds)
English
Persian
Constant dripping wear away the stone .
<proverb>
قطرات مداوم آب سنگ را مى ساید.
Other Matches
splash proof enclosure
حفافت در برابر قطرات اب حفافت در برابر باران حفافت در مقابل ریزش قطرات اب
side band
ساید باند
sustained rate
سرعت حرکت مداوم سرعت تکرار مداوم
vaccine drops
قطرات واکسن
hydro sol
قطرات وذرات ریز اب درهوا
spraying
ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
sprays
ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
sprayed
ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
spray
ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
contra injection
تزریق قطرات ریزسوخت درخلاف جهت جریان هوا
condensation cloud
ابر یا بخار غلیظی از قطرات که اطراف گوی اتشین اتمی رامی گیرد
residence time
مدت زمانیکه قطرات کوچک سوخت در محفظه احتراق توربین گاز میمانند
continuing
مداوم
constant
مداوم
unremitting
مداوم
ongoing
مداوم
constants
مداوم
cyclic
مداوم
sequential
مداوم
continuous
مداوم
running
مداوم
persistent
پایا مداوم
running fire
اتش مداوم
durably
بطور مداوم
persistent inflation
تورم مداوم
endurance time
سرعت مداوم
life long education
اموزش مداوم
steady state growth
رشد مداوم
drum rolls
ضربات مداوم
drum roll
ضربات مداوم
sustaining growth
رشد مداوم
sustained rate
نواخت مداوم
sustained illumination
روشنایی مداوم
sustained fire
تیر مداوم
sustained fire
اتش مداوم
continuous illumination
روشنایی مداوم
discontinuous
غیر مداوم
fluctuate
تغییر مداوم
fluctuated
تغییر مداوم
halting
غیر مداوم
steadying
پی درپی مداوم
stand
دفاع مداوم
steady
پی درپی مداوم
fluctuates
تغییر مداوم
steadied
پی درپی مداوم
steadies
پی درپی مداوم
continuous fire
اتش مداوم
steadiest
پی درپی مداوم
straight pool billiard
بازی مداوم 1/41 بیلیاردکیسهای
steady state
وضعیت بارشد مداوم
endurance time
سرعت حداکثر مداوم
continuous duty
کار مداوم یکنواخت
assiduity
توجه و دقت مداوم
stables
مداوم محک کردن
stable
مداوم محک کردن
one-night stands
رابطهی جنسی یک شبه نه مداوم
continuation
حرکت مداوم بسوی سبد
uninterrupted duty
کار مداوم غیر یکنواخت
yak
: بطور مداوم حرف زدن
continuously pointed fire
اتش روانه شده مداوم
ribbon switch
مبدل فشار مداوم به الکتریسیته
yaks
: بطور مداوم حرف زدن
one-night stand
رابطهی جنسی یک شبه نه مداوم
continuous strip camera
دوربین عکسبرداری به طریق نوار مداوم
memory sniffing
ازمایش مداوم حافظه به هنگام پردازش
lindy
رقص دارای حرکات سریع وجهشهای مداوم
continuous strip photography
عکاسی به طریق نوار مداوم عکسبرداری هوایی با نوارمداوم
automatic terminal information service
ارسال مداوم اطلاعات غیرکنترلی ثبت شده در مناطق ترمینالهای دذارای ترافیک سنگین
to be exposed to a constant stream of something
در معرض چیزی به طور مداوم بودن
[بدون اینکه مستقیمآ به آن چیز توجه شود]
seen fire
اتش مداوم و دیدبانی شده پدافند هوایی که روی سبقت معین در جلوی هواپیما اجرامیشود
creeps
تغییر شکل تدریجی و کند ولی پیوسته یک ماده تحت تاثیرنیروی ثابت با تنش مداوم
creep
تغییر شکل تدریجی و کند ولی پیوسته یک ماده تحت تاثیرنیروی ثابت با تنش مداوم
broadcast controlled air interception
نوعی رهگیری هوایی که هواپیمای رهگیر را مداوم درجریان تک هوایی دشمن قرارمی دهند
continuous strip imagery
عکاسی متوالی از یک نوارزمین عکاسی مداوم از یک نوار
scans
دیدبانی کردن دیدبانی مداوم
scanned
دیدبانی کردن دیدبانی مداوم
scan
دیدبانی کردن دیدبانی مداوم
continuous processor
دستگاه چاپ متوالی عکس چاپ کننده مداوم عکس
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com